«شهید بدخشان» جهاد را از تدریس علم ارجح میدانست
به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید ابوافضل بدخشان در تاریخ 1 مهرماه 1339 در شهر قم دیده به جهان گشود. وی پس از چندی مجاهدت در منطقه بستان به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
خاطراتی از غلامحسین بدخشان پدر این شهید والامقام را میخوانید.
ابوالفضل بدخشان درسال 1339 ازخانواده نسبتاً فقیری بدنیا آمد. چون در خانواده ما فرزندی باقی نمی ماند و همه از دنیا میرفتند، دخیل حضرت ابوالفضل(ع) بستیم و خداوند به ما پسری داد و ما نامش را ابوالفضل گذاشتیم؛ از همان روز اول لباس سفید بر تن پسرمان كردیم و گردنبند نقرهای به گردنش آویختیم تا غلام حلقه بگوش سقای كربلا شود.
در سن هفت سالگی او را به دبستان خواجه در خیابان خاكفرج فرستادیم، دوره ابتدایی را با نمرات خوب در مدرسه كریمی به اتمام رساند. تمام معلمین ومسئولین از او رضایت كامل داشتند؛ به گفته یكی ازمعلمها، یكی ازشاخصهای ابوالفضل، آرام راه رفتن و آرام حرف زدنش بود كه مورد توجه مردم قرار می گرفت.
دوره دبیرستان را با سختی حاكم بر خانه سپری كرد، من با چرخ دستی در بازار کار میكردم و مادرش هم در خانه یكی از خانم معلمها، خانهداری میكرد تا بتوانیم خرج زندگی و تحصیل را تامین كنیم. ابوالفضل از این وضع ناراضی بود و میگفت: اصلاً راضی نیستم به خاطر من دست به این كارها بزنید. اما ما او را قانع می كردیم که ادامه تحصیل بدهد و به این مسائل فكر نكند. با همه سختیها، دبیرستان را به اتمام رساند.
انقلاب شروع شد؛ هر شب به فعالیت در راه انقلاب مشغول بود و روزها ادامه درس را میگرفت. چندین بار بدست كماندوهای رژیم گذشته دستگیر و حسابی كتک خورده بود. یک دوچرخه داشت آن را هم به آتش انداختند. یک شب به خوابگاه خود و دوستانش، واقع درخیابان چهارمردان حمله كردند و بعد از كتکكاری، مفصل او را به زندان انداختند؛ با زحمت زیاد او را از زندان آزاد كردیم.
او بعد از آزادی از زندان، دست از فعالیتهای انقلابی بر نداشت. ابوالفضل خط خوبی داشت و با خطش شعارهای انقلابی بر در و دیوار و اعلامیهها را مینوشت و در بین مردم پخش میكرد تا اینكه انقلاب پیروز شد.
او مدرک تحصیلی دبیرستان را گرفته بود و در امتحان ورودی معلمی قبول شد و مدرک معلمی را گرفت و در مسجد انصارالحجه ثبت نام كرد و همانجا به تدریس مشغول شد. شبها با دوستانش به پاسداری از محله و خیابان مشغول بود تا اینكه جنگ تحمیلی شروع شد؛
در بسیج سه راه بازار، نام نویسی كرد و به جبهه رفت، قبلاً چند وقتی را در عكاسی كار كرده بود و عكاسی را بلد بود، به همین خاطر از دوران جنگ، عكسهای زیادی از او و دوستانش داریم. قبل از اینكه به جبهه برود، به او گفتیم كه ابوافضل بیا و به سربازی برو، اما او در جواب گفت: جبهه واجبتر است و سربازی هم حساب می شود و دوباره به جبهه رفت.
سری بعد كه آمد، مادر به او گفت كه پسرم، راضی نیستم به جبهه بروی، اما او در جواب گفت: شما خودتون كاری از دستتون بر نمیآید، برای كشور و برای جنگ، حداقل اینكه پسرتون را اجازه بدید بره جنگ؛ پس چطوره كه این همه مادر بچههایشان را اجازه میدهند، اما شما مانع از رفتن من میشوید؟ مادرش راضی شد و او به جبهه رفت.
یک روز از تهران، نامهای آمد كه در نامه نوشته بود، ابوالفضل میتواند در مدرسه تدریس كند، وقتی متن نامه را خواند، به ما گفت كه جنگ واجبتر از معلمی است. حالا اگر جنگ تمام شد و ما شهید نمیشدیم، آن وقت تدریس واجب میشود؛ اما فعلاً جنگ در مرحله اول است.
بعدها از جبهه به تهران رفت و در پادگان حر در گروه دكتر چمران در جنگهای نامنظم شركت كرد و پس از دوره آموزش به جبهه رفت و در نامه نوشت: پدر و مادر! هر كس این وظیفه را دارد كه در راه خدا جان و مال خود بگذرد و حال كه شما مالی ندارید، پس باید از فرزند خود در راه خدا بگذرید.
او در تاریخ 9 آذرماه 1360 در حمله بستان بدرجه شهادت نائل گردید و در گلستان شهدا شیخان قم بخاک سپرده شد.
اینجانب بنده حقیر غلامحسین بدخشان از فرزند خود راضیام و شهادتش را به امام زمان (عج) و نائب بر حقش امام امت تبریک عرض میكنم. والسلام.