جهاد تبیین جانبازان، بیان تاریخ شفاهی دفاع مقدس است
به گزارش نوید شاهد استان قم، محمدحسین صادقی جانباز پرافتخار هشت سال دفاع مقدس «جانباز قطع نخاع بالای هفتاد درصد»، دوم دیماه سال 1342 در شهر قم و محله دروازه ری، در خانوادهای پرجمعیت با سه برادر و سه خواهر متولد شد.
پدرش مغازه کوچک خواربار فروشی داشت و با وجود آنکه به سختی دخل و خرج خانواده را با هم جور میکرد، بسیار قانع و شاکر و به شدت معتقد بود که ایمان به لطف خداوند و قناعت پیشگی کسب و کارش را پر برکت میکند و در عمل هم چنین رفتار میکرد؛ بطوری که یک شب نماز شبش ترک نمیشد و همواره نمازهای یومیه را در حرم مطهر حضرت معصومه (س) و پشت سر آیتالله مرعشی نجفی بجا می آورد.
در کنار پدر، مادرش نیز زنی قانع و بسیار پرهیزکار بود که در اقامه نماز شب بسیار مقید و در کمک به ایتام و نیازمندان بشدت فعال بود؛ در دامان پر مهر این مادر و سایه سار بلند آن پدر، فرزندانی رشد یافتند که هر یک به نوعی در مسیر آنان قدم برداشتند و به شکلی پا جای پای آنان گذاشتند... از جمله جانباز محمدحسین صادقی! در ادامه گفتگو با محمد حسین صادقی را میخوانید.
دوران کودکی
محمدحسین صادقی در این گفتگو با اشاره به نحوه گذراندن دوران کودکیاش عنوان کرد: دوران کودکی من در شهر قم و در محله دروازه ری و خیابان شاه سیدعلی و در خانوادهای مذهبی و بشدت مقید به امور دینی سپری شد. پدرم اصالتا قمی بود و مادرم نیز اگر چه در قم متولد شده بود، اصالتش به اردکان یزد برمیگشت.
دوران تحصیلات ابتدایی را در مدرسه میرزای قمی در خیابان نوبهار گذراندم و برای تحصیلات دوران راهنمایی به مدرسهای در چهار راه شهدا میرفتم که به خاطر دور بودن مسیر، پدرم دوچرخهای برایم خریده بود تا با آن رفت و آمد کنم.
من کودکی بشدت بازی گوش و پر جنب و جوش و در عین حال بسیار مقید به امور دینی و مسائل اعتقادی و درسخوان بودم. یادم هست اواخر دوران راهنمایی بودم که بحث جنگ در لبنان مطرح بود و من بسیار راغب بودم که برای دفاع به لبنان بروم!!
دوران کودکی من با شرایط خطیر انقلابی در کشور همزمان بود و خوب به خاطر دارم که کار هر روز ما این بود که بعد از مدرسه و یا تعطیل کردن مدرسه به تظاهرات مردم بپیوندیم و در شعار نویسی و فعالیتهای انقلابی حضور داشته باشیم.
آشنایی اولیه من با امام خمینی (ره) اما به سالهای قبل از انقلاب برمیگشت. زمانی که 8 یا 9 سال بیشتر نداشتم و شوهر خالهام حاج اکبر آقای کرمانیان رساله امام خمینی را نشانم داد و گفت عمو جان این رساله آقای خمینی است و ایشان الان در شهر نجف و در کشور عراق در تبعید هستند!!!
همین آشنایی اولیه باعث شده بود که زمینه وجود من برای رویش جوانههای عشق به امام و انقلاب فراهم شود و در سال 1357 و با اوج گیری فعالیتهای انقلابی در جامعه طبیعتا من هم با وجود سن کم در این اتفاقات قرار داشتم!
بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و تشکیل جمهوری اسلامی به رهبری امام خمینی (ره) نیز بلافاصله به بسیج پیوستم و فعالیتهایم را به عنوان یک بسیجی فعال در پایگاه بسیج ولیعصر در دروازه ری شروع کردم.
دفاع مقدس
وی از حضورش در جبههای نبرد حق علیه باطل و عملیاتهای گوناگون مطرح کرد: خاطرم هست از همان پیروزی انقلاب اسلامی جنگ و گریز در مرزهای ایران و عراق وجود داشت، ولی زمانی که رسما عراق حمله نظامی خود را به ایران آغاز کرد 29 شهریور ماه سال 1358 بود! دقیق خاطرم هست که من از طرف بسیج در حال گذراندن دوره آموزشی جنگهای چریکی در نیشابور بودم وقتی خبر حمله نظامی عراق به ایران و آغاز جنگ تحمیلی پخش شد!!
بنا بود دوره آموزشی ما 12 روز طول بکشد اما به جهت شروع جنگ این دوره به 9 روز کاهش یافت و بسیجیهای حاضر در آن دوره آموزشی که از کل کشور آنجا حضور داشتند برای اعزام به جبهه فرا خوانده شدند!
من در آن زمان 15 سال بیشتر نداشتم و هر چه تلاش کردم که برای اعزام به جبهه ثبتنام کنم، مرا نپذیرفتند؛ تا اینکه نهایتا سال 1360 با دستکاری شناسنامه و پوشیدن لباسهای گشاد و... توانستم جواز حضور در جبهه را بدست آورم!
اولین اعزام من به جبهه برمیگردد به تاریخ دوم تیرماه سال 1360 و و شهر آبادان که در آن زمان محاصره بود و خاطرم هست شدت گرما بقدری زیاد بود که به سختی میشد نفس کشید! مدتی در آبادان بودیم و از آنجا به منطقهای به نام کوچه شیخ در خرمشهر فرستاده شدیم! حضور من در منطقه آبادان و خرمشهر سه ماهی طول کشید و بعد از آن با اجبار مرا به مرخصی فرستادند! یادم هست با یکی از دوستان همرزمم به نام شهید سید محمد حسینی به قم برگشتیم و از قم به زیارت امام رضا (ع) رفتیم!
بعد از بازگشت از مشهدالرضا دوباره به بسیج مراجعه کردیم و برای حضور در جبهه اعلام آمادگی کردیم! خاطرم هست آن زمان برای عملیات طریقالقدس نیرو جذب میکردند و من هم برای این عملیات با تیپ 17 علی ابن ابیطلب در مهرماه سال 1360 به سوسنگرد اعزام شدم.
با حضور در تیپ 17 قم در منطقه سوسنگرد که دو ماه به طول انجامید دو عملیات به نام های طریقالقدس و چزابه انجام گرفت و در جریان آنها شهر بستان آزاد شد و پس از آن بود که ما بار دیگر برای استراحت و تجدید قوا به عقب فرستاده شدیم.
مدت کوتاهی در قم بودم که برای عملیات فتحالمبین فراخوان دادند و خاطرم هست که اواخر بهمن ماه سال 1360 بود که برای عملیات فتحالمبین به منطقه شوش دانیال اعزام شدیم، اما با لو رفتن عملیات فتحالمبین قبل از شروع آن عراق پاتک شدیدی زد که در جریان همان پاتک در تاریخ هجدهم بهمن ماه سال 1360 بشدت از ناحیه سر و گردن و کمر مجروح شدم ولی متاسفانه توفیق شهادت نیافتم!
مجروحیت
محمدحسین صادقی جانباز هفتاد درصد از خاطرات مجروحیتش اینگونه تعریف کرد: خاطرم هست که یک ماه بود وارد 17 سالگی شده بودم و در جریان پاتک نیروهای عراقی قبل از عملیات فتحالمبین و در شرایطی که شدت آتش دشمن بسیار زیاد بود، در اثر انفجار خمپاره بشدت مجروح شدم!
چیزی که از مجروح شدنم خوب یادم هست این است که یک لحظه بلند شدم که چند قدم جلو بروم که احساس کردم برق شدیدی مرا گرفت و بلافاصله روی زمین افتادم! دوستانی که نزدیک من بودند در حالیکه بر سر خود میزدند، به کنار من آمدند و اندکی که گذشت کم کم متوجه شرایط شدم!
خاطرم هست که بشدت خونریزی داشتم و بدنم پر از ترکش شده بود و بلافاصله بوسیله یک ون، مرا به بیمارستانی در شهر دزفول منتقل کردند و یک شب را در آن بیمارستان و تحت مراقبت بودم و فردای آن روز مرا بوسیله هواپیمای 330 به بیمارستان شماره 2 ارتش در شهر تهران منتقل کردند.
وقتی هواپیما در فرودگاه مهرآباد نشست و برای انتقال من آمدند هنوز به هوش بودم! یادم هست در آن هواپیما همه جنازههای شهدا بودند و فقط من تنها زنده بودم و وقتی برای انتقال، آمدند به شوخی گفتم اگر مرا هم برای دفن ببرید، خوشحال میشوم و در پاسخ یکی از دوستانی که مرا منتقل میکرد خندید و گفت: حالا با تو کارها داریم!!
در بیمارستان شماره 2 ارتش چندین مرحله جراحی شدم و نهایتا بعد از دو ماه به آسایشگاه جانبازان در تهران منتقل شدم و به مدت سه سال نیز پیگیر روال درمان در آنجا بودم، تا نهایتا سال 1364 به آغوش پر مهر و مصفای خانواده در شهر قم بازگشتم.
ازدواج
او شرح خاطراتی از ازدواج خود را اینچنین نقل کرد: جریان ازدواج من به زیارت مرقد مطهر برادر بزرگوار امام رضا (ع) بنام آقا علی عباس در مشهد قالی گره خورده است! «آقا علی عباس به بابالحوائج شهرت دارند.» زائران بسیاری از شهرهای کاشان و اصفهان و قم و تهران و سایر نقاط کشور دارند! من اولین بار همسرم را در جریان زیارت آقا علی عباس دیدم که ایشان هم برای زیارت همراه خانواده به آنجا آمده بودند! همین دیدار زمینه ساز شکلگیری عشقی میان ما شد که تا به امروز نیز گرمابخش کانون خانواده چهار نفری ما شده است!
امروز هم وقتی خاطرات شیرین دوران عقد و ازدواجمان را مرور میکنم، هر لحظه خدا را شکر میکنم که ازدواجی عاشقانه توام با عقلانیت برایم رقم زد و همسری صبور و مهربان و مدیر را شریک و رفیق راهم در زندگی قرار داد!
خداوند دو دختر به ما هدیه کرد، یکی زهره خانم متولد 1376 که به تازگی مدرک فوق لیسانس ژنتیک را دریافت کرده و دیگری زینب خانم متولد 1381 که دانشجوی رشته پرستاری است و دوره کار آموزی را سپری میکند.
فعالیت امروز
محمدحسین صادقی از شرح فعالیت امروزی خود افزود: من سالهاست که افتخار خدمت در آستان مقدس حضرت معصومه (س) را به عنوان خادم افتخاری دارم و چند سالی است که آرزوی من برای خدمت در آستان مقدس برادرشان آقا علی ابن موسی الرضا نیز فراهم شده است و ماهی سه روز در مشهد و در حرم رضوی خادم افتخاری هستم.
خدا را شاکرم که با توجه به روحیه بشدت فعالی که داشتم، توانستم درسم را هم در دانشگاه و هم در حوزه ادامه دهم و هم اینک نزد آیتالله عابدی در مقطع خارج فقه طلبه هستم و همچنین دکتری معارف اسلامی را نیز میخوانم.
همچنین در مرکز خدمات حوزههای علمیه کل کشور به عنوان معاون امور ایثارگران این مرکز مشغول خدمت هستم و علاوه بر آن در هیئت جانبازان استان قم نیز مشغول به فعالیت هستم و کارها و فعالیتهای متعدد دیگر که از خود میخواهم، تا زنده هستم، توان انجام آنها را از من نگیرد!
حرف آخر
این جانباز دفاع مقدس کلامش را با نوید شاهد در خصوص جهاد تبیین به پایان رساند و گفت: من بر این باور هستم که بخشی از وظیفه افرادی نظیر من برای انجام جهاد تبیین بیان تاریخ جنگ تحمیلی و شفاف سازی در خصوص تاریخ شفاهی دفاع مقدس است و به همین منظور از 15 اسفند ماه سال 1401 تا 25 اسفند ماه را در مناطق جنگی جنوب و بویژه خرمشهر حضور داشتم و برای عزیزانی که در غالب کاروان راهیان نور به مناطق جنگی سفر میکردند، تاریخ شفاهی جنگ را بازگو میکردم.
بعد از بازگشت به قم و چند روز استراحت در روز دوم فروردین ماه سال 1402 در غالب گروهی چند نفره از دوستان جانباز و ایثارگر، به منظور تمکین فرموده رهبر معظم انقلاب اسلامی و انجام فریضه جهاد تبیین، به منطقه چابهار «مکران» سفر کردیم.
منطقه مکران بگونهای است که غالب مردم آنجا سنی مذهب هستند و از نظر فرهنگی و اجتماعی با نواحی مرکزی ایران بسیار متفاوت است و کار فرهنگی در آن مناطق حتی ممکن است خطرات جانی در پی داشته باشد، اما ما گروهی بودیم که هر روز با غسل شهادت از خانه بیرون میآمدیم و باکی از جان خود نداشتیم!
با تلاشهایی که صورت گرفت، موکب حیا و عفاف را در آنجا برپا کردیم و خداروشکر با همکاری دانشجویان بومی که به ما پیوستند، با انجام کارهای فرهنگی تاثیرات خوبی را در منطقه بر جای بگذاریم، بگونهای که تقاضای فراوانی برای حضور دوباره ما در ماه محرم در آن منطقه شده است!
همینک برنامهای داریم که انشالله در ماه محرم، با برپایی موکب در منطقه مکران که بیش از هفتاد درصد، ساکنین آنجا از برادران و خواهران اهل تسنن هستند، جهت تبیین فرهنگ ایثار و شهادت و همچنین بحث عفاف و حجاب قدم برداریم!
من همواره این جمله را تکرار کردهام که شرمنده شهدا هستم و امروز با همین شرایطی که دارم، لحظهای برای تبیین مسیر و اهداف شهدا تعلل به خود راه نمیدهم و دعای هر لحظه من این است که خداوند توفیق بندگی و عبادتت را به همه مخلوقاتت عطا فرما و حسن عاقبت را نصیب همه گردان؛ انشالله...