زندگینامه شهید «رضا کریمی»

مادر شهیدی که عهد کرد نام پسرش را رضا بگذارد

مادر شهید رضا کریمی قبل از تولد فرزندش، در خواب دید که به پابوس آقا امام رضا (ع) رفته و در بازار مشهد یک بلوز سبز برای فرزند در راهش گرفته و در آنجا بود که با خود عهد بست اگر فرزندش پسر شود نامش را رضا بگذارد.

به گزارش نوید شاهد گلستان، شهید «رضا کریمی» بیست و دوم اردیبهشت ۱۳۴۴، در شهرســتان گرگان به دنیا آمد. پدرش محمد و مادرش فاطمه نام داشــت. دانش‌آموز دوم متوسطه بود. از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. سی و یکم تیرماه ۱۳۶۱، با سمت تک‌تیرانداز در شلمچه بر اثر اصابت گلوله به سر و پهلو، شهید شد. مزار وی در گلزار شهدای امامزاده عبدالله زادگاهش واقع است.

اگر فرزندش پسر شود نامش را رضا بگذارد


شهید رضا کریمی در ۲۲ اردیبهشت ماه ۱۳۴۴، مصادف با روز عاشورا، در خانواده‌ای متدین در شهر گرگان قدم به عرصه گیتی نهاد، همه از ورود او خوشحال بودند، او چهارمین فرزند خانواده بود، مادرش فاطمه کریمی قبل از تولد رضا در خواب دید که به پابوس آقا امام رضا (ع) رفته و در بازار مشهد یک بلوز سبز برای فرزند در راهش گرفته در آنجا بود که با خود عهد بست اگر فرزندش پسر شود نامش را رضا بگذارد. 

در سن ۶ سالگی مهرماه ۱۳۵۰، در دبستان سیروس مشغول به تحصیل شد، به درس و مدرسه علاقه بسیاری داشت. دوره راهنمایی را نیز در مدرسه مولوی به اتمام رساند. او بسیار سخت کوش و فعال بود و از نماز و یاد خدا غافل نبود، همیشه در مدرسه دوستان خود را به نماز جماعت و شرکت در فعالیت‌های انقلابی دعوت می‌کرد. در سال ۱۳۵۷ که انقلاب مقدس اسلامی پا گرفته بود با اینکه در آن زمان فقط سیزده سال داشت، بسیار فعال بود و آگاهانه عمل می‌کرد. با پیروزی انقلاب و بارور شدن نهال اسلام بسیار فعال و در راهپیمایی‌ها، نماز جمعه، دعای کمیل و دیگر مجالس شرکت می‌کرد. رضا در درگیری ۵ آذر و تظاهراتی که مردم علیه رژیم برپا کرده بودند، شرکت نموده و در صفوفی مستحکم شعار‌های کوبنده‌ای علیه رژیم پهلوی سر می‌داد. رضا تا دوم دبیرستان را در مدرسه استرآبادی گرگان تحصیل کرد، در همین زمان بود که جنگ تحمیلی عراق بر علیه ایران آغاز شد و او برای حمایت از مرز و بوم کشور اسلامی خود به عضویت بسیج مستضعفین در آمده و ترک تحصیل نمود. 

او هم مانند هزارن جوان این کشور آرامش نداشت و می‌گفت: اگر ما نرویم و بگوییم دیگران هستند و دیگران هم همین گونه فکر کنند، پس چه کسی باید دفاع کند. در سن هفده سالگی در بیست و یکم شهریورماه ۱۳۶۰، داوطلبانه از طریق بسیج گرگان به جبهه اعزام شد و پس از طی دوران آموزش نظامی به منطقه غرب اعزام شد و به مدت سه ماه در جبهه‌های سومار بخش کور سیاه با شجاعت بی نظیری به جنگ حق علیه باطل پرداخت. بعد از سه ماه که از جبهه برگشت رضای دیگری شده بود به هیچ چیز جز معنویات در جبهه و انجام وظیفه‌ی شرعی اش فکر نمی‌کرد و می‌گفت: در شهر هیچ نشانه‌ای از جنگ نیست. روحیه‌ی ایثار و فداکاری، خیلی کم است. 

رضا اخلاق نیک را در کانون خانواده آموخته بود، تقوا و عمل صالح به عنوان دو عنصر مهم از او شخصیتی ممتاز ساخته بود، ایثارگر و فداکار بود، هنگامی که به مرخصی می‌آمد، می‌گفت: دلم می‌گیرد در جبهه بچه‌ها سر تا پا ایثار و فداکاری هستند. به مردم عشق زیادی می‌ورزید و معتقد بود که همه پیروزی‌ها مرهون حضور مردم است. روز‌های آخر در جبهه‌ی جنوب به عملیات فتح المین در فروردین سال ۱۳۶۱ منتهی شد. شرکت در این عملیات بزرگ او را از زمین کند و به آسمان برد، چرا که وقتی بعد از چند روز به خانه برگشت، تمام وجودش خدایی شده بود و می‌گفت: من نمی‌توانم اینجا بمانم، باید بروم. مرحله چهارم در تیر ماه سال ۱۳۶۱ باز هم به جنوب اعزام شد. ولی موقع خداحافظی گفت: من این بار بر نمی‌گردم و تا فتح کربلا و قدس عزیز در جبهه خواهم ماند. در آخرین نامه‌اش نوشت: مرا کربلایی حسین بخوانید، دوست دارم بجنگم و زنده بمانم تا کربلا را ببینم.

همسنگرانش که در عملیات رمضان شرکت داشتند، تعریف کردند که شب قبل از عملیات رمضان، نماز خواند و بعد از نماز سر از سجده بر نمی‌داشت و هنگامیکه دوستش او را صدا زد، با چشمانی پر از اشک سر از سجده برداشت و گفت: خدا مرا فراخوانده، من فردا شهید می‌شوم و فردای آن روز بعد از یک ماه روزه داری و جهاد کردن در سی و یکم تیر ماه ۱۳۶۱، در روز عید فطر بر اثر اصابت گلوله به سر و گردن به عبادالمخلصین ملحق شد.

انتهای پیام/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده