نوید شاهد | فرهنگ ایثار و شهادت

معلم به گردن ما حق داره

معلم به گردن ما حق داره

دوست شهید «ایوب صادقی» نقل می‌کند: «یک روز بین من و یکی از دبیران اختلاف و جرّ و بحث پیش آمد. برای حل اختلاف به دفتر مدرسه رفتیم. با این که حق با من بود، امّا ایوّب از من خواست که از دبیرم عذرخواهی کنم و به کلاس برگردم. بعداً گفت: معلم حق بزرگی به گردن ما داره، احترام به اون‌ها واجبه.»
شهادت انتخاب است نه اتفاق

شهادت انتخاب است نه اتفاق

شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» نقل می‌کند: «چشمانش برق خاصی داشت. شاد و رضایتمند بود. انگار او را قربانی کرده بود، قربانی برای خدا. گفت: خودش می‌خواست شهید بشه. امانت می‌بایست به صاحب اصلی‌اش برمی‌گشت، این‌طور بهتره. او انتخاب شده بود. شهادت انتخاب است نه اتفاق.»
مقید به خواندن نماز اول وقت بود

مقید به خواندن نماز اول وقت بود

همسر شهید «محمدرضا ناصریان» نقل می‌کند: «سینی چای را روی تاقچه گذاشتم. صدایی جلب توجه کرد. داخل اتاق شدم. مشغول نمازخواندن بود. بعد از نمازش گفتم: چایت رو می‌خوردی! بعد نمازت رو می‌خوندی! خندید و گفت: اول نماز، بعد چای!»
آب نبود، اما خدا بود

آب نبود، اما خدا بود

شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» در خاطراتش می‌نویسد: «دوازده روز در خط پدافندی بودیم. آب کم بود؛ خیلی کم. فقط برای وضو گرفتن آب داشتند. آب نبود، اما خدا بود. یاد خدا، درک خدا، عشق به خدا در دل‌ها موج می‌زد. موجی عظیم که هیچ عاملی باعث خشکیدن آن نمی‌شد.»
پهلوی شکسته

پهلوی شکسته

برادر شهید «محمود امیدوار» نقل می‌کند: «ترکش به پهلویش اصابت کرده بود. چشم‌هایش تیره و تار می‌شد اما بچه‌ها را به پیش روی و شکستن خط دعوت می‌کرد: برید جلو، با من کاری نداشته باشید. من منتظر می‌مانم تا برگردید.»
نگاهش پر از التماس بود؛ التماس دعا برای شهادت

نگاهش پر از التماس بود؛ التماس دعا برای شهادت

هم‌رزم شهید «علی‌اکبر ابراهیمی» نقل می‌کند: «گفت: ابوالقاسم! چشمم که به بچه چهل روزه شیرعلی می‌افته، خجالت می‌کشم که برم جبهه و سالم برگردم. نگاهش پر از التماس بود. گفت: دعا کن من هم شهید بشم.»