کتاب «ستارگان حرم کریمه (شهید مجید زین الدین)»
بخشی از کتاب:
زندگی نامه شهید مجید زین الدین:
آقا مهدی می گفت " وقتی مجید برای من نقشه میاره، دلم آروم می گیره و می دونم که دقیقه "
مسئول محور اطلاعات عملیات تیپ دو لشکر، در تهران به دنیا آمد. یک سال بعد، جو فرهنگی آن روزهای تهران خانواده زین الدین را مجبور کرد به خرم آباد کوچ کنند. پدر، انقلابی و اهل مبارزه بود. مدتی بعد به خاطر فعالیت های حاج عبدالرزاق، به سقز و سپس به اقلید فارس تبعید شدند.
مجید خوش استعداد بود؛ زبان کردی را همان روزهای ابتدایی که در سقز بودند از بچه های مدرسه یاد گرفت. بعدها همین زبان در جنگ به کارش آمد؛ گره گشای بسیاری از شناسایی ها، زبان کردی اش بود.
چهارده سال بیشتر نداشت که آمدند قم؛ چه جایی بهتر از قلب برای زندگی. نوجوانی اش را در تب و تاب روزهای انقلاب سپری کرد.
مجید به درس و مدرسه بسنده نکرد. در کنار درس و مشق هایش، دوره ی عکاسی و ماشین نویسی را هم گذراند. با شروع جنگ درس را رها کرد و خودش را به مناطق عملیاتی رساند. به تبعیت از امر مادر، چند ماهی در قم ماند، دیپلم که گرفت دوباره راهی منطقه شد.
عملیات در پیش بود. فرمانده لشکر 17 تصمیم می گیرد همراه مسئول اطلاعات به شناسایی برود. غافل از آن که کمین گروهک ضدانقلاب خبات در جاده ی بانه- سردشت انتظار رزمندگان ایرانی را می کشد.
مجید تا دم آخر کنار فرمانده ماند، حتی در لحظه ی شهادت...
خاطره ای از شهید:
زیاد از جبهه و جنگ نمی گفت. یک بار بعد از عملیات خیبر تعریف می کرد " توی عملیات به عنوان نیروی اطلاعات، مامور هدایت گردان های خط شکن به سمت جزیره ی مجنون بودم. بچه ها را رساندیم. موقع برگشت، هوا تاریک و سرد بود. آتش دشمن هم سنگین. یک گلوله خورد کنارمان توی آب. قایق واژگون شد. افتادیم توی آب. با هر زحمتی بود قایق را برگرداندیم. راه افتادیم با لباس های خیس. بعد از کلی گشتن توی آبراه های شبیه به هم هور، فهمیدیم مسیر را گم کرده ایم. با ذکر صلوات و توسل مسیرمان را پیدا کردیم، شبیه معجزه بود."
راوی: پدر شهید