شهید محمود بابائی؛ مقاوم در مقابل بی عدالتی ها
بسمه تعالی
سروان شهید محمود بابایی در تاریخ 1/4/1333 در روستای کوچکی بنام همّت آباد از توابع دستجرد واقع در خلجستان قم به دنیا آمد و تحصیلات ابتدائی خود را همراه با کار و تلاش در شهرک دستجرد گذرانید و بعد برای تحصیلات متوسطه با یکی از دوستان خود راهی قم شد. آنها اطاقی کرایه کرده و در رشته ریاضی مشغول به تحصیل شدند. در آن زمان با توجه به فقر فرهنگی که در جامعه وجود داشت محمود هیچگاه روحیه خود را نباخته و همراه با کار و تلاش به تحصیل ادامه میداد. در سال 1351 در حالی که یکسال به آخر تحصیلاتش مانده بود ازدواج کرد، بقول خودش ازدواج او از سادگی شبیه به ازدواج بانوی اسلام حضرت فاطمه (س) بود و مولای متقیان علی ابن ابیطالب (ع) بود. بیادعا بودن، برخورداری از یک استقامت کاملا خوب روحی و بدنی و مذهبی بودن در تمام امور از خصوصیات بارز شهید محمود بابائی در دوران دبیرستان بود.
ـ شهید بابائی در پلیس راه
محمود در سال 1352 در حالیکه یکسال از ازدواج او میگذشت وارد دانشکده افسری شد. او در آن محیط خفقانآور لحظهای از خدا غافل نمیشد و ظواهر و محیطهای فساد انگیز دانشکده افسری ذرهای او را منحرف نساخت و با روحی سرشار از عشق به الله به کار خود ادامه میداد. پس از دو سال آموزش و دورههای مختلف به شهر مقدس مشهد منتقل شد. و بعد از یک سال خدمت در این شهر مقدس به شهر نیشابور منتقل شد. محمود همیشه با فرماندههان پاسگاههای پلیس راه درگیر بود. آنها میگفتند که باید بیرحمانه جریمه کند مثلا اگر جریمهاش 50 تومان است 500 تومان بگیرد. امّا محمود میگفت: من این لباس را نپوشیدم که درجههایم را به مردم نشان بدهم و موجب اذیّت و آزار آنها بشوم بلکه من این لباس را پوشیدهام برای خدا، که به بندگان خدا کمک کنم. او میگفت: من وقتی چشمم به دستهای روغنی و پینه بسته رانندهای میافتد که برای بدست آوردن مخارج خود و زن و بچهاش بیخوابی میکشد و کار میکند قلبم آتش میگیرد. من تا آنجا که میتوانم باید مردم را راهنمائی کرده و تذکر بدهم و این راه بهتری برای جلوگیری از تخلفات است. قامتی استوار، روحی سرکش و قلبی مملو از عشق داشت.
ـ محمود در دوران انقلاب
در دوران انقلاب شهید بابائی به تربت جام (یکی از شهرهای مرزی) انتقال یافته و در آنجا مشغول به کار شد. او همیشه از بیعدالتیهای رژیم شاهنشاهی سخن میگفت و مستقیما با عمال رژیم مبارزه میکرد. افسران و فرماندههان از خط او آگاهی داشته و سعی داشتند کاری کنند که از مبارزه و عقاید خود دست بردارد، امّا او زیر بار نمیرفت و محمود با لباس شخصی، میان مردم میرفت و آنها را به تظاهرات و راهپیمائی بر علیه رژیم پهلوی دعوت میکرد، بعد در روز راهپیمائی به تنهایی یکی از ماشینهای راه را برداشته و میان مردم میرفت و بر علیه رژیم شعار میداد. بخاطر همین مبارزات بارها قصد جان او را کردند ولی موفق نشدند. همسر شهید بابائی میگوید: مبارزات محمود بحدی بالا گرفته بود که یک روز برای من پیغام آوردند اگر او دست از مبارزه برندارد او را خواهند کشت. من وقتی به محمود گفتم در جوابم گفت: شما ناراحت نباشید من مواظب خودم هستم اینها میخواهند من و امثال من را بترسانند، تازه مرگ یکبار است چه بهتر که انسان در راه خدا بمیرد و خیانت به دین و مردمش نکند. همچنین شهید بابائی در دوران انقلاب به ارشاد و راهنمائی دیگران و افراد خانواده خود پرداخته و میگفت: این رژیم بر علیه اسلام و قرآن است و باید سرنگون شود.
ـ پس از پیروزی انقلاب
آری خونهای شهدا به بار نشست و این بار اسلام چهره نمود و انقلاب اسلامی به زعامت رهبری بزرگ از تبار حسین علیه السلام پیروز شد و کسانی که همانند محمود در روزهای خون و آتش به رهبری روحانیت متعهد و مبارز تلاش چشمگیر داشتند تولد اسلام را جشن گرفتند. محمود یک سال پس از پیروزی انقلاب اسلامی در تربت جام بوده و در سال 1359 در حالی که تازه جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شروع شده بود به شهر قم منتقل شد. او روزی به خانه آمده و گفت که من میخواهم به جبهه بروم و فورا هم حرکت میکنیم هر چه با ایشان صحبت کردند که حداقل بخاطر محسن فرزند هیجده روزهاش که بشدت مریض بود نرود قبول نکرد و گفت: شما برای من خیلی عزیز هستید ولی اسلام عزیزتر است و من باید به جبهه بروم، و دین خودم را به اسلام و انقلاب اداء کنم. شهید بابائی در منطقه سرپل ذهاب بوده و در این مدت با جدیّت تمام در آن منطقه مبارزه کرده و با پاسداران کمال همکاری را داشتند، پس از سه ماه به قم بازگشت. سروان بابائی همیشه معتقد بود که در همه مخصوصا در پلیس راه باید احکام اسلام اصیل پیاده شود. سروان بابائی در سال 1362 به مرز ایران و ترکیه رفته و در منطقههای عملیاتی مشغول جنگ با ضد انقلابیون شد. او هر بار که برای مرخصی به خانه میآمد میگفت: من تا موقعی که جنگ وجود دارد بر نمیگردم، اگر من و امثال من آنجا نباشند شما راحت زندگی نمیکنید. بارها در نامههائی که برای خانواده خود مینوشت از همسر خود معذرت خواسته و میگفت: شما در این مدت دو سال برای بچهها هم پدر و هم مادر بودهاید. من شما را تحسین میکنم و امیدوارم که جدّ عزیزتان اجرتان را بدهد و شما در پشت جبهه جهاد اکبر میکنید. محمود از اخلاق و روحیه بسیار عالی برخوردار بود. به طوری که هر کس با اولین برخورد با ایشان دوست صمیمی میشد. سروان بابائی در آن منطقههای عملیّاتی همیشه سعی میکرد در خطرناکترین منطقه باشد. آخرین محل خدمت ایشان در پایگاه مارمیشو (که هم اکنون پایگاه سروان بابائی نام دارد) بود.
ـ شهادت محمود
آری محمود در منطقههای عملیاتی واقع در مرز ایران و ترکیه لحظهای آرام و قرار نداشت گوئی او متعلق به دنیائی دیگر است و باید پرواز کند. محمود در حالی که یک ماه به تمام شدن مأموریت دو سالهاش مانده بود، صبح روز 19/4/1364 موقعی که خورشید تازه شروع به تابیدن کرده بود، سروان محمود بابائی معاون گروهان عملیاتی مارمیشو واقع در ارتفاعات 2323 با دو تن از همرزمانش به شهادت رسید. آری اینک محمود این عاشق امام و خط ولایت سرود پیروزی سر داده و با بیزبانی نجوا میکند که آری به آن چه که میخواست رسید.
ـ محمود از زبان همکاران پلیس راه
بسم رب الشهداء و الصدیقین و لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون.
با درود فراوان بر پیشگاه یگانه منجی عالم بشریت شکافنده نور ظلمت حضرت حجت بن الحسن العسکری ارواحنا لمقدمه الفداء و با درود بر نایب بر حقش حضرت امام خمینی مد ظله و تمام رزمندگان و ارواح طیبه شهدا.
سروان محمود بابائی افسری مکتبی و معتقد به نظام جمهوری اسلامی شدیدا مخالف مسیرهای انحرافی که در مسیر این انقلاب وجود داشت خصوصا غربگرایان داخلی بود. آنچه در نهان داشت بدون واهمه و ترس از کسی حقایق را آشکارا بیان مینمود و برای این دنیای فانی و ظواهر فریبنده چندان ارزشی قائل نمیشد، آنچه که برای او مطرح بود خواست خدا و ادامه راه پیامبران و شهداء بود. ایشان تحمل شنیدن زخم زبانهای بعضی افرد را که بر علیه این نظام حرف میزدند نداشت به هر نحوی میخواست جواب این ضد و نقیضها و ضد ارزشها را بدهد و داد.
یکی از همکاران او ستوانیار سوم ابوالفضل عبادی میگوید: بخاطر دارم وقتی متوجه شدیم که اسلام عزیز و مملکت اسلامی مورد هجوم بعثی کافر قرار گرفته در همان اوایل که طی گزارش تقاضا نمود جهت نبرد با دشمنان اسلام او را سریعا به جبهههای حق علیه باطل اعزام نمائید که خلاصه مطالب ایشان را به اتفاق این حقیر و تعدادی کثیری از پرسنل پلیس راه ژاندارمری به جبهههای حق علیه باطل (منطقه عملیّاتی سر پل ذهاب) اعزام نمودند. در آنجا نیز در دو جبهه داخلی و خارجی مشغول نبرد بود و با آنهانی که به نحوی میخواستند تعدادی از علاقه پرسنل نسبت به رفتن به خط مقدم جبهه بکاهند مبارزه میکرد وی میگفت هنوز خاطر آن مردان و زنان و کودکان که در هنگام بدرقهمان از ما میخواستند که مملکت اسلامی را از دست صدامیان نجات دهیم از خاطر نبردهایم، با گفتن چنین جملاتی چنین شوری در پرسنل بوجود آورد که همگی متعاقبا خواستار شدند که هر چه سریعتر به خط مقدم جبهه اعزام شوند. بوجود آوردن این احساسات در وجود تعداد زیادی پرسنل نظامی در زمانی که به اصطلاح فرماندهی ارتش را بنی صدر خائن بعهده داشت و مردم هم از جنگ هراس بیشتری داشتند، کار چندان آسانی نبود با این حال از منطقه عملیّاتی بازگشتیم و باز در محل خدمتی خود مجددا آن شهید بزرگوار به مبارزه خود ادامه میداد، و بعضی از دشمنان داخلی را به دست قانون سپرد. این شهید به آرزوی دیرینه خود که پیوستن به صف خیل شهیدان بود رسید و خوب به وعده خود عمل کرد. (و السلام علی من اتبع الهدی) به امید پیروزی حق علیه باطل.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم