ستاره ای در آسمان کردستان
بسم الله الرحمن الرحيم
و الذين هاجرو و جاهدو في سبيل الله اولئك يرجون رحمت الله عليه.
با سلام و درود بر پيشگاه يگانه منجي عالم بشريت و سلام بر نايب بر حضرت امام خميني و سلام بر رزمندگان پرخروش سنگرهاي خون و حماسه و سلام بر كلية شهيدان از صدر اسلام تاكنون.
شهيدان چون شمع ميسوزند و به سوي جانان پر ميکشند. شهيد كسي است كه همه به ايشان غبطه ميخورند. آري از شهيد گفتن بسي دشوار است. اكنون به شمهاي از زندگي نامه شهيد زنده حسن بابايي ميپردازيم.
حسن در سال 1344 در يكی از روستاهاي قم در يك خانوادة مستضعف ديده به جهان گشود. پدر حسن از راه كشاورزي زندگي آنها را تأمين ميكرد و به آسايش فرزاندان خود علاقه خاصي داشت تا اينكه حسن به سن 5 سالگي رسيد.
او علاقه زيادي به نماز خواندن و ياد گرفتن آن داشت. او هر موقع كه پدر به نماز ميايستاد پشت سر پدر نماز ميخواند و آنچه را پدر ميگفت تكرار ميكرد. ايشان در سن 5 سالگي كه بود نماز و سورهاي كوچك قرآن را فراگرفته بودند و در سن 7 سالگي راهي مدرسه شد و تا كلام دوم ابتدايي توانست در آن روستا به تحصيل بپردازد. پدر رنجور شهيد چون دوست داشت كه فرزندش يك شخص باسواد باشد و بتواند با جامعه درست و آن طور كه خداوند ميخواهد برخورد كند او را از روستا به شهر آورد و در شهر حسن توانست به تحصيلش ادامه دهد. در كلاس پنجم ابتدايي بود كه اوج شروع انقلاب آغاز شد. شهيد با آن كه سني ازش نميرفت مشتاقانه در تظاهراتها شركت ميكرد. و بعضي از مواقع ميديدي كه اعلاميه امام را در پيش خود دارد. وقتي از او ميپرسيدم اينها براي چيست ميگفت برادران بزرگتر به من دادهاند گفتهاند اينها را به بقيه بچهها برسانم و گفتهاند بايد از اين نوشته تا پاي جان پاسداري كنم و تا آنها به بقيه دوستانش نميرساند به خانه نميآمد.
يك روز وقتي در حال رفتن به اعلاميه دادن به برادر كه در جاي ديگري بود بدهد كماندوها او را تعقيب ميكنند و او در حالي كه اعلاميه به دست داشته است به خانه يكي از همسايهها فرار ميكند و ديگر كماندوها پيدايش نميكنند. او در تظاهرات خيلي چيزها ياد گرفت. ميگفت ما اگر از علي اكبر و علي اصغر امام حسين(ع) درس چگونه با دشمن مبارزه كردن نياموختهايم و خلاصه تا وقتي در روز 12 بهمن 1357 كه امام آمد ايشان فعاليتهاي خود را ادامه دادند و در روزهاي 17 و 18 كه برادران ارتشي خود را به مردم پناهنده ميكردند و با اسلحه به پشت مردم ميآمدند حسن و بقية همرزمانش براي آنها گل ميبردند و بر سر اسلحههاي انها گل ميگذاشت و ميگفتند اي برادران ارتشي خدا نگهدار شما باشد.
آخرش شاه با آن همه قدرت به دست اين امام است خميني بتشكن به پشت اربابانش رفت و تا روزي كه انقلاب پيروز شد.
يعني در 22 بهمن ماه شهيد بعد از پيروزي انقلاب به تحصيل خود ادامه داد و در كلاس سوم متوسطه بود كه جنگ شروع شد و ايشان بعد از اينكه ديدند تمام دوستانش يكي يكي به سنگرهاي مبارزه عليه كفار از خدا بيخبر ميروند و از همكلاسي هايش از جمله شهيد سنگانيها كه هم سن برادرم بود؛ ديگر گفت مگر آنها درسي نميخوانند و يك روز مخفيانه به اتفاق دوستش حسين بابايي مقدم به جبهة اهواز رفتن. آنها چون مدرکي در دست نداشتن مجبور شدن كه برگردند و بعد از برگشتن گفتن اگر اجازه ندهيد كه بعد از امتحانات به جبهه برويم باز فرار ميكنيم و ميرويم. با رضايت پدر مادر براي روز بعد از امتحانات ثانيه شماري ميكردند تا اينكه وقتشان رسيد كه روزي كه امتحانات به پايان رسيد براي ثبت نام به سپاه مراجعه كردند و بعد از ثبت نام و رضايت پدر و مادر عازم پادگان امام حسين در تهران براي دوره ديدن شدند.
تقريبا نيمه دورة ديدنشان بود در سال 60 كه در تيرماه انفجار 7 تير رخ داد ايشان وقتي اين موضوع را شنيدند و شهادت شهيد مظلوم و 72 يار گراميش خيلي ناراحت شد و در تهران وقتي در مراسم تدفين آنها شركت كردند و وقتي براي مرخصي به خانه آمد اشك ميريختند و گريه ميكردند و ميگفت من بايد انتقام شهيد مظلوم و يارانش را در كربلاي ايران از اين از خدا بيخبران بگيرم و خلاصه عازم جبهههاي غرب كشور شدند و در آنجا با دلاوريهاي مردانه اين دو حسن و حسين كه در همه جا با هم بودند و مانند دو برادر دلسوز و واقعي بودند چه در مدرسه و چه در خانه و چه در جبهه. وقتي که شهيد به مريوان اعزام شدند در حمله تپههاي عبادت به دوستانش گفته بود كه من شهيد ميشوم و همچنين اعلام كرده بودند كه دوتا با هم شهيد خواهيم شد و اين دو شهيد حسن و حسين در بعد از ظهر13 مرداد 1360 در عمليات آزادي تپة عبادت بعد از مبارزات پي در پي بر عليه كفر پيشگانه صدامي به درجة رفيع شهادت رسيدند. همان طور كه خود گفته بودند با هم به شهادت كه آرزوي ديرنشان بود رسيدند. روحشان شاد و يادشان گرامي و راهشان پر رهرو باد.
وقتي حسن شهيد شد و در وصيتنامهاش كه آخرين نامة او نيز به حساب ميآمد در اصل خطاب به برادرش حبيب چنين نوشت: اي برادر گرامي از تو ميخواهم بعد از شهادت من اسلحة مرا به زمين مگزاري و حبيب نيز بعد از به اتمام رساندن شب هفت برادر خود به وصيت برادر جامة عمل پوشاند و به جبهههاي نبرد شتافت و مبارزه كرد تا اينكه در شب حملة رمضان 1361 با مبارزات بيامان به اسارت صداميان درآمد او پيمان بسته بود كه با تمامي كفرپيشگان مبارزه كند و انتقام برادرش و كلية شهيدان را از صداميان بگيرد ولي به خداي كعبه كه در زندان نيز از پاي نخواهد نشست و در آنجا نيز به مبارزات خود با كفرپيشگان ادامه خواهد داد.
و قطعهاي كه بعد از شهادت حسن از مريوان براي ما فرستاد به عنوان تسليت:
آري حسن نيز همچون خيل عاشقان شهادت آنكه نداي هل من ناصر ينصروني حسين داشتند همچون ابوالفضل كه از رساندن آب به خيمهگاه حسين دريغ نكرد همراه با سه برادر رزمندهاش براي رساندن آب به بقية همرزمانش شتافت و در اثر انفجار خمپارة مزدوران به جوار حق پيوست. آري ستارة ديگري بر آسمان كردستان درخشيد و چراغ هدايت خلق گريه و به سوي قلههاي فلاح پر كشيد. خون مقدسش نظارگر ماست كه چگونه از اين خونهاي مقدس پاسداري كنيم. روحش شاد و راهش پر رهرو باد. اين بود گوشهاي از زندگي شهيد حسن بابايي. والسلام.
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم