ادای تکلیف تا شهادت
بسمه تعالی
دوران کودکی و نوجوانی:
محمد (محی الدین) در کلیه کارهایش انضباط خاصی داشت. چه در دین و چه در درس و زندگی. به خصوص در دین. محمد در هر کجا و هر موقعیتی که بود نمازش را در اول وقتش میخواند. و هیچ چیزی مانع از این کارش نمیشد. ایشان هیچ وقت در صورت کسی حتی محرم خودش هم نگاه نمیکرد. در هنگام سلام کردن هم آرام سلام میکرد. حتی اگر با من و با پدرش هم روبرو میشد آنقدر محجوب بود که آرام سلام میکرد. در درس خواندن هم بسیار کوشا بود و هر کاری را که درست میدانست در هر شرایطی به آن عمل میکرد.
در زمان انقلاب در دبیرستان مشغول به تحصیل بود. یک روز در محوطه مدرسه با عدهای از همکلاسیهایش مشغول خواندن نماز میشود. در آن هنگام یکی از مسئولان مدرسه ایشان را میبیند و به ایشان میگوید که چرا روی زمین و خاکها نماز خواندهاند. فردای آن روز هنگام اقامه نماز برایشان یک زیرانداز میآورد. بچهها بعد از اتمام نمازشان به حسب وظیفه شروع به دادن شعار بر علیه رژیم میکند. این کار آنها باعث عصبانیت مسئول مدرسه میشود و با تحکم با آنها رفتار کرده و توهین میکند که چرا به شخص اول مملکت توهین میکنید. ولی این کار و رفتار نامناسب مانعی برای ادامه فعالیتهای محمد حتی در مدرسه هم نشد.
ادای دین به انقلاب:
محمد در فعالیتهای انقلاب شرکت داشت و همراه دوستانش برای ضربه زدن به رژیم و ساواک هر کاری میکرد. در یکی از این جریانها ساواک او و دوستانش را شناسایی میکند و به تعقیب آنها میپردازد. محمد خود را زیر یک ماشین پارک شده قایم میکند و ساواک موفق به دستگیری ایشان که همراه خود وسایلی را هم داشته نمیشود ولی یکی از دوستان او را دستگیر میکنند. روز بعد پدر آن فرد که حمید نام داشت به در خانه ما آمد و جریان را گفت و گفت اگر به سراغ محمد آمدند بگوید که چند ماهی است حمید را ندیده زیرا با او قهر است. حمید در زیر شکنجهها منکر رابطۀ خود با دیگران شده و کسی را لو نداده است.
بعد از پیروزی انقلاب امام خمینی (ره) دستور تاسیس نهادهایی چون جهاد را دادند. محمد هم از جمله جوانهایی بود که به پیام امام لبیک گفت و در این جهاد شرکت کرد. ولی ما تا بعد از شهادت او از این جریان بیخبر بودیم. ما نمیدانستیم که او در جهاد با نفس خود چقدر پیروز بود. اگر گاهی او را با دستهایی که در اثر کار کردن با گچ و سیمان کمی رنگی بود میدیدم و از او در این باره میپرسیدم میخندید و چیزی نمیگفت. اگر میپرسیدم که تا به حال کجا بودهای. باز هم میگفت هیچ جا. داشتم فوتبال بازی میکردم. من تعجب میکردم و از او میخواستم که مثل بقیه افراد که در هر شغلی به انقلاب و مردم خدمت میکنند به فکر این گونه کارها باشد. نمیدانستم که او خودش در این کارها پیشقدم است.
ادای تکلیف تا شهادت
برادر محمد در سپاه بود. میگفت وقتی که میخواست به جبهه برود به علت حضور مداوم او در منطقه و آسیبی که دیده بود مانع از سوار شدن محمد به قطار میشوند. محمد بسیار ناراحت بود و گریه میکرد ولی فایدهای نداشت. ولی ایشان آنقدر برای رفتن و ادای تکلیفش مصمم بود که وقتی قطار به راه میافتد خودش را به قطار در حال حرکت رسانده و از شیشه خود را به قطار میکشد و به این ترتیب به منطقه میرود.
و این رفتن آخرین باری بود که مقصدش منطقه بود. زیرا وقتی بازگشت جانی در بدن نداشت. زیرا جانش را فدای دین ـ انقلاب و امام خود کرده بود.
(روحش شاد)
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم