شور و عشق شهادت
شهید رضا یگانه جو در سال 1339 پا به عرصه حیات گذاشت زمانی که خودش را شناخت و به سن قانونی رسید تکالیف دینی خود یعنی نماز و روزه و چیزهایی که مربوط به دین اسلام است دقیقاً اجرا می کرد تا به سن 18 سالگی مادرش را از دست داد. به برادران و خواهران کوچک خود زیاد علاقه و دلبستگی نشان می داد و هر چه که آنها می خواستند برایشان مهیا می کرد تا در نبود مادر بچه ها احساس کمبود و دلتنگی نکنند و زیاد مواظب آنها بود.
از نظر اخلاقی خیلی خیلی خوب بود وقتی که ازدواج کردم تا چند سال بچه دار نمی شدیم شبی مشهد بودیم من خواب دیدم خدواند به ما بچه ای داده که در چهار گوش اتاقی که نشسته بودیم4 تا سید نشسته بودند و رضا به هر طرف اتاق که می رفت آن سیدها دستی بر روی سر او می کشیدند.
از نظر سیاسی خیلی خوب بود در همه تظاهراتها شرکت می کرد. روزی از روزها که در ایام انقلاب بود یک گلوله بر اتاقی که رضا در آنجا خوابید آمد و صاف به بالای سر رضا خورد ولی به سر او نخورد مادر آنها به من گفت که تو چه پدری هستی که اجازه می دهی که آنها به تظاهرات بروند در این اوضاع بد. به او به شوخی گفتم که تو هم برو کفشهای آنها را بردار مادرشان هم رفت و این کار را کرد. بچه ها گفتند کفش را برمی داری بدون کفش می رویم مادرشان به تلاطم افتاد و گفت : برو پاشو جلوی بچه ها را بگیر. گفتم پس برو التماس آنها را بکن که نروند باز هم رفتند.
یک بار برای آموزش رفته بود از آنهایی که در آنجا بودند خواست که 300 تومان از رضا بگیرند و به جای او وایستند تا او به جبهه برود. در جبهه دیدبان زرهی بود. رفیق او می گفت : که من در حال دیده بانی بودم که ماشین عراق آمد رفیقش گفت : که رضا عراقیها آمدند چه کار کنیم رضا گفت : تا موقعی که برگشتن به آنها می زنیم آنها که برگشتند با آر پی جی آنها را زد. عراقی ها او را نشان کردند تا بزنند او را. بالاخره او را کشتند و جنازه را چندین روز در میان خاک گذاشتند.
درس را تا کلاس ششم ابتدایی خواند. در حین درس دوست داشت کار هم بکند. خیلی فعالیت داشت اصلاً دوست نداشت بیکار باشد. با بچه های محله مانوس بود موقع تظاهرات بچه ها را جمع می کرد و می برد یک بار خواب دیدم مادرم یک قوری شیر گرم کرده گفت : اول من باید شیر را به رضا بدهم بعد به شما.
شهید یگانه با تمام شجاعت و ایثاری که در جبهه های نبرد داشت او معصوم و ناکام در یک عملیات دلیرانه روز 61/1/7 در جبهه شوش مانند اصحاب الحسین به درجه رفیع شهادت نائل آمد و به لقاء الله پیوست.
شهید غلامرضا یگانه جو در دوران کودکی فردی زحمتکش بود و آن شور و عشق کودکی خود را صرف کار کرده و از اول بچگی در بیابان مشغول کشاورزی و یا گوسفند داری بود تا اینکه در نوجوانی که اسمش در سربازی در آمد به سربازی رفته و پیش از خدمت به نجاری آمده بود تا که در آینده یک شغل صنعتی داشته باشد و بیش از 16 ماه خدمت کرده که 13 ماهش را در جبهه حق علیه باطل بود که در حمله فتح المبین به درجه رفیع شهادت نائل گردید .
راوی: پدر شهید
منبع: اسناد و مدارک موجود در بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم