دست بوس پدر و مادر عزیز و مهربانم
حاج غلامعلی ابراهیمی در روستای کوچکی به نام شهرستانک از روستاهای تابع بیدهند قم در خانوادهای مذهبی متولّد شد. پدر ایشان کشاورز بودهاند و مادر ایشان یکی از زنان بسیار مؤمن و زحمتکشی میباشند و بوده است. ابراهیمی در همان کودکی به گفته پدر و مادر و فامیلها علاقه بسیار زیادی به قرآن خواندن داشتن و روزی نبود که در روستای کوچک صدای اذان دلنشین این شهید بزرگوار بگوش اهالی نرسد به گفته خود اهالی روستا تنها کودکی بود که مابین بچهها قرآن خواندن را به صورت معجزه آسا بلد بود. و دوره ابتدایی خود را در روستایی که چند کیلومتری بود پشت سر گذاشت و در سن 12 سالگی بود که همه خانواده به علت فقر شدید از آن روستا به قم آمدند.
شهید ابراهیمی را به لحاظ فقر اقتصادی از همان سن کودکی در قم به خیاطی فرستادند. این شهید بزرگوار بسیار حساس بودند و در رابطه با اینکه شب و روز کار کند که مبادا محتاج دیگران شوند. اکثر شبها اضافه کاری میکردند و بعد از اینکه از مغازه میآمدند تازه در منزل مشغول کار میشدند و به طور شبانه روز کار میکردند تا احتیاجات خانواده را تا حدودی برطرف نمایند. از همان کودکی با فشار کار روزی نبود که ایشان به مسجد محل نرود و به هیچ عنوان نماز جماعت صبح ایشان ترک نمیشد که در این رابطه مورد نظر تمام اهل فامیل بود حتی در بدترین شرایط کاری اگر بودند نماز جماعت را ترک نمیکردند که در این رابطه میتوانید از اهالی محل و استاد ایشان سؤال نمایید. در بین فامیلها اگر میخواستند فرزندان خود را نصیحت کنند و کسی را به عنوان الگو مثال بزنند این شهید بزرگوار را مثال میزدند و مورد نظر قرار میدادند و ایشان بسیار عجیب بودند در رابطه با مسائل اخلاقی – شرعی و احکام بسیار مقید بود. به گفته خود شهید و پدرم از سن 15 سالگی حساب مال داشتهاند و ایشان از همان کودکی یک چهره نورانی و مذهبی داشتند حتی در آداب لباس پوشیدن بسیار مقید بودند طوری لباس میپوشیدند که تمام مردم به ایشان حسرت میبردند از باب مثال یک روز نبود که یقه ایشان باز باشد همیشه دکمه بالای لباس پیراهن ایشان بسته بود واقعاً یک حالت عرفانی و مذهبی در چهره ایشان مشاهده میشد. خاطرهای که استاد خیاطی ایشان تعریف مینمایند در این رابطه این است ایشان میگوید این شهید بزرگوار بیشتر وقتها با بچههای مغازه بحث و درگیری داشتند از این باب که آنها بعضی موقعها رادیو را روشن میکردند و ترانه گوش میکردند ولی این شهید بزرگوار به محض اینکه رادیو روشن میشد با آنها درگیر میشد و به هر عنوان که بود رادیو را خاموش میکرد. در یکی از روزها وقتی تمام شاگردها به منزل رفتند جهت صرف نهار این شهید بزرگوار آمده بود مغازه و رادیو را خراب کرده بود که مبادا از این رادیو در این جهت استفاده نمایند. واقعاً عجیب بود و کم بچهای را دیده بودم که در این سن مقید به احکام و مسائل شرعی باشد. حتی در محل و فامیلها به عنوان یک فرد روحانی یومی حساب میشد و هرگونه مسائل مذهبی و احکام داشتن از ایشان سؤال میشد و بسیار عجیب بودند در این رابطهها.
خاطرات کودکی ایشان زیاد است که در این حد اکتفا میکنیم. و مختصری به خاطرات پیش از پیروزی انقلاب اسلامی به رهبری امام خمینی اشاره میکنیم. رساله امام از سال 41 در منزل ما موجود بود. آن هم توسط ایشان تهیه شده بود و یکی از نیروهای فعال در قم در رابطه با پخش اعلامیه و نوارهای حضرت امام این شهید بزرگوار بودند. حتی نزدیکترین افرادی که در خط نبودند از این مسئله بیخبر بودند ولی تمام بچهها با ایشان تماس داشتند و بین بچهها معروف بودند در تمام صحنها جلودار بودند که اشارهای در رابطه با درگیری ایشان با عناصر رژیم طاغوت اشاره میشود. دایی شهید که در یکی از عملیاتها در زمان تظاهرات علیه رژیم در قم با شهید بودند و ناظر رشادت و فداکاری ایشان بودند میگویند یکی روز یک سر راهی بزرگ (نارنجک) در مغازه من که آهنگری دارم درست کردیم که این سر راهی حالت انفجاری آن ضربهای بود. که در قم چنین نارنجکی درست نشده بود. بیشتر فتیله بود. من و شهید بزرگوار رفتیم در خیابان چهارمردان از سجادیه پایینتر آن روز برعکس کماندوهای زیادی به قم آمده بودند در قم از صبح همان روز صدای تیراندازی بگوش میرسید. من و ایشان از دیوار خرابهای بالا رفتیم و نزدیک غروب بود ایشان از چند پشت بام جلوتر رفتند و من عقب ماندم که یک لحظه مشاهده کردم تمام قم لرزید و صدای انفجار عجیبی به گوش رسید و من سریع پریدم داخل یک کوچهای و خودم را از آنجا دور کردم و بعد از انفجار یک لحظه صدای رگبار و گلوله قطع نمیشد و تمام آن محل را محاصره کردند و هیچ خبری ازایشان من نداشتم و گفتم صد در صد ایشان را دستگیر کردهاند و آن شب خبری از ابراهیمی نشد صبح بچهها ناراحت بودند و نگران اینکه شاید ایشان دستگیر شده باشند. ساعت 10 صبح بود که دیدم ایشان با چهرهای بسیار شاداب و خندان و با همان حالت ویژهای که داشتند وارد محل شدند و بچهها با ریختن دور و بر ایشان و میگفتند کجا بودی و چه کار میکردی؟ حالا از زبان شهید بزرگوار بشنویم. ایشان میگفت وقتی نارنجک را پرتاب کردم به سرعت به طرف عقب میدویدم که یک لحظه از پشت بام پرتاب شدم داخل منزل و کمی بیهوش شدم که پیرزنی مرا برد در داخل اتاق و در همین حالت متوجه بودم که شاید بریزند داخل منزل و مرا دستگیر نمایند به هر صورتی که بود رفتیم داخل اتاق کت و روی شلوار را درآوردم و به صورت خیلی عادی رفتم زیر پتو و خوابیدیم چند لحظهای نگذشت که ریختن داخل منزل من که خودم را به خواب زده بودم و با عنایت خداوند عرق کرده بودم و یک حالت مریض داشتم. پیرزن با صدای بلند گفت: چه کار دارید به خانه من ریختهاید بچه من مریض است میترسد بروید بیرون ای بیرحمها. خلاصه با سر و صدای آنها آمدند داخل اتاق یک نگاهی به من کردند دیدند واقعاً مریض هستم و به طور معجزه آسا از منزل خارج شدند و من میخواستم همان شب بیایم ولی آن زن نگذاشت خلاصه صبح آمدم. لازم به تذکر است که در این عملیات دلیرانه تعداد 3 کماندو و چندین نفر از عناصر مزدور رژیم کشته و زخمی شدند. این یکی از خاطرات بزرگ این شهید در زمان انقلاب بود و مورد دیگر فعالیت ایشان در آن زمان که خود من یادم است با موتور گازی میرفت در اطراف قم در معدنهای سنگبری به هر طریقی که بود از آنها باروت و فتیله میگرفتند جهت تهیه نارنجک که یک روز هم در همان اطراف معدن مورد تعقیب و تیراندازی نیروهای عوامل رژیم قرار میگیرد که موفق میشود که فرار کند. از این خاطرات زیاد داشتن که چند مورد آن را هم از زبان مادرم بشنوید.
چند شب بود که میدیدم چراغ اتاق آنها روشن است یک شب به طور مخفی رفتم پشت شیشه دیدم با همسرش مشغول ساختن مواد و نارنجک هستند که یک روز هم برای درست کردن مواد منفجره اتاق آتش گرفت که به طور معجزه آسا آتش خاموش شد و آسیبی به شهید وارد نشد و تمام دست و صورت شهید مختصر سوخت که مدتی گرفتار آن بود. یکی از عوامل مهم پخش سر راهی در قم این شهید بزرگوار بودند که اکثر بچههای چهارمردان از ایشان سرراهی میگرفتند. حتی تا چند سال قبل چندین سرراهی در زیر پلههای منزل پدر هم بود که بردم پادگان و منفجر کردم. آری شهید بزرگوار ابراهیمی بسیار فعال و یکی از نیروهای مخلص به امام و انقلاب بودند که میتوان به جرأت گفت بینظیر بودند. شجاعت عجیبی داشتند که در این رابطه میتوانید از رفقاء و دوستان و همرزمان شهید سؤال نمایید.
خلاصه با رهبری شکوهمند و بینظیر امام و فداکاری امت شهیدپرور انقلاب به پیروزی رسید و امام وارد ایران شدند و در آن زمان شهید ابراهیمی با یک گروه از بچههای حزب الله قم در حین که مسلح بودند به استقبال امام رفتند و چند روز در آنجا به سر بردند که خدای نکرده برای امام مسئلهای پیش نیاید. بسیار شیفته امام و روحانیت بودند. ایشان در همان بدو انقلاب کار خود را رها کردند و به عضویت سپاه درآمدند و از شروع جنگ تحمیلی در جبههها حضور پیدا کردند و در اولین عملیات که به نام فرماندهی کل قوا بود شرکت کردند و از ناحیه کمر و کتف راست مجروح شدند و حدود سه ماه در بیمارستان بودند تا حدودی خوب شدند در همین حال دوباره به جبهههای جنگ تحمیلی حضور پیدا کردند. در جبههها بودند به طور دائم و در طول هر چند ماه چند روز بیشتر مرخصی نمیآمدند. شهید ابراهیمی بعد از مجروحیت مریض شدند از ناحیه کمر چند ماهی در بیمارستان هزار تخت خواب تهران بستری بودند و در همان بیمارستان از خداوند خواستند اگر خوب شوند به طور دائم در طول مدت جنگ اگر پنجاه سال هم طول بکشد و ایشان زنده باشند در جنگ حضور داشته باشند. چندین مرتبه این موضوع را مطرح میکردند جلوی مادر و پدرم که آنها هم از این امر راضی بودند تا اینکه خداوند متعال مریضی ایشان را خوب کرد و ایشان هم از همان بیمارستان عازم جبهههای حق علیه باطل شدند و جالب اینجاست که ایشان میگفت هر موقع من به پشت جبهه همین شهر میآیم ناراحتی کرده و مریضی میگیرم ولی اگر در خط و در جبههها باشم هیچگونه عارضهای ندارم و سالم هستم این یکی از حکمتهای خداوند بود و ایشان بسیار راضی بودند چرا پدر و مادرم نمیتوانستند بگویید چرا به پشت جبهه نمیآیی؟ چرا همیشه جبهه میمانی و روی همین حساب همیشه در جبههها بودند و واقعاً لذت میبردند و در طول همه عملیاتها نامههای بسیار داغی برای خانواده و پدر و مادر و خواهرها و برادرها و فامیلها میفرستادند و در هر موقعیتی آنها را ارشاد میکردند و به استقامت و پایداری در مقابل دشمنان انقلاب راهنمایی میکردند. که تمامی نامههای ایشان موجود است. آری شهید ابراهیمی از اولین عملیات به نام فرماندهی کل قوا تا آخرین عملیات والفجر 10 حلبچه که شهید شدند شرکت کردند و عهدی که با خدای خودش بسته بود پایبندی کرد و به درجه رفیع شهادت نائل شد.
آری ایشان در اکثر عملیاتها مسئولیت قائم مقام تعاون لشکر 17 را به عهده داشتند و مسئول تعاون خاطرات شهید را تعریف میکند. شهید ابراهیمی در بدترین شرایط زمانی جنگ و عملیات در معبری که دشمن در جلو ایجاد کرده بود در نیمههای شب وارد معبر دشمن میشدند و جنازه بچهها که در عملیاتها مانده بود به چه بدبختی به پشت خط میآورد در صورتی که اگر مسئول میشد جنازه را چه کسی آورد میگفت یکی از بچهها. واقعاً در طول جنگ چنین فردی را ندیده بودم که اگر در آشکار جلوی کسی و یا کاری نمیکرد و در طول عملیاتها خودم شاهد بودم که چند بار در بدترین شرایط از ایشان میخواستن فیلم برادری نمایند ولی ایشان حاضر نمیشد و فرار میکرد. شجاعت ایشان بینظیر بود در بین بچههای لشکر اکثر فرماندهان گردان و تیپ ایشان را میشناختند و به شجاعت و دلیری معروف بودند.
یکی از دوستان شهید ابراهیمی تعریف میکند. میگوید شبی در یکی از محورها ایشان را دیدم که نفسزنان چیزی را دارد حمل مینماید میگوید نزدیک شدم و گفتم ابراهیمی این چیست؟ گفت: چیزی نیست. گفت خیلی اصرار کردم دیدم از لباسهای ابراهیمی خون میچکد فهمیدم که جنازهای را حمل مینماید. در داخل بادگیر خودش جنازهای که مدتها در معبر مانده بود و متلاشی شده بود را حمل میکرد و به پشت خط میبرد واقعاً این شهید بزرگوار هر شهیدی را که میدید میگفت بهبه چه بوی خوش و عطری دارد و بسیار لذت میبرد و با چه چهره و حالت خواستی جنازه را حمل مینمود واقعاً این طور آدمی را در طول جنگ من ندیدم که هر چه بگویم کم گفتهام. ایشان در بعضی از شبها نمیخوابیدند. دائماً به فکر بودند وقتی سؤال میشد در چه فکری هستید میگفت ناراحت فلان جنازه هستم که در جلو مانده است دارم فکر میکنم چطور آن را بیاورم به عقب جداً یکی از یاران و دلسوزترین یاور برای خانواده شهدا بود چه پیش از عملیات و چه بعد از عملیات دائماً به دنبال مفقودین و شهیدان بود که به هر صورتی که شده از آنها آثاری پیدا کند و به خانوادهاش اطلاع دهد و دل آنها را خوش کند. (والسلام)
همرزم شهید میگوید ابراهیمی در جبههها خیلی سرحال و با روحیه بودند. ایشان همیشه با لباس بسیجی بودند و کم لباس سپاه میپوشیدند و در قسمت تعاون با تواضع و مخلص که در درون ایشان نهفته بود و کسی پی نمیبرد که در اینجا مسئول چه کسی است در هر شرایط زمانی پیش از عملیات و در حین عملیات بعد از عملیات نماز شب ایشان به هیچ عنوان ترک نمیشد در حین عملیاتها زیر آتش شدید دشمن از حرکات لبهای ابراهیمی میفهمیدیم که ایشان مشغول نماز شب خواندن است. در بیشتر نامه این شهید این جمله به کار میرفت از دور دست بوس پدر عزیز و مادر مهربانم میباشم و خواهش میکنم که هیچ گونه ناراحتی به خود راه ندهید.
راوی:آشنایان و دوستان شهید غلامعلی ابراهیمی
منبع: اسناد موجود در آرشیو بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم.