ازدواج نمیکنم
«بسمه تعالی»
وضع تحصیلی شهید: شهید ربیع تاجران در تاریخ اول تیرماه سال 1342 در روستای سهلآباد از توابع اراک بدنیا آمد از همان اوائل به نماز خیلی اهمیت میداد و در ایام سوگواری امام حسین مدام در مسجد بود و کمک میکرد بعد به مدرسه رفت و بعد از خواندن کلاس پنجم برای ادامه به مدرسهای در روستای ابراهیم آباد رفت و اول راهنمایی را تمام و بعد از آن دیگر به درس ادامه نداد تا اینکه در سال 1355 به قم آمدیم و این سالها مقارن بود با اوجگیری انقلاب در سال 1356در واقعه 19 دی ماه شرکت داشت که از طرف روحانیون و دانشآموزان برگزار شده بود و بعد از آن در سال 1357 بر فعالیتهای خود افزود تا این که انقلاب پیروز شد. در سال 1360 به اهواز رفت برای مأموریت از طرف صنف آهنگرها و در سال 1361 برای خدمت سربازی رفت تا اینکه در سال 1362 در عملیات والفجر 2 به لقاء الله پیوست.
ایشان در ضمن کار دامداری خانوادهاش را یاری میداد. بعد از رفتن به قم شهید به کار آهنگری در پیش استاد حسین پرداخت و شهید مجرد بود و هرگاه به او پیشنهاد ازدواج میشد ممانعت میکرد و میگفت تا جنگ بین اسلام و کفر به پیروزی اسلام نیانجامد من ازدواج نمیکنم. با اوجگیری انقلاب اسلامی انقلابی هم در وجود شهید بپا خاست و همیشه در تظاهرات و راهپیماییهایی که به مناسبتهای مختلف برگزار میشد شرکت میکرد از نظر اخلاقی بسیار خوشاخلاق بود سنگین و با وقار بود و هر وقت به خانه میآمد همیشه کتاب میخرید به کتابهایی که دربارۀ شناخت اسلام و خداشناسی بود خیلی اهمیت میداد و دوست میداشت و همیشه ما را توصیه میکرد که از این نوع کتابها مطالعه کرده و به نقاشی هم علاقه داشت. و کارهای علمی را بسیار دوست میداشت و از نظر اجتماعی همیشه در سخنرانیها و تظاهراتها شرکت میکرد و همچنین در نماز جمعهها و کارهای گروهی که در محل صورت میگرفت شرکت داشت و اهمیت میداد.
زمانی که انقلاب به اوج خود رسید و بعد از پیروزی تحولی شگرفی در زندگی او پدید آمد و همیشه از انقلاب دفاع میکرد و هیچگاه نمیگذاشت کسی بر ضد انقلاب و ضد اسلام حرفی بزند بعد از پیروزی انقلاب از نظر اخلاقی و اجتماعی و سیاسی تحول زیادی در طرز فکر و خصوصیات او پدید آمد. قبل از انقلاب که تظاهرات و راهپیماییها در قم به اوج خود رسیده بود شهید و رفقایش فعالیتهای زیادی داشتند از نظر اجتماعی در تمام تظاهراتها شرکت میکردند و همیشه با حضور خود در تظاهرات همگام با مردم مشت محکمی به دهن شاه و نوچههایش میزدند و از نظر سیاسی هیچ وقت نمیگذاشت کسی بر علیه انقلاب حرفی بزند و اگر کسی سعی داشت بر ضد انقلاب حرف بزند او را راهنمایی میکرد که او را به راه راست بیاورد و شبها با رفقایش شعار بر دیوارها مینوشتند و بعد از انقلاب نیز فعالیتهای زیادی داشت .
در رابطه با نماز جمعه و شرکت در سخنرانیهای شخصیتهای انقلاب و همچنین در مراسم دعای کمیل که در مسجد برگزار میشد شرکت میکرد. او همیشه به ما میگفت که پشتیبان انقلاب باشیم و هر کس بر علیه انقلاب حرفی میزد با او مخالفت میکرد و او را راهنمایی میکرد و این گروهها را تفاله های زمان طاغوت میدانست و همیشه میگفت که نباید انقلاب را تضعیف کرد و همیشه باید پشتیبان آن باشیم و آن را حفظ کنیم و با گروهکهای ضد انقلاب مخالف باشیم.
او جنگ تحمیلی را جنگ اسلام و کفر میدانست چون عراق از طرف تمام ابرقدرتها مأمور شده بود و همیشه میگفت که اگر ما در این جنگ شکست بخوریم ضربۀ بزرگی به اسلام وارد میشود و نباید بگذاریم که او پیروز شود و باید همیشه جبهه ها را پر کنیم و همچنین پشت جبهه را نگه داریم تا انقلاب پیروز شود.
یک بار از طرف صنف آهنگرها برای بازسازی مناطق جنگزده اعزام شدند که به اهواز رفتند و سه ماه در آنجا بودند و بعد به قم آمدند تا یک سال بعد او چون خود را مسئول میدانست، بنابراین در سال 1361 به اراک رفت تا دفترچه آماده خدمت بگیرد و بعد از آن او را به محلات بردند و از آنجا بعد از تقسیم به ارومیه رفت و در ارومیه بعد از 3 ماه آموزش از کسانی که میخواستند که جبهه بروند داوطلب گرفتند و به شهید پیشنهاد کار در آشپزخانه را داده بودند که او مخالفت کرده و به جبهه رفت و آنها را به جبهه پیران شهر بردند و حدود 6 ماه در آنجا بودند و چند بار به مرخصی آمدند. او پس از اعزام به جبهه از روحیه بسیار عالی برخوردار شده بود و همیشه میخواست بسوی ملکوت پرواز کند و از حالات او میتوانستیم ببینیم که شهادت را دوست دارد و بعد از آخرین مرخصی که آمد عملیات والفجر 2 آغاز شد و بعد از 15 روز عملیات ادامه داشت و در تاریخ 8/5/62 خبر شهادت او ر یکی از رفقایش آورد.
آخرین مرخصی که او آمد در تاریخ 27/4/61 بود او وقتی میرفت مدام نگاه به عقب میکرد اشکی چشمان او را فرا گرفته بود و او بسیار خوشحال بود و معلوم بود که گریه او گریه شادی است و قبل شهادت ما را میگفت که همیشه پشتیبان انقلاب باشید و نماز را بپا داریم و پشتیبان جنگ باشیم و پشت جبهه را حفظ کنیم.
در حمله والفجر 2 بعد از مراحل مختلف این عملات بالاخره در تاریخ 8/5/62 که نیروهای بعثی دست به یک پاتک زدند که رزمندگان خیلی خوب مقاومت کردند و شهید و چند تن از رفقایش که آرپیجیزن بودند بعد از زدن چند پاتک و نفربر را زدند یک خمپاره آمد و بعد از آن چند تن از آنان شهید شدند که یکی از آنان شهید ربیع تاجران بود همراه 9 شهید دیگر که در یک تشییع جنازه باشکوه تشییع شدند.
از نظر فن و تخصص او علاقه زیادی به کار داشت هر کاری را دوست داشت و همین ذوق او باعث میشد که همه کارها را یاد بگیرد و هر کاری که در خانه پیش میآمد انجام میداد و در کارگاه آهنگری کارهای جالبی میساخت.
یکی از مسافرتهای او به اراک برای رفتن به خدمت سربازی بود که با پدر و مادر خود رفته بود چون سال او کم بود برای سربازی فرمانده ژاندارمری اراک گفته بود که برو یک سال دیگر بیا و او اعتنایی نکرد و گفته بود که من میخواهم زودتر بروم تا این بعثیها در کشور ما هستند، ما نباید از پا بنشینیم. به مادرش میگفت نماز جمعه برو وقتی برمیگشت همه کارها را کرده و آماده بود او با پدر و مادر بسیار مهربان بود هیچگاه آنها را ناراحت نمیکرد و با صدای بلند با آنها حرف نمیزد و هرگاه به او چیزی میگفتند او گوش میداد خلاصه رابطه او با پدر و مادر بسیار خوب بود و نمیگذاشت که از او ناراضی باشند و هیچگاه به آنها بد نمیگفت و حرف رکیک به دهان نمی آورد و با مردم نیز خوب بود و هیچگاه همسایه ها از دست او ناراضی نبودند و همیشه با آنها خوش اخلاق بود در کوچه با بچهها خیلی خوب بود. در اوقات فراغت قالیبافی میکرد.
در روزهای جمعه به نماز جمعه میرفت و بقیه ساعات بیکاری را مطالعه میکرد و رساله آیت الله نجفی را مطالعه میکرد وکتابهایی در رابطه با شناخت خدا و اسلام را بسیار دوست میداشت و خلاصه اوقات فراغت را نمیگذاشت راحت بگذرد و از آن استفاده میکرد.
منبع:اسناد و مدارک موجود در آرشیو فرهنگی بنیاد شهید و امور ایثارگران استان قم.