نوشیدن شهد شیرین شهادت با نوای قرآن
به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید سید محمدرضا حسینی جو در سال 1351 در شهر مقدس قم قدم به عالم هستی گذاشت. وی دوران کودکی خوبی را سپری کرد و تحصیلات خود را تا دوره راهنمایی ادامه داد، سپس به بازار کار روی آورد و در حرفه صافکاری اتومبیل مشغول کار شد. اواخر جنگ بود و روزهای جهاد شهادت یکی یکی پشت سر گذاشته میشد؛ سیدمحمدرضا با وجود سن کمی که داشت اما تلاش و پیگیری اش برای رفتن به جبهه زیاد بود و کسی هم نتوانست او را از تصمیمش منصرف کند و در راهی که انتخاب کرده بود بسیار راسخ بود. عزم و اراده اش بی جواب نماند و بالاخره راهی جبهه شد. از پوشیدن لباس رزم به شوق آمده بود و با افتخار راه می رفت. پس از گذراندن ۴۵ روز آموزشی به دیدار خانواده آمد، پدر اصرار کرد که نرود، اما سیدرضا قبول نمی کرد، او برای رفتن آماده بود نه ماندن. موقع رفتن حتی بلیط قطار هم نداشت، همراه پدر به راه آهن رفت و پس از اینکه متوجه شد بلیط فروخته نمی شود، نرده قطار را گرفت و در همان حال به جبهه عازم شد.
پس از مدتی برای مبارزه با اشرار و قاچاقچیان مواد مخدر به کرمان اعزام شد. روز پس از ماموریت در حالی که گروه اعزامی مشغول اولین عملیات بودند و سیدمحمدرضا به عنوان تیر بار چی عمل میکرد؛ در شب شهادت حضرت فاطمه زهرا از طرف دشمن محاصره شد و در تاریخ 1369/09/05 بر اثر اصابت گلوله شربت شهادت را نوشید.
هنگام شهادت سید رضا یکی از هم رزمانش که سنی مذهب بود بالای سرش رفت و متوجه شد که او در آستانه شهادت است. می گفت به او نگاه کردم و دیدم که در آن حالت فقط قرآن و دعا می خواند، به طوری که «هیچگاه حالت سیدرضا را هنگام شهادت از یاد نمی برم.» پس از شهادت سید محمدرضا یکی از همسایه ها می گوید: «به او گفتم به جبهه نرو تو هنوز بچه ای» گفت: «بچه تو که نمی رود، بچه او هم که نمی رود پس چه کسی از اسلام و امام خمینی «ره» دفاع کند؟ «من باید بروم و از اسلام و امام دفاع کنم» جوابی داد که تا روز قیامت هم حرفی برای گفتن ندارم.
منبع: مجموعه کتاب های بنیاد شهید استان قم