خاطرات/
دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۴۰۰ ساعت ۱۳:۰۷
نوید شاهد ـ در خاطراتی از زندگینامه شهید ایمانی نوشته شده است: یکبار پارچه پیراهنی برای پدرش خریده بود، به او گفت؛ دوست دارم این را بدوزی و بپوشی. پدر پاسخ داد: نه من پیرمرد مریض هستم و لباس نو نمی خواهم. ساعتی بعد با یک خیاط به خانه آمد و گفت: اندازه‌های پدرم را بگیر و برایش پیراهن بدوز. پدر که رفتار محبت آمیز او را دید، گفت: کاش او را ناراحت نمی کردم، رفتار او مرا شرمنده کرد.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید غضنفر ایمانی در یکی از روستاهای ساوه در سال ۱۳۴۸ قدم به عرصه گیتی نهاد. پس از گذراندن دوره طفولیت راهی مدرسه شد و تحصیلات خود را تا سطح دیپلم ادامه داد با ورود به دانشگاه موفق به اخذ مدرک فوق دیپلم شد. آنگاه به استخدام نیروی انتظامی درآمد و به دلیل علاقه زیاد به حفظ امنیت و آسایش کشو در ستاد مبارزه با مواد مخدر مشغول به کار شد. او در سال ۱۳۷۰ ازدواج کرد و صاحب یک فرزند دختر شد؛ تمام تلاش او به تحقق رسیدن اهداف انقلاب بود و عشق خدمت سراسر وجودش را احاطه کرده بود.

یک بار پارچه پیراهنی برای پدرش خریده بود، به او گفت: دوست دارم این را بدوزی و بپوشی. پدر پاسخ داد: نه من پیرمرد مریض هستم و لباس نو نمی خواهم. ساعتی بعد با یک خیاط به خانه آمد و گفت: اندازه‌های پدرم را بگیر و برایش پیراهن بدوز. پدر که رفتار محبت آمیز او را دید، گفت: کاش او را ناراحت نمی کردم، رفتار او مرا شرمنده کرد.

 همیشه ساعت ۲ بعد از ظهر به خانه می آمد. قبل از اینکه ناهار بخورد، دو رکعت نماز می خواند. یک بار از او پرسیدم:«این چه نمازی است که هر روز قبل از غذا می خوانی؟» گفت شما الان متوجه کار من نمی شوید. بعد از نماز قرآن می خواند وبعد ناهار میخورد. خانواده‌اش به علت نگرانی از احتمال خطر به او می‌گفتند: که مراقب خودش باشد. ولی او در جواب می گفت: «عمر طبیعی ما پنجاه ـ شصت سال است، هرچه قسمت باشد، همان می شود. من دراین راه قسم خورده ام ونمی توانم کوتاهی کنم. باید ازناموس مردم دفاع کنیم، وظیفه داریم که مراقب به مردم باشیم.

 یک روز قبل از شهادت، در حالی که لباس فرم پوشیده بود، گفت: به من الهام شده که چند روز بیشتر زنده نیستم، دوست دارم این لباس را بیشتر بپوشم؛ چون چند روز دیگر اینها را از تن من درمی آورند. از شهادت زیاد صحبت می کرد و می گفت: «خیلی خوشحالم، اما نگران خانواده ام هستم.

شب شهادت در منزل نماند و تا صبح مشغول کار بود. صبح آمد و ساعتی بعد آماده رفتن شد. گفت: می‌خواهم سر پست بروم. کاش دوباره دخترم را می دیدم. گفتم: مریم آمادگی رفته است؛ اگر میخواهی برو ببین؛ ظهر که برگشتی او را می بینی. گفت: ان شاالله اگر ظهر آمدم، او را میبینم. رفت و دیگر برنگشت.

شهید ایمانی روز بیست و چهارم بهمن 1377 براثراصابت گلوله توسط اشرار به خیل سبک بالان عاشق ملحق شد و در قطعه شهدای امام زاده ابراهیم قم دفن شد.

دوخت پیراهن و ماجرای پشیمانی پدر شهید ایمانی

دوخت پیراهن و ماجرای پشیمانی پدر شهید ایمانی

دوخت پیراهن و ماجرای پشیمانی پدر شهید ایمانی

دوخت پیراهن و ماجرای پشیمانی پدر شهید ایمانی

دوخت پیراهن و ماجرای پشیمانی پدر شهید ایمانی

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده