شجاع و غیور در راه دفاع از اسلام
به گزارش نوید شاهد استان قم، در سال ۱۳۴۱ شهید حسینعلی کوچک در خانوادهای مذهبی در روستای چیر غلو از توابع استان همدان به دنیا آمد. سال های کودکی را در دامان پر مهر و محبت پدر و مادر خود سپری کرد و در محیط مذهبی خانه با مسایل دینی آشنا گردید.
او به همراه خانواده در مجالس و محافل دینی نماز جماعت و مراسم عزاداری شرکت می کرد وی از سرایندگان در مدح اهل بیت و سالار شهیدان علیه السلام بود. او تحصیل را با استعداد و علاقه طی کرد و در کنار آن به کار کشاورزی مشغول شد.
وی در راهپیمایی های مردمی که علیه رژیم طاغوت انجام میشد، شرکت فعال داشت. زمانی که رژیم بعث عراق به سرزمین عزیزمان حمله کرد با وجودی که تازه ازدواج نموده بود. مشتاقانه برای دفاع از اسلام و میهن به خدمت مقدس سربازی شتاب دوره ی آموزشی را در اصفهان گذراند و سپس به کردستان اعزام شد و ۱۵ ماه از خدمت خود را در کوه های صعب العبور و سرمای طاقتفرسای کردستان در گروه جندالله سپری کرد.
پس از مدتی به مقام سرباز یکم دست یافت و به سبب مهارت و شجاعت خود چندین لوح تقدیر از یگان مربوطه گرفت.
شب هنگام در ۲۹ دی ۱۳۶۱ که برای پاکسازی یک روستا همراه با ۵۲ نفر از رزمندگان رز همرزمانش به سقز اعزام شده بود پس از ۲۰ کیلومتر پیاده روی در هوای سرد و گذشتن از مناطق صعب العبور وارد روستا شد؛ غافل از اینکه قبل از ورود آنها منطقه کاملاً به محاصره کامل ها در آمده بود.
این گروه از سربازان اسلام و انقلاب به محض ورود از چهار سمت به رگبار گلوله بسته شدند و ۵۰ نفر از جمله شهید حسینعلی کوچک، بدون هیچ گونه عملیات دفاعی مظلومانه به شهادت رسیدند.
«از این گروه فقط یک نفر توانست به سختی نجات پیدا کند و قضیه را برای مسئولان بازگو نماید.»
شهید علی کوچک در کنار یاران عاشقش بر فراز آسمان عشق آرام گرفت و در بارگاه ملکوتی حق معوا گرفت.
حسینعلی بدنی قوی و قامتی رشید داشت.
وی در کارها زیرکی و هوشیاری خاصی از خود نشان میداد، به گونهای که زبانزد خاص و عام شده بود. این ویژگی و ایمان و اعتقاد محکم و باعث شد که از جانب فرمانده در گروه پنجاه نفری ضربت انتخاب شود تا بتواند در راه دفاع از اسلام و کشور تلاش نماید.
حسینعلی بسیار مهربان و دلسوز بود. او زمانی که می خواست ازدواج کند دختری را انتخاب کرد که برادر نداشت وقتی از او پرسیدم چرا از بین دخترهای فامیل کسی را انتخاب نکردی؟ گفت: ایشان برادر ندارد و من می خواهم برای پدر آنها پسر باشم. یک روز خیلی با عجله وارد خانه شد و با خود چند پتو بیرون برد وقتی برگشت پرسیدم آنها را کجا بردی؟ گفت: یکی از خانواده ها در سرما مانده بود باید این کار را میکردم.
منبع: کتاب سبز قامتان