مادر شهیدان محمود و محمدرضا کبیری:
دوشنبه, ۱۵ فروردين ۱۴۰۱ ساعت ۱۰:۴۵
«یک روز نشسته بودم دیدم رضا با خوشحالی آمد و گفت: مادر جان نتیجه روزه بی‌سحرم را گرفتم. گفتم چه کردی. رضا گفت در دو تا دانشگاه تهران رشته ریاضی و دانشگاه اصفهان رشته مهندسی پتروشیمی قبول شده‌ام، یک مرتبه رنگ از صورتش پرید. گفتم چی شد رضا جان. گفت ریا شد، من چرا گفتم روزه بی‌سحر گرفتم. من گفتم اینجا که کسی نبود. گفت شما هم نباید می‌دانستید ...» آنچه می‌خوانید بخشی از ناگفته‌های مادر شهیدان «محمود و محمدرضا کبیری» از فرزندش شهیدش «محمدرضا» است که تقدیم حضورتان می‌شود.

نتیجه روزه‌های بی‌سحرم را گرفتم/ محمدرضا بیشتر اوقات روزه بود
به گزارش نوید شاهد استان قزوین، نوش‌آفرین محمدی مادر ۵ رزمنده به نام‌های محمدهادی، ابوالقاسم، ابوالحسن، محمدرضا و محمود کبیری که محمدرضا و محمود شهید و ابوالقاسم و ابوالحسن جانباز دفاع مقدس هستند و فرزند کوچکش حسین نیز سال ۸۱ در دفاع از عزت و شرافت سپاه به درجه جانبازی نایل شده است.

این پنج برادر با هم در جبهه‌های حق علیه باطل بودند. در آن زمان محمد هادی پزشک، قاسم کارمند و دانشجوی علوم سیاسی، حسن پاسدار و دانشجوی مترجمی زبان، محمدرضا دانشجوی مهندسی پتروشیمی علم صنعت اصفهان و محمود دانش‌آموز سال سوم دبیرستان بودند که در عملیات کربلای چهار شرکت داشتند. در آن عملیات قاسم بر اثر موج انفجار مجروح و محمود در آغوش قاسم شهید شد و محمدرضا که غواص بود در آب‌های اروندرود مفقودالاثر شد و پیکر مطهرش پس از ۱۲ سال با چهل تن از شهدای مفقودالاثر به وطن آمد و تشییع شد.

مادری که خبر شهادت و جانبازی فرزندانش را به مسئولان سپاه داد

این مادر بزرگوار در آستانه سالروز ولادت فرزند شهیدش محمدرضا کبیری از خاطراتش برایمان می‌گوید: من قبل از شهادت بچه‌هایم خواب دیدم که هادی، قاسم، حسن و محمود از جبهه آمده‌اند، ولی رضا نیامده است. وقتی از خواب بیدار شدم فکر کردم پنج برادر با هم به جبهه رفتند پس چرا رضا نیامد. با خود گفتم که رضا مفقودالاثر شده است، تلفن کردم به سپاه و گفتم: از بچه‌های ما چه خبری دارید؟ آن‌ها گفتند بچه‌های شما همه سالم هستند. من به آن‌ها گفتم بچه‌های من شهید، مفقود و مجروح شده‌اند. مسئولان سپاه که خبر داشتند، ولی می‌خواستند از ما پنهان کنند گفتند چه کسی به شما خبر داده، من گفتم که من به شما خبر می‌دهم و آن‌ها متعجب و حیران ماندند.

نتیجه روزه‌های بی‌سحرم را گرفتم/ محمدرضا بیشتر اوقات روزه بود

وی اضافه می‌کند: شب شده بود، اهل خانه همه خواب بودند. من نگاهی به پدر پیر و همسر قاسم که با بچه‌هایش خوابیده بودند کردم و با خود گفتم خدایا اگر قاسم هم شهید شده باشد من چه جوابی به همسر غریب و فرزندانش بدهم. قلبم گرفت و به خدا گفتم قرار بود اگر بچه‌های من طوری شدند تو به من صبر بدهی، هنوز هیچ چیز نشده چرا قلب من گرفت.

محمدی ادامه می‌دهد: رفتم و به قرآن کریم پناه بردم و شروع کردم به خواندن آیه ۱۶۸ سوره آل عمران، «ولا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل‌الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون». البته نپندارید که شهدای راه حق مرده‌اند بلکه زنده به حیات ابدی شده‌اند و نزد خدا متنعم خواهند بود. آنان به فضل و رحمتی که نصیب‌شان شده شادمانند، شما نمی‌دانید. اینجا بود که من از قرآن نیرو گرفتم چرا که حدیث است هرجا که فتنه‌ها همچون شب تار شما را فرا گرفت پناه به قرآن ببرید که شما را راهنمایی خواهد کرد. چنان نیرویی خدا به من عنایت فرمود که وقتی مسئولان سپاه آمده بودند به ما روحیه بدهند و خبر شهادت بچه‌های شهیدمان را بدهند من به آن‌ها روحیه دادم و گفتم مگر خون بچه‌های من از خون شهیدان دیگر رنگین‌تر است.

از مادر وهب نیرو گرفتم

مادر شهیدان محمدرضا و محمود کبیری بیان می‌کند: با توجه به اینکه در عملیات کربلای ۴ رزمندگان قزوین شهدای زیادی تقدیم کرده بودند، روز تشییع جنازه شهدا عاشورایی به پا شده بود. من اجازه خواستم که در مورد شهدا چند کلمه صحبت کنم. در حال سخنرانی به مادر وهب فکر می‌کردم که پس از شهادت همسر و پسرش، وقتی سر پسرش را پیش پای او انداختند سر را بوسید و دوباره به سوی دشمن پرتاب کرد و گفت من چیزی را که در راه خدا داده‌ام دیگر پس نمی‌گیرم.

نتیجه روزه‌های بی‌سحرم را گرفتم/ محمدرضا بیشتر اوقات روزه بود
وی اضافه می‌کند: من هم به یاد مادر وهب چنان نیرویی گرفتم که با استواری صحبت کردم و وقتی هم که جنازه فرزند شهیدم را در قبر گذاشتند روی او را بوسیدم و گفتم‌ای گل پرپر من خداحافظ، سلام مرا به حضرت زهرا (ع) و مادر علی‌اکبر (ع) برسان و این شعر را که خودم سروده بودم خواندم: شهدا در راه حق قربان شدند / جان فدا بر کشور و قرآن شدند /، چون که بشنیدند ندای حق را / مسلح بر سلاح و ایمان شدند/ وای بر آنان که روز کارزار/ همچو جغد در لاک شب پنهان شدند/ نیست پایان بر شهید راه عشق / بر خدای خویشتن میهمان شدند.

نتیجه روزه بی‌سحرم را گرفتم

محمدی با توجه به اینکه در آستانه فرا رسیدن ماه رمضان هستیم، از خاطرات روزه‌داری فرزند شهیدش محمدرضا کبیری برایمان می‌گوید: وقت امتحانات کنکور بود. در هوای گرم تابستان رضا ماه رمضان در جبهه بود روزه‌اش قضا شده بود. یک ماه روزه بی‌سحر گرفته بود و رنگ صورتش زرد شده بود. من به رضا گفتم: رضا جان تو که امتحان داری تا ماه رمضان وقت زیاد است، چند روز روزه‌ات را بخور بعد از امتحان بقیه‌اش را می‌گیری. رضا ناراحت شد گفت مادر جان روزه عمدی خوردن هر یک روز شصت روز عوض دارد معلوم نیست که من عمری داشته باشم تا بتوانم جبران کنم.

مادر شهیدان کبیری ادامه می‌دهد: یک روز نشسته بودم دیدم رضا با خوشحالی آمد گفت مادر جان نتیجه روزه بی‌سحرم را گرفتم. گفتم چه کردی. رضا گفت در دو تا دانشگاه تهران رشته ریاضی و دانشگاه اصفهان رشته مهندسی پتروشیمی قبول شده‌ام، یک مرتبه رنگ از صورتش پرید. گفتم چی شد رضا جان. گفت ریا شد، من چرا گفتم روزه بی‌سحر گرفتم. من گفتم اینجا که کسی نبود. گفت شما هم نباید می‌دانستید.

نتیجه روزه‌های بی‌سحرم را گرفتم/ محمدرضا بیشتر اوقات روزه بود

محمدرضا بیشتر اوقات روزه بود

وی به خاطره دیگری از فرزند شهیدش اشاره می‌کند و می‌گوید: محمدرضا بیشتر اوقات روزه بود و همیشه هم روزه بدون سحر می‌گرفت و سعی می‌کرد به کسی نگوید که ریا نشود، یک شب گفتم برایش سحری آماده کنم و، چون یخچال ما در زیرزمین بود به آنجا رفتم تا برایش سحری آماده کنم، آهسته و در تاریکی می‌رفتم کسی که بیدار نشود.

جوری گریه می‌کرد که ترسیدم حالش بد شود

محمدی اضافه می‌کند: به زیر زمین که رسیدم صدایی می‌آمد، دقت که کردم دیدم محمدرضا با صدای بلند زیارت عاشورا می‌خواند و جوری گریه می‌کرد که ناخودآگاه ترسیدم که نکند حالش بد شود و اتفاقی برایش بیفتند، دیدم تحمل ندارم یکم سر و صدا کردم که متوجه حضورم شود و سریع از جایش بلند شد، بهش گفتم پسرم اینجا چکار می‌کنی گفت تشنه بودم آمدم آب بخورم و در دلم گفتم تو می‌خواهی آب شهادت بنوشی و می‌دانستم که او یک روزی شهید خواهد شد.

نتیجه روزه‌های بی‌سحرم را گرفتم/ محمدرضا بیشتر اوقات روزه بود
گفتنی است شهید محمدرضا کبیری، دوازدهم فروردین ماه ۱۳۴۶ در شهر قزوین به دنیا آمد، دانشجوی دوره کارشناسی در رشته صنایع پتروشیمی بود و از سوی بسیج در جبهه حضور یافت. این شهید بزرگوار چهارم دی ماه سال ۱۳۶۵ در ام‌الرصاص عراق به شهادت رسید، پیکرش مدت‌ها در منطقه برجا ماند و سال ۱۳۷۶پس از تفحص در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد.

*مصاحبه از زینب محبی

پوستر سالروز شهادت شهید «سلیمانی»

برچسب ها
غیر قابل انتشار : ۰
در انتظار بررسی : ۰
انتشار یافته: ۱
زینب بابا
|
Iran (Islamic Republic of)
|
۱۲:۰۳ - ۱۴۰۱/۰۱/۰۹
0
0
یاد شهدا گرامی باد
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده