معرفی کتاب/ «شهر فرشتگان» روایتی از شهدای مظلوم موشک باران قم
به گزارش نوید شاهد استان قم، کتاب «شهر فرشتگان» از مجموعه کتاب های گردآوری شده در بیان دوران دفاع مقدس می باشد که دربرگیرنده روایت زندگی و خاطرات،خانواده هایی است که کودکان خود را در حادثه موشک باران قم در دهه 60 توسط رژیم مزدور بعث عراق از دست داده اند.
این کتاب به قلم "ریحانه غلامیان" از نویسندگان حوزه ایثار و شهادت به رشته تحریر درآمده و در سال 1401، با تعداد 148 صفحه، توسط انتشارات وثوق قم، منتشر شده است.
طراحی جلد کتاب بر اساس مدخل شهیده مهرزاد عبائی نیا است که در بخشی از خاطرات او چنین اشاره شده است:
مهزاد مدتی قبل از شهادتش خواب دیده بود که صدام او را بلند کرده و او ماه را در دست گرفته است. خواب عجیبی بود که تعبیر شد...
مقدمه ای از این کتاب را می خوانید.
از مظلومیت شهدای موشکباران و بهویژه شهدای کودک هرچه بگوییم به حق است. به همین خاطر همیشه میگویند و یا مینویسند «شهدای مظلوم موشکباران».
اگر در دوران دفاع مقدس کسی قصد رفتن به جبهه را داشت، اولاً خودش را آماده میکرد، دوماً خانواده و اهل و عیالش هم کمکم آمادگی روحی برای شهادت و یا جانبازی و حتی اسارت وی پیدا میکردند. چون میدانستند کسی که راهی جبهه میشود ممکن است هر اتفاقی برایش رخ دهد و شهید یا اسیر و یا مفقودالاثر شود.
معمولاً رزمندهها قبل از هر کاری وصیتنامههایشان را مینوشتند و مقدمات آن سفر را آماده میکردند. حتی اگر شهید میشدند، خانه و زندگی و زن و فرزند و حتی یادگاریهایشان به جا میماند.
اما باید در کمال تأسف ابراز داشت که از قریب بهاتفاق شهدای مظلوم موشکباران هیچ اثر و یادگاری به جا نمانده است.
در این میان سهم شهدای کودک و خردسال، این غنچههای نوشکفته و نونهالان تازه جان گرفته از این میراث به مراتب کمتر از سایر اقشار شهدا بوده و نوگلان پرپر پیش از آنکه مجال بالوپر گرفتن پیدا کنند، راهی آسمان شده و سهم ما از حضور ایشان فقط نامی است که بهجامانده و ابهامات بسیار زیادی را در مورد خاطرات و کودکانههایشان و بهویژه نحوه شهادت خود برای بازماندگان و نسل امروز به جا گذاشتهاند.
اغراق به این نکته نیز درخور توجه و تأمل است که در نگارش این اثر بهره نگارنده از اسناد و خاطرات شهدا به یکمیزان نبوده است و در کمال تأسف از برخی شهدا هیچ مورد قابل اتکایی وجود نداشته است.
این سیاهمشق نیز تنها یادبودی از این فرشتگان زمینی و گریزی بر غربت و مظلومیت ایشان است. باشد که بر دلها نشیند.
در برشی از کتاب، از خاطرات مادر شهیدان مریم و منیره و زهره شتربان می خوانیم.
پس از شهادت دخترانم دیگر پای ماندن در آن خانه را نداشتم، پدرشان هم معمولاً در جبهه بود و من در خانه تنها بودم. مدتی به خانه مادرم رفتم و مدت چهل روز در آنجا ماندم، تا اینکه تصمیم گرفتم آن خانه را با تمام خاطراتش ترک کنم. همان شب زهره به خوابم آمد و رو کرد به من و گفت:
«مادر! مگر ما مُردهایم که میخواهی از خانهات بیرون بروی؟ ما خانه را رُفتوروب و مرتب کردهایم، چرا به خانه برنمیگردی؟!»
بااینکه فقدان عزیزانم خیلی برایم سخت بود، اما همان روز به خانه برگشتم و درخواست دختر شهیدم را اجابت کردم.
در مدخل شهیدان مناف پور از صفحه 103 الی 106 آمده است.
شهیدان زهرا، محمدهانی و امیرحسام فرزندان مهدی منافپور و فخرالسادات کفاشحسینی هستند.
مهدی کارمند اداره گذرنامه و فخرالسادات طلبه سال سوم حوزه علمیه خواهران بود. زمانی که امام «ره» به فیضیه تشریف آوردند، فخرالسادات به نمایندگی از خواهران حوزوی با قرائت مقالهای ضمن خیرمقدم، با حضرت امام تجدیدعهد و پیمان کرد. همانجا بود که جرقه ازدواجش زده شد.
فخرالسادات هرکسی را قبول نمیکرد؛ میگفت: «باید همدرس و همراه من باشد». اتفاقاً مهدی منافپور طلبهای فاضل بود که از فخرالسادات خواستگاری کرد. فخرالسادات میگفت: «مهم نیست که ظاهرش با من تناسب دارد یا نه! مهم راهش است که با من یکی است». باهم یکی شدند، هم درس و همراه!
پانزدهم مردادماه سال 1358 بود که اولین فرزند ایشان «زهرا» به دنیا آمد. زهرا پنجساله بود که برادرانش محمدهانی و امیرحسام با فاصله اندکی از یکدیگر به دنیا آمدند. در حقیقت محمدهانی شانزدهم فروردینماه سال 1361 و امیرحسام در تاریخ هجدهم خردادماه سال 1363 دیده به دیدار جهان گشود.
فخرالسادات نسبت به تربیت فرزندانش بسیار حساس بود و همواره برای رشد و تعالی فرزندانش تمام همّ و غمّ خود را به کار میگرفت. حتی به خاطر بچهها از سفر حج بازماند. میگفت: «هم آنها صدمه میبینند و هم مادرم».
فخرالسادات وقتی عروس شده بود، راضی نمیشد تور عروسی به سرش بزنند، میگفت: «این آرزوی من نیست! آرزوی من چیز دیگری است!» همیشه به حال رزمندگان غبطه میخورد. میگفت: «چرا ما نمیتوانیم به جبهه برویم؟!» چند روز قبل از شهادتش در مراسم تشییع شهید کریمی در گلزار میگفت: «من بوی بهشت را استشمام میکنم! بهبه! چه بوی بهشتی میآید!» آن روز چندین بار این جمله را تکرار کرد.
بعد از مراسم سومین روز شهادت شهید کریمی از همه خداحافظی کرد. همان روز یک ساعت مانده به غروب آفتاب طی حملات هوایی رژیم بعث عراق به شهر قم فخرالسادات به همراه فرزندانش زهرا، محمدهانی و امیرحسام و همسرش مهدی منافپور همگی باهم آسمانی شدند. چه زود آرزویش برآورده شد!
فخرالسادات این مناجات را شب قبل از شهادت روی کارت دعوت عقدش مینویسد: «گویا ساعت ده شب است که این را مینویسم. خدایا! اگر بناست ما از دنیا برویم، یا داغ یکدیگر را ببینیم، به این صورت باشد که همه باهم باشیم».
سرانجام بنابه تقدیر الهی زهرا، محمدهانی و امیرحسام منافپور به همراه پدر و مادر خود مهدی منافپور و فخرالسادات کفاشحسینی طی بمباران هوایی رژیم بعث عراق در خیابان باجک، محله جوادالائمه در تاریخ یکم اسفندماه سال 1365 به شهادت رسیدند.
پیکر این فرشتگان پاک زمینی در گلزار شهدای امامزاده علیبنجعفر «ع» به خاک سپرده شده است.
قبل از چهلم شهدا، یکی از اقوام در عالم رؤیا میبیند که فخرالسادات بین آوارها را میگردد و میگوید: «انگشتم جامانده!» ما هم از اینکه محمدهانی هنوز دفن نشده و همچنان در سردخانه است، بیخبر بودیم. گویا با پسر صاحبخانه «شهید رضوی» اشتباه شده بود. بعد از چهلم که پیکر محمدهانی پیدا شد، خواب ما هم تعبیر شد.