عشق به امام حسین (ع) در وجودش موج می زد
به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید سید محمد حسینی در آبان ماه 1344 در شهر خون و قیام «قم» دیده به جهان گشود. وی در تاریخ 5 شهریورماه 1363 در منطقه جنوب به درجه جانبازی رسید و بعدها در پی مجروحیت و روزهای طاقت فرسای بیمارستان به رفیع شهادت نائل گردید. در ادامه فرازهایی از زندگی نامه و خاطره ای را از این شهید والامقام می خوانید. در ادامه فراز هایی از زندگی نامه شهید را می خوانیم.
شهید حسینی در محله امام زاده ابراهیم در خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود و از همان کودکی عشق به الله در وجودش شعله می کشید و با خونش عجین شد.
با سن کمی که داشت با پدربزرگش به مساجد و نماز جماعت می رفت و همواره در نماز جماعت و مجالس روضه اهل بیت شرکت می جست.
در سن هفت سالگی راهی مدرسه شد؛ دوران ابتدایی را در مدرسه شهید مصطفی خمینی تمام کرد و دوره راهنمایی را در مدرسه مهدوی شروع کرد؛ در این زمان بود که توده های ستمدیده میهن اسلامی بر رژیم شوریدند و تظاهرات و فریاد الله اکبر بلند شد.
انقلاب اسلامی آغاز شد؛ شهید حسینی فعالانه و با جدیت و هوشیارانه در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می جست. او با روحیه ای فوق العاده و اعتقاد به هدف مقدس هیچگاه از مزدوران و مامورین ساواک جهنمی ترس و واهمهای به دل راه نمی داد.
با وجود این که کلانتری ۱۴ در کوچه ایشان بود و محله را تحت نظر داشت، ولی شهید حسینی فعالیتش را انجام می داد تا این که با کمک خدا و همبستگی مردم و رهبری های امام عزیزمان انقلاب به پیروزی رسید. حکومت اسلامی استقرار پیدا کرد.
با تشکیل بسیج و سپاه مجدانه در آن ها به فعالیت پرداخت، روز ها را در خیاطی کار می کرد و شب ها در بسیج به نگهبانی و انجام وظایفی که بر عهده او بود مشغول بود، با شروع جنگ تحمیلی جهت رفتن به جبهه و نبرد با دشمنان خدا تلاش فراوان نمود و سرانجام موفق شد و راهی جبهه آبادان گردید و در آنجا مشغول دفاع و جانبازی شد.
درست در آخرین روزهای ماموریت مجروح شد، ولی روح سرکش و عاشق اش نه تنها خاموش نشد بلکه شعلهورتر شد و دوباره راهی جبهه و مصاف با مزدوران شرق و غرب شد؛ در طول جنگ بارها عازم جبهه حق بر علیه باطل شد و در راه خدا به پیکار پرداخت.
عملیات غرورآفرین و پیروزمند والفجر مرحله مقدماتی آغاز شد؛ شهید حسینی در آن شرکت یافت. وی در این حمله که در منطقه فکه جریان داشت از ناحیه فک به شدت مجروح شد.
خاطره ای از زبان مادر شهید حسینی می خوانیم.
او را ابتدا به تبریز و سپس به تهران بیمارستان امیر اعلم و سپس بیمارستان فیروزگر انتقال دادند. در آن زمان وقتی ما به بیمارستان می رفتیم آن قدر مجروحیت او سخت و دردناک بود که کسانیکه برای عیادت بیماران خود در طبقه های پایین آمده بودند به طبقه سوم که در آن شهید حسینی بستری بود می آمدند و به او هم سر میزدند.
وی بعلت مجروحیت قسمت فک آب و غذا نمی توانست بخورد و در زمان تشنگی دکتر گفته بود که باید آن قدر پاهای او را در آب سرد قرار دهند تا تشنگی او برطرف شود، قسمت معده را کمی سوراخ کرده و از آن طریق به او غذا می دادند. قرار بود چند روز بعد او را عمل کنند.
بعد از عمل وقتی به ملاقات او رفتم زمانی که بالای سر او بودم دیدم اشک در چشم فرزندم جاریست به برادرم گفتم به دکترش خبر دهید که چرا پسرم گریه می کند؟ دکتر در جواب گفته بود که مقداری از پوست ران پاهایش را بریده ایم و آن را روی پیشانی اش قرار داده ایم تا زخم تازه بماند؛ او بخاطر کسانی که به ملاقاتش آمده اند روی پاهایش پتو کشیده و تماس پتو با زخم سبب سوزش آن شده است و برادرم به دکتر گفت: که چرا برای تسکین درد پاهایش به او مسکن تزریق نمی کنید؟ دکتر گفت: از صبح تا حالا چهار عدد مرفین به او تزریق کرده ایم ولی سوزش آن بقدری است که درد آن را ساکت نمی کند.
گفتنی است پیکر پاک و مطهر این شهید در گلزار شهدای امام زاده ابراهیم آرام گرفته است.