شهادت، حق مسلم پدرم بود
به مناسبت هفته بسیج، نوید شاهد استان قم، به گفتگو با یکی از فرزندان شهدای مدافع حرم که عضو فعال بسیج بوده، پرداخته است که مجاهدتها و گذشت از هوای نفسانی پدرش را نقل میکند. او روزهایی را که پدرش، تمامی دنیای خویش را به والاترین مقام انسانی یعنی شهادت ترجیح داده است، بازگو میکند.
«شهید منصور عباسی هفشجانی» در تاریخ فروردین 1336 در هفشجان شهرکرد از توابع استان چهارمحال و بختیاری دیده به جهان گشود. این شهید والامقام بازنشسته سپاه پاسداران بود که مدتی پس از بازنشستگی به شغل آزاد مشغول شد.
او سالها در سپاه پاسداران خدمت کرده بود و سوابق درخشانی از حضور حماسهساز در جنگ تحمیلی و دوران دفاع مقدس داشت.
هرچند که بازنشسته سپاه پاسداران بود، اما سال 1396 به عنوان یکی از نظامیان برای نبرد با تروریستهای تکفیری راهی سوریه شد. شهید منصور برای بار اول در اسفند ۱۳۹۳ راهی سوریه شد و پس از سه بار اعزام به سوریه در تاریخ ۱۰ آذر ۱۳۹۶ در عملیات پاکسازی سوریه به شهادت رسید. بدون شک به قلم کشیدن زندگانی مدافعان حرم و از خودگذشتگیهای آن ها، خود نشان از بزرگی و جایگاه بیبدیلشان دارد.
فاطمه عباسی هفشجانی فرزند شهید منصور عباسی هفشجانی متولد 15 شهریورماه 1365 در شهرکرد در خانوادهای مومن بدنیا آمد. وی در حال حاضر دانشجوی دکتری زبان و ادبیات عرب است. وی پس از ازدواج به شهر قم عزیمت نمود که هم اکنون ماحصل ازدواجش 3 فرزند است.
زهرا عباسی فرزند شهید مدافع حرم هم اکنون کارمند بنیاد شهید استان قم و در سمت مشاور امور بانوان مدیرکل بنیاد شهید و کارشناس آموزش عمومی مشغول خدمت میباشد و عضو فعال بسیج بنیاد شهید قم است. در ادامه این گفتگو را می خوانید.
عباسی بود و زینبی
فاطمه عباسی از شهیدی که بازمانده و پیشکسوت دفاع مقدس بود گفت: 60 سالهای زرنگ، ورزشکار و زیرک بود که نَه در زبان؛ بلکه در دل آرزوی شهادت را با خود داشت. قریب به 80 ماه حضور در جبهه، جانبازی دفاع مقدس، رزمنده مدافع حرم، جانبازی دفاع ازحرم و در نهایت به لطف حضرت زینب (س)؛ شهید مدافع حرم زینبی شدند. خلاصه بگویم که عباسی بود و زینبی شد.
زمان شهادت
وی از دوران اشتغال پدرش در سپاه پاسداران و پس از بازنشستگیاش عنوان کرد: پس از بازنشستگی از سپاه، شغل آزاد داشت و در مشاور املاک مشغول بود آن هم نه به شیوه مرسوم، بلکه به شیوه شهدایی؛ خیلیها فکر میکنند مقدمه شهادت با عضویت در سپاه، ارتش و نیروی انتظامی اتفاق میافتد؛ اما نه! شهید منصور عباسی به ما یاد داد، باید در بستر گناه باشی، اگر توانستی آلوده گناه نشوی و دامنت را آلوده نکنی آنگاه منتظر شهادت باش...
شغل مشاور املاک بسیار خطرناک بود؛ غش در معامله، درآمد بالا، زد و بند و ... جهاد اکبر با نفس سرکش و طماع و حریص است و شهید سالها در این میدان بود.
چه خوب معاملهگری بود!
فاطمه عباسی از نحوه کسب درآمد و کمک شهید منصور گفت: به بنگاه املاک او، بنگاه خیریه میگفتند. درصدی کار نمیکرد، تمام تلاشش این بود که کسی بیآشیانه نشود، اگر کسی به خاطر قرض قصد فروش منزلش را داشت به راحتی قبول نمیکرد، در دادن قرضش پیشقدم بود نه در فروشش، اگر کسی پول پیش نداشت آن را تهیه میکرد، کرایه منزلش را میداد؛ محل درآمدش محل کسب ثواب بود، مرکزی بود برای ریشسفیدی، حل گرفتاری... حضرت آقا در مورد این روحیه پدرم فرمودند: شهید عباسی چه خوب معاملهگری بود!
به سبک شهادت میهمان نواز بود
او از تلاش های بی وقفه و اخلاق دنیوی پدر اظهار داشت: به قول شهید بیضایی، شهادت مزد کسانی است که در راه خدا پُرکارند، پدرم لحظهای بیکار نبود، تلاشگر بود، حتی در خانه! بدون اغراق خانهداریاش بیست بود. خانمها به خاطر سختیهای میهمانداری گاهی از پذیرفتن میهمان طفره میروند. اما خانه ما همیشه پر از میهمان بود چون مرد خانه در میهمانداری همراه مادرم بود.
پس از رفتن میهمانها، خانه را جوری جمع و جور میکرد که گویی اصلا میهمانی در کار نبوده... آقایونی که به دنبال شهادت هستند از منزل خود شروع کنند! از اخلاق خوش و لبخند و مهربانیاش دیگر نمیگویم که دلم تاب ندارد...
رضایت مادرها
فاطمه عباسی فرزند شهید مدافع حرم در ادامه این گفت و گو، از رضایت اهل خانواده برای اعزام این مدافع حرم زینبی تعریف کرد: رضایت مادرش، برایش حکم رضایت خدا را داشت، من نمیدانم چطور و چگونه مادربزرگم را راضی کرد، مادربزرگم همسرش را سال ها پیش از دست داده بود. سه پسر داشت؛ آیتاله در 22 سالگی در آزادسازی خرمشهر سال 61 به شهادت رسید، پسر دیگرش خسرو هم جوان بود یک سال قبل از شهادت پدرم منصور بر اثر ایست قلبی مرحوم شد. فقط و فقط شهید منصور برایش مانده بود. من واقعاً نمیدانم مادربزرگم چطور از پدرم دل کند و پدرم از او...
هنگامی که پدرم برای رخصت از مادرش و مادرم میرود، هر دو به شدت گریه میکنند. مادربزرگم تنهایی و بیکسیاش را به او یادآور میشود که منصور فقط تو برایم ماندی، مادر نرو! مادرم میگوید: تو وظیفهات را انجام دادی الان وقت بازنشستگی تو است، منصور نرو!
فقط میدانم پدرم روضه شب عاشورا و اسارت حضرت زینب (س) را برایشان خوانده بود و این جمله را گفته بود: من از سپاه بازنشسته شدم نه از پاسداری از انقلاب...
جانبازی شهید منصور عباسی
وی از روحیه شهادت طلبی و نحوه جانبازی پدرش عنوان کرد: پدرم بار اول در سوریه از ناحیه دست به شدت مجروح شد، چندین بار عمل جراحی انجام داد، درد بسیاری داشت شبها تا صبح راه میرفت، مادر به شوخی گفته بود حالا خوب شد دستت ناقص شد، پدرم پاسخ داده بود من رفته بودم که سر بدهم نه دست...
در سوریه تا پای جان برای حفظ بیتالمال تلاش کرده بود، همه میدانستند خط قرمزش ولایت فقیه بود. هم رزمانش میدانستند شهید میشود؛ چندین فیلم از او گرفته بودند؛ میگوید اگه چندینبار به کما بروم و باز به دنیا برگردم، دست از این رهبری برنخواهم داشت.
حفظ حجاب
فاطمه عباسی از توصیه شهید درباره حجاب گفت: توصیهاش به حجاب این بود که اول حجاب را درک کنید، بفهمید، به خاطر هیجانات و جو، حجاب را انتخاب نکنید، اما وقتی انتخاب کردید پایش بمانید.
سنگرساز بیسنگر!
او از انجام کارهای پدرش در سوریه و نحوه شهادتش تصریح کرد: مسئول قسمت مهندسی بود، به قول خودش سنگرساز بیسنگر! برای زدن معبری برای عبور دادن رزمندگان از منطقهای پرخطر که پر از تکتیراندازهای داعش بود میرود، که پس از انجام مأموریت و در حین بازگشت مانند برادر شهیدش، سرش مورد اصابت قرار میگیرد و در کنار شط فرات در روز جمعه و هنگام اذان ظهر به شهادت میرسد.
لحظهای تنهایمان نمیگذارد
فاطمه عباسی فرزند شهید مدافع حرم در پایان گفتگو از فراغ یار و عاقبت شیرین شهیدش افزود: میدانستیم عاقبتش شهادت است، خوبیهایش آنقدر زیاد بود که شهادت را حق مسلّمش میدانستیم. رفت اما قول داده بود لحظهای تنهایمان نمیگذارد، نزدیک پنج سال است که ندیدمش، صدایش را نشنیدم اما بیشتر از پیش روی حمایتهایش حساب میکنیم.
گفتگو از محمدرضا عباسی/