شهید مظفری‌نیا در سن 41 سالگی به شهادت رسید و تربت پاکش در مقبره شهدا در صحن امام رضا (ع) حرم حضرت معصومه (س) زیارتگاه همگان است.

شهدیا س

فاطمه زینلی متولد سال 1359 در شهر قم و همسر شهید شهروز مظفری نیا است. وی نیز اصالتا اهل کهک قم است و به جهت نسبت فامیلی که با خانواده شهید مظفری نیا دارد زمینه ازدواجش را فراهم شد و اکنون صاحب سه فرزند است که فرزند سوم، مدتی پس از شهادت همسر به دنیا آمد. به مناسبت سومین سالگرد شهدای مقاومت، گفتگویی با ایشان داشتیم که در ادامه «قسمت اول» از این گفتگو را می‌خوانید.

آشنایی

فاطمه زینلی همسر شهید مدافع حرم شهید شهروز مظفری نیا در خصوص روابط و آشنایی‌اش با شهید گفت: خواهرم با برادر شهید مظفری‌نیا ازدواج کرده بود، شناخت خوبی از خانواده های همدیگر داشتیم. 21 سال داشتم و در رشته مترجمی زبان انگلیسی دانشگاه قم مشغول به تحصیل بودم که بحث خواستگاری از طرف برادر شهید مظفری‌نیا با خانواده ما مطرح شد. چون در دوران امتحانات دانشگاه بودم مسئله به بعد از اتمام امتحانات موکول شد و پس از پایان امتحانات پایان ترم من بود که بحث خواستگاری بطور رسمی از جانب مادر شهید مطرح شد.

ازدواج

وی درباره خاطرات ازدواج خود گفت: شهید مظفری نیا متولد 1357، حدود دو سال از من بزرگتر بودند و همین فاصله سنی کم و نسبت فامیلی ما را به دوستان و هم‌بازیان دوران کودکی تبدیل کرد. اما به جهت جو مذهبی که در خانواده ما حاکم بود بعد از رسیدن به سن تکلیف عملا ارتباط ما بسیار محدود و رسمی شد، اما با این وجود جاذبه ای که نسبت به شهید مظفری نیا از همان کودکی در وجود من شکل گرفته بود تا بزرگسالی نیز ادامه یافت و ویژگی‌های شخصیتی او نظیر مهربانی و خانواده دوستی و اهل کار و تلاش بودن و اهل حلال و حرام و محرم و نامحرم بودن و... نیز بر این جاذبه افزود بطوری‌که با وجود این‌که هیچ‌وقت از نگاه من داشتن یک همسر نظامی به جهت سختی‌ها و محدودیت‌های شغلش برای زندگی مشترک ایده‌آل نبود، اما از همان ابتدای مطرح شدن بحث ازدواج، احساسم به این خواستگاری مثبت بود.

 سفره عقد

همسر شهید مظفری‌نیا، درباره خاطره‌اش در روز عقد با شهید خاطرنشان کرد: در آن زمان شهید مظفری نیا به تازگی به صورت پیمانی وارد سپاه شده و در تربیت بدنی سپاه مشغول به خدمت بودند و این بدان معنی بود که شغلشان عملا ماهیت نظامی نداشت و همین امر هم به نوعی دیگر خیال مرا راحت کرد و بعد از چند جلسه گفتگو، خوشبختانه تفاهم بین ما شکل گرفت و ازدواج ما در 22 بهمن ماه سال 1381 سر گرفت. خاطرم هست که عید قربان هم بود و همه چیز آنقدر سریع انجام شد که به جهت تعطیلی به مناسبت راهپیمایی 22 بهمن فرصت خرید حلقه را هم پیدا نکردیم. من خیلی دوست داشتم که مراسم عقد در حرم حضرت معصومه (س) برگزار شود اما بخاطر راهپیمایی 22 بهمن و نماز عید قربان میسر نشد و با یک مراسم عقد بسیار ساده که در خانه پدری من برگزار شد، رسما ازدواج کردیم.

من هیچگاه تکلفات مراسم ازدواج را دوست نداشتم و خداروشکر مراسم ازدواجمان در اوج سادگی برگزار شد، بطوری‌که من حتی برای مراسم عقد لباس جدید خریداری نکردم و یک لباس شیری رنگ که از قبل داشتم برای این مراسم پوشیدم و یک چادر گلبهی رنگ که مادرم از مکه برایم سوغات آورده بود و من بسیار آن را دوست داشتم سر کردم. روزی که برای آزمایش قبل از ازدواج رفته بودیم از قنادی ابتدای خیابان شهید صدوقی سفره عقد بسیار ساده ای خریدیم و خودمان سفره عقد را چیدیم. یادم هست که آن روز اینقدر شرم و حیا بین ما حاکم بود که وقتی خواهرم و همسرش ما را تنها گذاشتند تا با هم مسیر خانه را پیاده بیاییم هر کدام از یک سمت پیاده رو می آمدیم و حتی یک کلمه هم با هم حرف نزدیم اما یادآوری آن لحظات بعدها برای هردوی ما توام با لذت و شادی فراوان بود.

حالا همه چیز مهیای برگزاری مراسم بود اما بخاطر اینکه شب عید قربان و پیروزی انقلاب بود و دفاتر عقد ازدواج بسیار شلوغ بودند، عاقد پیدا نمیکردیم تا اینکه نهایتا یکی از عموهایم از محضری خیلی دورتر از منزل پدرم عاقدی را برای جاری کردن خطبه عقد آورد و در آخرین ساعات روز 22 بهمن ماه سال 1381 و شب عید قربان، من و شهروز با هم ازدواج کردیم.

اولین حرفی که بعد از عقد از شهید مظفری نیا شنیدم و خوب یادم هست این بود که گفت: «انگار خواب می‌بینم و اصلا باورم نمی‌شود که ازدواج کرده‌ایم.»

تلاوت شبانه قرآن 

او با اشاره به تقوا و اعمال نیک همسرش، تلاوت شبانه شهید را با ذکر خاطره اینگونه مطرح کرد و افزود: آن شب همه مهمانانی که برای مراسم عقد آمده بودند که 30 نفری میشدند به همراه خانواده شهروز که از تهران آمده بودند در خانه ما ماندند و فردای آن شب ما اولین زیارت دونفره مان را رفتیم که طعم شیرین آن زیارت هنوز هم در اعماق وجودم باقی ست.

دقیق یادم هست روبروی جایی نشستیم که حالا مقبره شهید مظفری نیا هست و اولین زیارتنامه‌مان را با هم خواندیم و از خدا خواستیم که ما را با خودش نزدیک و با یکدیگر خوشبخت کند، وقتی یاد چهره شهروز در آن‌روز می افتم عجیب دلتنگش می‌شوم...یادم هست که خیلی خوشحال بود و صورتش از شعف وصال می‌درخشید.

دوست دارم این را هم بگویم که یکی از دلایل اصلی انتخاب شهروز از طرف من این بود، شبی که برای خواستگاری به قم و منزل ما آمدند از چراغ روشن اتاقشش فهمیدم او بیدار هست و وقتی علت را از خواهرم جویا شدم گفت: عادت دارد که شب‌ها قرآن می‌خواند و این برنامه هرشب اوست و همین با قرآن بودن او جرقه اولیه احساس من نسبت به شهروز شد و نگرانی مادرم خدابیامرز را هم بطور کامل در مورد شهروز رفع کرد.

حس زیارت 

فاطمه زینلی از ایجاد ارتباط قلبی با حرم حضرت معصومه و جایگاه ابدی شهید در حرم مطهر عنوان کرد: من همیشه نسبت به حرم حضرت معصومه (س) احساس صمیمیت و نزدیکی عجیبی داشتم. اوایل فکر می‌کردم شاید این بدان جهت باشد که همیشه ساکن قم بوده ام و از کودکی همراه مادرم به زیارت بی بی می‌رفتیم. بو و محبت مادرم را آنجا احساس می‌کردم، ولی وقتی شهید شهروز مظفری نیا به شهادت رسید و پیکرش را به حرم بی‌بی برای خاکسپاری آوردند، فهمیدم علت اصلی این علقه چیست و از آن روز، این گره خوردن به حرم بی‌بی هر روز محکم‌تر شد.

روز اول ازدواجمان پس از زیارت به یک سفره خانه رفتیم و ناهار را آن‌جا کنار هم خوردیم. یادم هست آنقدر اضطراب داشتم که فقط چند لقمه غذا خوردم و از شدت اضطراب و خجالت دهانم کاملا خشک شده بود و نمی‌توانستم اطرافم را درست ببینم چون اولین باری بود که با مردی که تا دیروز نامحرم بود از نزدیک ارتباط داشتم. بعد از ناهار تا خانه که نزدیک هم بود پیاده رفتیم.

عشقی که روز به روز بیشتر می‌شد

وی عشق را آموزه ای از شهید والامقام دانست و از عشقش به شهید که روز به روز افزوده می شود، گفت: صبح پنج شنبه بود و همه میهمانان  برای تعطیلی بین عید قربان و جمعه هم‌چنان در خانه ما مانده  بودند که شهروز بخاطر آزمون دانشگاه افسری داشت از من خداحافظی کرد و به تهران رفت و دیدار ما رفت تا هفته بعد که شهروز به همراه خانواده برای پاگشا به خانه ما آمدند.

اما برای اولین بار عید غدیر بود که من به همراه خانواده به خانه پدر شهروز رفتیم و خوب یادم هست که موقع برگشت شهروز به من اصرار می‌کرد که خانشان بمانم ولی من که بسیار خجالت می‌کشیدم دانشگاه و انتخاب واحد را بهانه کردم و همراه خانواده به قم برگشتم.

من قبل از ازدواج شنیده بودم سری در خطبه عقد نهفته هست که با جاری شدن آن مهر زن و شوهر در دل هم می افتد اما در ازدواج خودم آن‌را به عینه احساس کردم و هر لحظه که از ازدواجمان می‌گذشت این مهر و عشق عمق بیشتری پیدا می‌کرد.

شهروز در بیان عشق و احساسش از همان ابتدا خیلی توانمند بود و همین امر باعث شد من هم که خیلی خجالتی بودم و در بیان احساسم ضعف داشتم کم کم مثل شاگردی که از استادش می آموزد از شهروز یاد گرفتم که عشقم را زبانی و کلامی ابراز کنم. در بعضی ازدواج ها نهال عشق قبل از ازدواج و در برخی دیگه بعد ازدواج پا می‌گیرد اما در خیلی مواقع بعد از گذشت زمان عادت جای عشق را می‌گیرد. به جرات می‌توانم بگویم در ازدواج ما اینطور نبود و هر لحظه این نهال مستحکم‌تر و سرسبزتر می‌شد؛ بعضی ها می‌گفتند شاید این احساس به خاطر این است که شما به خاطر شغل شهروز همیشه کنار هم نیستید ولی من فکر می‌کنم این دوری ها شاید باعث می‌شد که ما از برخی احساسات خوش که بواسطه کنار هم بودن دایمی شکل می‌گیرد محروم شویم ولی به هیچ عنوان این دوری دلیل بر تازگی عشق ما نبود بلکه این احساس نتیجه پیوند روحی عمیق بین من و شهروز بود.

عروسی ساده

فاطمه زینلی از برگزاری جشن عروسی اش که ساده برگزار شده بود خاطرنشان کرد: بعد از عقد قرار بود خیلی زود مراسم عروسی برگزار شود اما بخاطر قبولی شهروز در آزمون ورودی دانشگاه افسری عروسی عقب افتاد و در همان اثنا مادر من هم به رحمت خداوند رفتند و همین مسائل باعث شد که دوران عقد ما بیش از دو سال طول بکشد.

نهایتا در 26 آبان ماه سال 1384 عروسی کردیم و من از قم به تهران و خانه شهروز که طبقه بالای خانه پدرش بود نقل مکان کردم. عروسی ما هم دقیقا مثل عقد در نهایت سادگی برگزار شد و خوب یادم هست بخاطر حضور شهروز در نیروی مخصوص و گذراندن دوره چتربازی، فردای روز عروسی راهی شمال شد و من چند روز اول ازدواجمان را تنها در خانه مشترکمان و در انتظار بازگشت شهروز سپری کردم.

تولد نرگس، اولین فرزندمان
 

وی در خصوص تولد اولین فرزند دخترشان افزود: در سال های دانشجویی حقوق شهروز قطع شده بود و فقط کمک هزینه اندکی دریافت می‌کرد که بعد از عروسی خداروشکر مشکل حقوق او حل شد اما همچنان کمک هزینه های دوران دانشجویی از حقوق او کسر می‌شد و با توجه به مبلغ اندک حقوق و کسر کمک هزینه و این‌که من هم شاغل نبودم، عملا سال‌های اولیه زندگی ما در تنگنای اقتصادی اما با عشق گذشت.‌

سال 1387 یعنی سه سال بعد از ازدواجمان ما صاحب اولین فرزندمان نرگس شدیم و یادم هست چون شهروز طبق معمول در ماموریت بود خبر بارداری را بصورت تلفنی و از تلفن عمومی نزدیک خانه به او دادم. شهروز عاشق دختر بود و قبل از تولد نرگس، خودش اسم او را انتخاب کرده بود. در بیشتر دوران بارداری به جهت شغلش که در رده های مختلف سپاه بود، من در خانه تنها بودم تا این‌که در 8 آبان 1387 نرگس ما متولد شد.

 به فرزندش عشق می ورزید

فاطمه زینلی از ابراز عشق شهید شهروز به فرزند و خواهرزاده اش می‌گوید: قبل از تولد نرگس و در دوران بارداری من از دختر خواهرم  رویا که 7 ماه از نرگس بزرگتر بود و مادرش بخاطر اشتغال به تحصیل در مقطع تخصصی پزشکی فرصت کافی برای نگهداری از رویا را نداشت با عشق مراقبت می‌کردم. با تولد رویا انگار او رویای زندگی ما هم شد؛ به گونه ای که هر وقت شهروز از ماموریت به خانه می آمد، رویا دائم پیش ما بود و با تولد نرگس انگار صاحب دوقلو شده‌ایم و از هر دو با عشق و لذت مراقبت می‌کردیم.

دوران بسیار زیبا و در عین حال سختی بود و یادم هست گاهی آنقدر خسته می‌شدم که سرم به بالش نرسیده خوابم می‌برد. شش سال در خانه پدر شهروز ساکن بودیم و پس از آن خانه مستقل برای خودمان گرفتیم و بدین شکل تغییراتی در روال زندگی ما صورت گرفت.