شهید ارتش/
سه‌شنبه, ۲۹ فروردين ۱۴۰۲ ساعت ۰۹:۲۴
در وصیت‌نامه شهید «علی یزدی» از توصیف خداوند می‌خوانید: تو راهنمایى هستى که موجودات جهان را از جاده ظلمانى زندگى دور می‌کنى و بسوى سرچشمه نور و صفاى ابدى پیش می‌برى؛ هرگز وظیفه تو نابودگرى نیست. تو آزادى‌بخش نوع بشر هستى، هنگامی که دیدگان خسته من از دیدار روشنایى فرو می‌ماند، قدرت بیکران تو فرا مى‌رسد و آنها را بر روى آفتابى درخشنده‌تر و با عظمت‌تر مى‌گشاید.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید علی‌ یزدی فرزند سفر در تاریخ 19 تیرماه 1333 در شهر قم بدنیا آمد. وی با عضویت در ارتش جمهوری اسلامی پس از چندی مجاهدت در تاریخ 12 فروردین‌ماه 1361 به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

قدرت بی‌کران خداوند، موجودات را روشنایی می‌بخشد

در ادامه وصیت‌نامه این شهید والامقام را می‌خوانید.

وقتی که بمیرم پس از مدتى که ناقوس مرگ با صداى شوم و تلخش بر بالاى سر من طنین مى‌افکند و به بهشتیان پیام دهد که موجودى این جهان زشت را ترک گفته است تا در دل خاک با کرم‌هاى زشت‌تر محشور گردد.

بر مرگ من گریه مکن، نه حتى وقتی که این اشعار مرا می‌خوانى، از دستى که آنها را نوشته یاد مکن آفتاب زندگى ما هنوز سر بر غروب می‌کند و تاریکى مرگ به آهستگى نزدیک می‌شود؛ اکنون از این خورشید فروزان بر پیشانى سوزان ما به جز شعاعى فروزان و پریده رنگى که همچون واپسین مختصرى، غمگین است نمی‌تابد.

سلام بر مرگ نجات‌بخش آسمانى دربار ابدیت. هرگز بازوان ترجیح قهر و کین مسلح نگشته. هرگز دیدگان‌تر برق‌آسا و خونخوار و ستیزه‌گر ندرخشیده، هرگز پیشانى تو نشان ستم و خیانت در خود نداشته است تو پیکى هستى که خداى مهربانت براى ابلاغ مهر و امید بسوى جهانیان فرستاده است.

تو راهنمایى هستى که موجودات جهان را از جاده ظلمانى زندگى دور می‌کنى و بسوى سرچشمه نور و صفاى ابدى پیش می‌برى؛ هرگز وظیفه تو نابودگرى نیست. تو آزادى‌بخش نوع بشر هستى، هنگامی که دیدگان خسته من از دیدار روشنایى فرو می‌ماند، قدرت بیکران تو فرا مى‌رسد و آنها را بر روى آفتابى درخشنده‌تر و با عظمت‌تر مى‌گشاید.

فرشته امید بال و پر زنان دستم را می‌گیرد و از تنگناى تیره و بدنامى مسخره‌آمیز و مرموز، رهبرى می‌کند. پس بیا بیا و بندهایى که مرا با این تن ناتوان پیوند می‌دهند بگشاى. دریچه‌اى بر این زندان تاریک که از هر سوى مرا در برگرفته است بگشاى.

بیا و بال‌هاى سبکت را به من ببخش تا بسوى سرچشمه نور و صفا پرواز کنم براى چه دیر میکنى؟ هر چند زودتر از این وادى تیره که دنیایش مى‌نامند، بسوى عالمى مجهول، به آنجایى که سر آغاز و سر انجام من است بشتابم؛ که هستم؟از کجا آمده‌ام؟ براى چه در این جهان به بند افتاده‌ام؟ که باید باشم، و کجا باید بروم؟

آخر من می‌میرم و هنوز تولد را ندانستم! نیست می‌شوم و هنوز به هستى پى نبرده‌ام! روح من از اعتماد و امید آکنده است. بدین جهت است که اکنون در آغاز جوانى با دلى آکنده از درد و غم با یأس عمیق و اندوهى بى‌پایان سر بر بستر مرگ مى‌گذارم.

هنوز لبخند مى‌زنم، می‌میرم و با شادمانى بر چهره زندگى تبسم می‌کنم، در نوک مژگان من قطره اشکى که یادگار آخرین وداع ماست، می‌درخشد و با این همه از خردمندى همچون کودکان مى‌گریم؟ زیرا اندکى بیش به حضور من در آستان تا عظمت خداوندى باقى نمانده است.

همه جا هر آغازى با انجامى همراه است، همه چیز را مبدأ مجهول سرچشمه می‌گیرد و بسوى سنت‌هایى نامعلوم مى‌شتابد و همه چیز روزى، پاى به وجود می‌گذارد و روزى دیگر عدم مى‌پوید؛ بدین ترتیب انسان از گهواره تا گور در میان امواج دریاى یأس و بى‌خبرى دست و پا مى‌زند و عاقبت از پاى در مى‌افتد و هنگامى که قدم در منزلگه گور مى‌نهد مبهوتانه از خود مى پرسد، پس براى چه بدنیا آمده‌ام؟ براى چه؟ براى مُردن! براى نابود شدن! ولى اکنون که پا به هستى گذارده‌اى باید یقین بدانى که وجودت لازم بوده است.

هنگامیکه دوران زندگى سر می‌رسد و جسمى که زمانى در حرکت بوده است، جاودانه در گورى تنگ مسکن مى‌گزیند. آیا روح، همچون عبارتى تیره بر زمین مى‌نشیند و محو مى‌شود؟ مانند امواج دریا بسوى سرچشمه‌اى بزرگ و درخشان مى شتابد. اى انسان پس از آنکه آخرین آه تو از سینه تفنگت به در آمد و با چشمى اشکبار با آنان که زمانى دوست مى داشتى، وداع جاویدان گفتى و دیدگان خویش را براى همیشه بر هم بزارى. آیا مى‌توانى باز مهر کسى را در دل داشته باشى؟ افسوس که در این باره از هیچ کسى بجز او سخنى بر زبان نمیرانى! و سؤالى نمى‌توانى کرد.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده