داود «حُرِّ» فامیل شد
به گزارش نوید شاهد استان قم، در ایام دهه کرامت، خبرنگار نوید شاهد قم گفتگویی را با خواهر شهید داود حاجی حیدری داشته است که منتشر میکند.
زهرا حاجی حیدری، خواهر شهید داود حاجی حیدری، فرزند چهارم خانواده بوده که در سال 1350 در شهر قم متولد شده است. او که بیش از بیست سال است بعنوان معلم ابتدایی در مدارس شهر قم مشغول به تدریس است، کمک به رشد و ارتقای فرهنگی کودکان شهرمان را بزرگترین افتخارش میداند. خانواده حاجی حیدری جمعا صاحب شش فرزند بودند و شهید داود حاجی حیدری فرزند اول خانواده بود که خداوند پس از نه سال چشم انتظاری به این خانواده عطا کرده بود. بدین دلیل برای پدر و مادر بسیار عزیزکرده و مایه روشنی چشمشان بود. شغل پدر مداحی اهل بیت بود و مادر به خانه داری اشتغال داشت و خانواده اگرچه از نظر مالی چندان وضعیت خوبی نداشت اما به خاطر همدلی و همراهی پدر و مادر، بچهها این شرایط دشوار را چندان احساس نمیکردند و تحمل فشار آن همه بر دوش پدر و مادر بود و همین موجب شد آرامش روحی و روانی در خانواده حاکم باشد و در سایه همین آرامش، همه فرزندان توانستند خدا را شکر مراتب رشد و پیشرفت را به خوبی طی کنند.
دوران کودکی
زهرا حاجی حیدری از دوران کودکی و خصوصیات اخلاقی برادر شهیدش گفت: پدر و مادرم که با هم نسبت فامیلی داشتند هر دو تنها فرزند خانوادههایشان بودند و پس از ازدواج به مدت نُه سال صاحب فرزند نمیشدند تا اینکه پدرم به امامزاده داود متوسل میشود و نهایتا خداوند داود را به آنها میدهد. داود در شانزدهمین روز مهرماه سال 1343 در شهر قم و محله چهارمردان دیده به جهان گشود و چشم و چراغ و عزیزکرده خانواده حاجی حیدری شد. پس از داود لطف خداوند بر خانواده با تولد پنج فرزند دیگر تمام و کمال شد و صفا و همدلی به عنوان ویژگی مهم خانواده ما به اوج خود رسید.
پدر و مادرم همّ و غم خود را بر سر تربیت فرزندانشان میگذاشتند و داود هم که برایشان از همه عزیزتر بود پس بیشک در تعلیم و تربیتش بسیار کوشا بودند.
از سوی دیگر خانه ما در محله چهارمردان و کوچه انقلاب چهار قرار داشت و تقریبا همه همسایگان ما به شدت به تحصیلات و فرهنگ فرزندانشان اهمیت میدادند و همین جو باعث شده بود پدر و مادرمان، در این مسئله جدیتر شوند!
به خاطر آنکه داود متولد 16 مهر ماه بود، مدارس دولتی او را نمیپذیرفتند و مجبور بود یک سال با تاخیر به مدرسه برود اما پدرم به خاطر اهمیتی که به تحصیل میداد او را به مدرسه ملی فرستاد و به این شکل شهریه مدرسه هم به هزینههای خانواده اضافه شد! پس از آن دوره راهنمایی را در مدرسه سنایی و دبیرستان را هم در مدرسه کار و دانش و صدوق طی کرد. داود از نظر درسی دانشآموز خوبی بود اما آنچه بیشتر از همه او را در مدرسه و خانه و بین دوستان عزیز کرده بود اخلاق خوش و مهربانی بیحد و حصر و تلاش دائمیاش برای کمک به دیگران بود. امکان نداشت کسی از او کمک بخواهد و داود در حد توانش کمک نکند! حتی خاطرم هست درحالیکه خانواده از نظر مالی به کارکردن او نیاز نداشت برای آنکه بتواند با پول خود هم به دیگران کمک کند، سر کار میرفت و درآمد اندکش را صرف برآوردن خواستههای دیگران میکرد! وقتی کوچکتر بود، با دستفروشی و به دبیرستان که رفت با کار کنار یک استاد لولهکش کسب درآمد میکرد و آن پول را برای خوشحال کردن دیگران مصرف میکرد! محال بود کسی از داوود کمک بخواهد و او خواسته او را اجابت نکند و این ویژگی داود او را از همه همسن و سالهایش متفاوت میکرد!!
دوران انقلاب
وی از فعالیت شهید حاجی حیدری در دوران انقلاب اسلامی افزود: خانه ما در خیابان چهارمردان و کوچه انقلاب ۴ قرار داشت و جو فرهنگی در محله و کوچه ما کاملا انقلابی بود و ما هم عملا از این جو تاثیر میگرفتیم اما به طور عملی در نقش جدی بازی نمیکردیم. اگر بخواهم دقیقتر بگویم ما بیشتر دنبال کننده جریان انقلاب بودیم و اگرچه به پیروزی انقلاب امید داشتیم ولی خانوادمان کمتر در این امر فعال بودند.
داود از همان نوجوانی بسیار به ظاهر خود میرسید و بر اساس مُد لباس میپوشید و حتی ترانه گوش میکرد... اگر بخواهم صادقانه بگویم در نماز و روزه هم گاهی کوتاهی میکرد اما در اوج روزهای انقلاب در حد توان خود و به خاطر شور و شوق همراهی با همسن و سالانش در کارهای انقلابی حضور داشت. خاطرم هست که با دوستانش برای شعارنویسی در کوچه و پس کوچههای شهر برنامهریزی میکردند و در تظاهرات شرکت میکردند و اینها ادامه داشت تا پیروزی انقلاب اسلامی در سال 1357 که داود در آستانه 15 سالگی قرار گرفت.
جنگ تحمیلی
زهرا حاجی حیدری از خاطرات خود و برادر شهیدش از شروع جنگ تحمیلی عنوان کرد: با شروع جنگ، عملا فضای جامعه ایران دستخوش تغییراتی شگرف شد و شهر قم به عنوان یک شهر مذهبی که پشتوانه اصلی انقلاب به حساب میآمد نیز از این قاعده مستثنی نبود. داود هم که تازه قدم به 15 سالگی گذاشته بود اخبار جنگ را بشدت پیگیری میکرد؛ تا سال 1361 که یکی از همکلاسیهایش بنام علیرضا ارسطو در جبهه شهید شد و همین جرقهای بود که آتشی درون داود روشن کرد که جز با شهادتش خاموشی نگرفت!!!
جالب است این را بدانید که فامیلهای ما داود را «حُر» خطاب میکنند! چرا که به یکباره با شهادت دوستش از این رو به آن رو شد و مسیر زندگیاش به سوی شهادت تغییر کرد؛ این تغییر به طور کامل در نمازها و عبادات داود هویدا بود.
خاطرم هست چند نوار ترانه داشت که همه آنها را شکست و دور ریخت، او که قبلا گاه نمازش قضا میشد، حالا حتی نماز شبش را هم فراموش نمیکرد و تا میشد نمازهایش را به جماعت به جای میآورد. دعای کمیل و زیارت عاشورایش همواره به راه بود؛ حتی یادم هست که در مسجد دختران همسن و سال من، در مورد نماز شب و زیارت عاشورا که داوود میخواند سوال میکردند و خیلی دوست داشتند که خودشان هم آن را یاد گرفته و بخوانند، در واقع تحول داود بر کل محله و بویژه همسن و سالانمان اثرگذار شد و او که از پیش مهربان بود، حالا مهربانیاش هزاران برابر شده بود و همین باعث میشد که همه را فارغ از این که چه سنی دارند جذب خود و مسیرش کند!!
عشقِ پاک
او عشق پاک برادر را اینگونه توصیف کرد: خانواده ما اصالتا اهل اصفهان بودند و ما تابستانها غالبا در اصفهان به سر میبردیم. یکی از اقوام مادربزرگم در آنجا سکونت داشتند و دختری بسیار زیبا و دوستداشتنی و مهربان به نام طاهره داشتند که با خانواده ما ارتباط داشتند و در همین رفت و آمدها عشقی عمیق بین داود و طاهره شکل گرفته بود.
خاطرم هست که این عشق پاک چطور با گذشت زمان بین آنها عمیق و عمیقتر میشود و کم کم خانواده هم متوجه این اتفاق میشدند. این عشق از هفده سالگی تا بیست سالگی داود که عملا خانوادهها درگیر ازدواج آنها شدند، همچنان میان آنها اوج میگرفت.
اعزام به جبهه
زهرا حاجی حیدری از نحوه اعزام شهید داود به آموزشی و جبهههای جنگ مطرح کرد: بحث ازدواج داود دقیقا مصادف شده بود با دورهای که او برای آموزشهای نظامی به پادگان اعزام شده بود و دوره بسیار سختی را پشت سر میگذاشت. خاطرم هست همان زمان بحثی بین مادرم و برادرم سرهمین موضوع شکل گرفت و مادرم میگفت: حالا که داود به خواستگاری طاهره رفته، دیگر به جبهه نرود و تکلیف دختر را روشن کند.
دقیقا همان هفتهای که داود تازه نامه اعزام شدنش را به جبهه دریافت کرده بود، خانواده طاهره به ما خبر دادند که جواب استخاره برای ازدواج بچهها خوب آمده و نظرشان برای ازدواج مثبت است، اما داود همان هفته یکشنبه از خمینی شهر اصفهان به جبهه کردستان اعزام شد و همه را در شگفتی و تعجب گذاشت که چطور عشق چند ساله را بی وصال گذاشت و گذشت!!!
شهادت و خبر دادن به مادر
زهرا حاجی حیدری خواهر شهید از شهادت و لحظه خبر دادن این خبر تلخ به مادرش ادامه داد: اما حضور داود در جبهه به چند روز هم نکشید بطوری که پنجشنبه همان هفتهای که اعزام شده بود - پنج روز بعد از اعزام- پیکرش را به خمینیشهر آوردند!
آن طور که همرزمانش برای ما تعریف کردند، ظاهرا در همان مرحله اولیه که نیروها را برای تقسیم میبردند، آنها در کمین نیروهای کوموله گرفتار شدند و در تاریخ ۲۲ شهریور سال 1363 در اثر اصابت گلوله مستقیم به شهادت رسیده بود.
خاطرم هست، روز شهادت داود، آن سال مصادف با عید غدیر بود و ما هم در مراسم عروسی یکی از اقوام بودیم. غافل از اینکه پیکر بی جان برادر در همان لحظات در سردخانه بود.
اما خبر شهادت داود را مستقیم به ما نگفتند و ابتدا با این ترفند که داود در جبهه آسیب دیده و باید برای روال درمانش مراجعه کنید؛ ما را آماده کردند، بعد کم کم پدرم و بقیه فامیل را از شهادت داود آگاه کردند.
اما همه مانده بودند که این خبر را چگونه به مادرم بدهند؛ چرا که مادرم بشدت به داود علاقه داشت و به او وابسته بود! نهایتا با هر سختی بود، خبر شهادت را به مادرم دادند!
تصویری که از آن روز بیش از همه در ذهن من باقیمانده، تصویر مادرم است که در خمینی شهر وقتی بالای جنازه داود حاضر شد، دو دستش را زیر جنازه برد، رو به آسمان بلند کرد و چندین بار گفت: خدایا این قربانی را از ما بپذیر و صدای مادرم با صدای شیون اقوام و فامیل در سردخانه در هم آمیخته شد!!
امروز که نزدیک به چهل سال از شهادت داود میگذرد، همچنان خاطره لحظه لحظه آن روز در ذهنم به روشنی روز باقی مانده و خاطرات برادری که در آخرین لحظات عشق و زندگی و خانواده و تعلقاتش را گذاشت و در راهی رفت که جز بندگان خوب خداوند، برای آن انتخاب نمیشوند! درود به روان پاک و راه پر نورش.