دیدار چهره به چهره جانبازان با مردم، جهاد تبیین است
به گزارش نوید شاهد استان قم، ملت ایران، استقلال و آزادی خود را مرهون جانبازان گرانقدر انقلاب اسلامی میدانند و به درستی جانبازان، قهرمانان بیبدیل ایران اسلامی هستند. نوید شاهد استان قم گفتگویی را با جانباز 60 درصد دفاع مقدس اهل قم داشته است که تقدیم علاقه مندان میکند.
علی کرمانی سمیعی در مهرماه سال 1348 در شهر نجف دیده به جهان گشود. او فرزند آخر خانواده یازده نفره کرمانی بود که دو سال پس از تولد به دلیل دشمنی حزب بعث با شیعیان و ایرانیان به همراه خانواده مجبور به بازگشت به ایران شد. پدرش در نجف به شغل صرافی مشغول بود و به همین دلیل خانواده از نظر مالی در وضعیت خوبی به سر میبرد اما پس از ضبط همه اموالشان توسط دولت بعث عراق و کوچ اجباری به ایران بود که زندگی روی خشن خود را به آنها نشان داد.
خانواده در قم ساکن شدند و پدر مدتی در جستجوی کار بین قم و تهران در رفت و آمد بود و نهایتا پس از یادگیری کار لیتوگرافی این حرفه را در قم پایه گذاری کرد و نخستین لیتوگرافی بنام لیتوگرافی کرمانی را در این شهر بنا نهاد.
همزمان به همراه گروهی از دوستان هیئتی، حسینیه نجفیها را در خیابان چهارمردان قم بنیان نهاد که بعدها به محل گردهمایی و اعتماد نجفیهای ساکن قم بدل شد و هرکس که از نجف و عراق به قم میآمد اولین محلی که برای حل مشکل یا انجام کارش مراجعه میکرد این حسینیه بود. در ادامه این گفتگو را میخوانید.
دوران کودکی
علی کرمانی سمیعی در آغاز گفتگو از دوران کودکی خود بیان داشت: دوران کودکی من در شهر قم، در شرایطی گذشت که از یک سو مشکلات اقتصادی و از سوی دیگر فشارهای اجتماعی بدلیل آنکه آن زمان دشمنی ایران و عراق اوج گرفته بود و مردم ایران هم ما را عرب فرض میکردند و نه ایرانی، به شدت روح و روان مرا آزرده میکرد. این شرایط تا پس از پیروزی انقلاب و حاکم شدن جو اسلامی و مذهبی در کشور ادامه داشت.
من سال اول و دوم ابتدایی را در مدرسهای بنام رزاقپور، در چهارراه غفاری درس میخواندم که بیشتر فرزندان مسئولین در آن مدرسه بودند. خاطرم هست یک بار بخاطر یک خطای کودکانه -عروسکی همراه خود به مدرسه بردم- معاون مدرسه چنان سیلی به گوش من زد که شنوایی من دچار مشکل شد!
این رفتار و رفتارهای مشابه این در دوران کودکیام، بارها پیش میآمد و ناشی از جوی بود که بر علیه ما در کشور وجود داشت! پس از آن، مادرم مرا به مدرسه هدف برد که شرایط در آنجا به مراتب، بسیار بدتر از مدرسه رزاقپور بود و یادم هست در اولین روز ورودم، به آنجا دیدم که بچهها را با شلنگ میزدند؛ این شد که دوباره به مدرسه رزاقپور برگشتم و دو سال اول ابتدایی را تا پیروزی انقلاب آنجا گذراندم.
در دوران پیروزی انقلاب اسلامی من 8 یا 9 ساله بودم و به خاطر قرار گرفتن خانه و مدرسه در مسیر راهپیمایی و تظاهرات روزانه مردم قم، با وجود سن کم، عملا در متن انقلاب بزرگ شدم و آن شور و هیجان و جو انقلابی و شعارها تماما در ذهنم نقش میبست.
یاد دارم در آن زمان اغلب خانوادهها تلویزیون نداشتند و فقط خانوادههایی که چندان مقید حجاب نبودند، تلویزیون میخریدند. در زمان پیروزی انقلاب اسلامی یکی از همین خانوادهها در همسایگی ما قرار داشت و خوب یادم هست که ما و دیگر همسایگان در خانهاش جمع شدیم و فیلم ورود امام خمینی (ره) به کشور را همگی به اتفاق دیدیم!
با پیروزی انقلاب و شکلگیری جو اسلامی در کشور از یک سو و فعالیت اعضای خانواده در ارگانهای انقلابی از سوی دیگر، عملا جو سنگینی که علیه ما در جامعه وجود داشت، برطرف شد و رفتار خصمانه جای خود را به رفتار دوستانه و گرم و مهربان داد. تازه زندگی روی آرامش را نشانمان میداد که جنگ تحمیلی عراق علیه ایران درگرفت.
جنگ تحمیلی
وی در خصوص حضورش در جنگ تحمیلی افزود: پدرم به دلیل آنکه من فرزند آخر خانواده بودم، خیلی به من وابسته بود و از سوی دیگر به دلیل سن بالا و مسئولیتهای فراوانی که در حسینیه نجفیها بر عهدهاش بود، به کمک من نیاز داشت ولی نهایتا با اصرارهای من بر رفتن با این شرط که درسم را هم در جبهه بخوانم، چارهای جز موافقت ندید و من بعد از امتحانات خرداد سال 1365 درحالیکه تنها هفده سال داشتم، عازم دوره آموزشی و سپس جبهه شدم.
خوب خاطرم هست وقتی در پی اصرارهای من، نهایتا پدرم رضایت داد که به جبهه بروم، تنها یک چیز به من گفت و آن هم این بود که مبادا به خاطر دوست و رفیق یا پست و مقام و... به جبهه بروی! فقط و فقط باید برای خدا و انجام دستور امام خمینی (ره) بروی که اگر غیر از این باشد، دنیا و آخرت را باختهای.
اولین اعزام من به جبهه، در تیرماه 1365 در منطقه مهران و در جریان عملیات کربلای 1 بود. در این عملیات من به عنوان قناص و جزو نیروهای پشتیبانی عملیات بودم.
حضور من در جبهه بصورت متناوب ادامه داشت تا اینکه در فروردین ماه سال 1366 همایش سپاهیان صد هزار نفری یاوران مهدی (عج) در شهر تهران برگزار شد و من در آن ثبت نام کردم. با حضور در این همایش در تاریخ بیست و هفتم فروردین سال 1366 به جبهه و منطقهای بنام کانال ماهی در شلمچه «خاک عراق» اعزام شدم. خاطرم هست شرایط بعد از عملیات کربلای 5 آنجا بسیار سخت بود و به ما وظیفه دفاع در مقابل پاتک دشمن و در عین حال ساخت سنگر در کانال ماهی محول شده بود که خداروشکر از پس انجام آن برآمدیم؛ بعد از چند ماهی نهایتا با ترک کانال ماهی به مرخصی و نزد خانواده رفتم اما نمیدانستم که سرنوشت من به گونهای در همین کانال رقم خواهد خورد.
مجروحیت
علی کرمانی سمیعی خاطراتی از مجروحیتش را اینگونه نقل کرد: اواخر خرداد سال 1366 بود و من بار دیگر به منطقه شلمچه و کانال ماهی اعزام و این بار به عنوان مسئول تدارکات گردان مشغول خدمت رسانی به رزمندگان شدم. اواخر خرداد و تیرماه، گرمترین موقع سال در آن نواحی است و خاطرم هست که گاهی از شدت گرما، احساس میکردم که چشمانم از حدقه بیرون میزند. در جبهه رزمندگان گاهی برای خنک کردن خود چفیهها را خیس میکردند و روی سرشان میگذاشتند.
یک روز که من مشغول توزیع غذا بودم و هوا هم بشدت گرم بود، چفیه را برداشتم که خیس کنم و روی سرم بگذارم، ناگهان خمپارهای دقیقا کنار من و منبع آب اصابت کرد و مرا به هوا پرتاب کرد. از آن لحظه تنها چیزی که یادم هست، این است که انگار برقی عجیب همه وجودم را فرا گرفت که گمان میکردم روح از بدنم خارج میشود و در عین حال دیدم که دست چپم قطع شده و بشدت دچار خونریزی شده است؛ پس از آن دیگر متوجه چیزی نشدم تا اینکه پس از انتقال به بیمارستان صحرایی نهایتا به بیمارستانی شریعتی در اصفهان منتقل شدم. آنجا بود که متوجه شدم علاوه بر دست چپ پای راستم هم با قطع عصب دچار فلجی شده و شکمم نیز با اصابت ترکش آسیب دیده و گوشهایم هم دچار ناشنوایی نسبی شده است و اکنون مجموعه این آسیبها افتخار داشتن مدال جانبازی 60 درصد را نصیب من کرده است.
دیدار با خانواده
او خاطرهای از ملاقات خانوادهاش را حین بستری در بیمارستان عنوان کرد: در روزهای ابتدایی که در بیمارستان شریعتی اصفهان بستری شدم، از نظر جسمی دچار وضعیتی نامتعادل بودم و به همین دلیل نمیتوانستم اطلاعاتی در مورد هویتم به پرستاران و مسئولین بیمارستان بدهم. اما بعد از گذشت مدتی که شرایطم بهتر شد، کم کم در مورد لشکر اعزامی و خانواده، اطلاعاتی را در اختیار پرستاران قرار دادم که توانستند، خانواده من را پیدا کرده و آنها را از شرایط من مطلع کنند.
خاطرم هست اولین بار، مادرم به همراه برادرم، برای ملاقات من آمدند که با دیدن آنها به قدری خوشحال شدم که انگار که دنیا را به من دادهاند؛ برادرم برای پرستاری از من در بیمارستان بعنوان همراه ماند و مادرم به قم برگشت. تقریبا دو ماه را در بیمارستان بستری بودم و نهایتا مهرماه 1366 و درحالیکه 18 ساله بودم و افتخار جانبازی 60 درصد را داشتم، به خانه پدری در قم بازگشتم.
یک سالی را درگیر روند درمان بودم و تقریبا سال 1367 بود که من عملا مجروحیت را پشت سر گذاشتم و وارد روال جدید زندگی به عنوان یک جانباز شدم.
نیاز امروز
علی کرمانی سمیعی در پایان گفتگو از جهاد تبیین و نیاز امروز مطرح کرد: پس از بهبودی نسبی به دلیل علاقهای که همیشه به دروس حوزوی داشتم، مشغول به تحصیل در حوزه شدم و و با لطف و عنایت خداوند تحصیلاتم را تا سطح خارج فقه به اتمام رساندم. در سال 1370 ازدواج کردم و خداوند شش فرزند شامل 4 پسر و دو دختر به من و همسرم عطا کرد که خدا را شکر همگی موفق و در مسیر اسلام و انقلاب در حال رشد و تعالی هستند.
اما جامعه امروز ما به فرموده مقام معظم رهبری، جامعهای نیازمند جهادی دیگر است و آن چیزی نیست جز جهاد تبیین! من فکر میکنم برای ما جانبازان و ایثارگران این جهاد در تبیین فرهنگ ایثار و شهادت تجلی پیدا میکند. تبیین این فرهنگ از حضور اجتماعی افرادی نظیر من و گفتگو مستقیم و چهره به چهره با مردم آغاز میشود. وقتی مردم ببینند که افرادی چون من با همه دشواریها، جسمی همچنان پایبند این انقلاب و آرمانهایش هستیم و حتی حاضریم از همین جسم بیمار هم بگذریم، بیشک تحت تاثیر قرار خواهند گرفت.
من باور دارم که نسل امروز قلبی پاک و روحی متعالی برای دریافت این آموزهها را دارد به شرط آن که ما به وظیفه خود عمل کنیم.
انتهای پیام/