جانباز دفاع مقدس:
جمعه, ۲۳ تير ۱۴۰۲ ساعت ۱۸:۳۳
«محمد پیروزمنش» رئیس هیئت ورزش جانبازان و معلولین استان قم گفت: چه جوانانی که جان‌های با ارزش خود را در راه حفظ همین مرزهای اسلامی و اخلاقی در کشور فدا کردند و حالا انتظار می‌رود نسل جوان، قدر آن همه خودگذشتگی و ایثار را با حفظ این مرزها «حجاب» در جامعه اسلامی بدانند.

به گزارش نوید شاهد استان قم، حجاب باعث امنیت اجتماعی و از دستورات دینی است که رعایت آن در حفظ امنیت فردی و اجتماعی تاثیر دارد. در آستانه هفته حجاب و عفاف، نوید شاهد قم گفتگویی با «محمد پیروزمنش» جانباز و پیشکسوت دفاع مقدس انجام داده است که تقدیم حضورتان می‌شود.

حفظ حجاب میراث‌دار ارزش‌ها و آرمانِ شهداست

محمد پیروزمنش، اول بهمن‌ماه سال 1344 در محله عربستان پشت بازار قدیمی شهر قم، در یک خانواده پرجمعیت با 9 فرزند متولد شد. پدرش کارخانه تولید گچ و مادرش به خانه‌داری اشتغال داشت. خانواده با توجه به درآمد نسبتا خوب پدر در شرایط مناسب اقتصادی بسر می‌برد و فضای فرهنگی حاکم بر خانواده نیز سنتی و مذهبی بود و بچه‌ها از همان سنین کودکی با قرآن و نماز و مسجد آشنا می‌شدند.

محمد، فرزند آخر خانواده بود و بسیار مورد توجه دیگر اعضای خانواده قرار داشت و در عین حال بسیار منظم و منضبط بود و این ویژگی اخلاقی تا امروز نیز با او همراه است. اما این ویژگی با روحیه آرام و صبور او درهم آمیخته و او را فردی قابل اطمینان و اتکا برای اطرافیان ساخته است.

تلاش در راستای پیروزی انقلاب

محمد پیروزمنش رئیس هیئت ورزش جانبازان و معلولین استان قم، درخصوص تحصیلات و فعالیت‌های انقلابی دوران نوجوانی خود گفت: من دوران کودکی را در محله عربستان گذراندم و مقطع ابتدایی را هم در مدرسه محمدیه در همان محله سپری کردم. خاطرم هست که دانش‌آموز منظم و خوبی بودم تا ورودم به مقطع راهنمایی و مدرسه سلامت در منطقه باجک که با شروع انقلاب همزمان شد. در آن زمان غالب بچه‌ها بیشتر وقت خود را به تظاهرات، شعارنویسی و کارهای انقلابی می‌گذراندند و من هم نظیر سایر همسن و سالانم بودم.

خاطرم هست آن زمان عضو تیم والیبال مدرسه و خیلی فعال بودم و بچه‌ها را برای آمدن به خیابان و حضور در تظاهرات  تشویق می‌کردم.

نهایتا بعد از به پایان رساندن تحصیلات راهنمایی در مدرسه امیرکبیر عازم جبهه شدم و تحصیلات دوران متوسطه را بعد از بازگشت از جبهه به پایان رساندم.

دوران نوجوانی ما در دوران انقلاب گذشت و در حد توان تلاش خود را برای پیروزی انقلاب می‌کردیم. خاطرم هست بعد از پیروزی انقلاب و تشریف‌فرمایی امام (ره) به قم، ایشان در مدرسه فیضیه سخنرانی داشتند؛ من هم به همراه دوستانم چند روز برای حضور در سخنرانی رفتیم، اما با وجود همه تلاش‌ها دست آخر هم موفق به دیدار امام نشدیم!!

توفیق اجباری و خدمت در تیپ امام حسن مجتبی (ع)

وی با اشاره به کسب آموزش و مهارت در هلال‌احمر، در خصوص توفیق خدمت در قالب نیروی هلال‌احمر تیپ امام حسن مجتبی (ع) خوزستان افزود: جنگ تحمیلی عراق برعلیه ایران که آغاز شد، من تازه وارد کسب و کار خانوادگی خودمان شده بودم و از سوی دیگر، به دلیل علاقه زیادی که به کارهای فنی داشتم در زمینه برق‌کشی هم فعالیت می‌کردم.

با شروع جنگ، به توصیه یکی از دوستان جذب هلال‌احمر شدم و پس از گذراندن یک دوره دوماهه آموزشی و یک دوره سه ماهه کارورزی در بیمارستان نکویی قم بلافاصله از طرف هلال‌احمر به جبهه اعزام شدم. در آن زمان من هفده سال داشتم و به خاطر هیکل درشتم توانستم بدون هیچ مشکلی، مجوز اعزام بگیرم و نهایتا اول دی‌ماه 1362 از سوی هلال احمر به اهواز اعزام شوم.

خاطرم هست وقتی به راه آهن اهواز رسیدیم، به ما اعلام کردند که به دلیل کمبود نیرو در تیپ امام حسن مجتبی (ع) خوزستان، شما باید به این تیپ بپیوندید! بیست نفر قمی بودیم که از همانجا به تیپ امام حسن مجتبی (ع) خوزستان فرستاده شدیم. زمان اعزام ما با آمادگی نیروها برای عملیات خیبر مصادف بود که من در این عملیات توفیق خدمت در قالب نیروی هلال‌احمر تیپ امام حسن مجتبی (ع) خوزستان را پیدا کردم.

لحظه به لحظه مرگ را جلوی چشمم می‌دیدم!

محمد پیروزمنش از نحوه مجروحیت، نجات و امداد الهی که شامل حالش شده است عنوان کرد: پس از عملیات خیبر، تیپ امام حسن مجتبی (ع) به جزیره مجنون اعزام شد و من هم به عنوان نیروی هلال احمر تیپ مشغول به خدمت شدم. حجم آتش دشمن در آن مقطع در جزیره مجنون بسیار زیاد بود و با توجه به تاثیری که بر اعصاب نیروها می‌گذاشت، نیروها را به صورت دوره‌های سه روزه آنجا نگه می‌داشتند و بعد از سه روز برای استراحت به عقب فرستاده می‌شدند.

سری آخری که من به جزیره مجنون فرستاده شدم، حدود شش روز بود که آنجا بودم و روزی که قرار بود به عقب برگردم؛ دهم فروردین سال 1363 بر اثر اصابت موشک مجروح شدم.

خاطرم هست آن روز وسایلم را جمع کرده بودم و پشت یک تویوتا نشسته و منتظر بودم تا با آمدن راننده به سمت پشت خط حرکت کنیم؛ ناگهان موشک به تویوتا اصابت کرد و من پس از پرتاب شدن به هوا، داخل چاله‌ای افتادم، به شکلی که از اطراف دیده نمیشدم! در تمام مدت، من به هوش بودم و متوجه می‌شدم که ماشین‌ها برای حمل مجروحین آمدند اما کسی متوجه حضور من نمی‌شد و من هم توان داد زدن و اعلام حضور نداشتم؛ یادم هست در ساعاتی که در گودال بودم، لحظه به لحظه مرگ را جلوی چشمم می‌دیدم! تا اینکه نهایتا یکی از بچه ها درحالیکه دنبال چیزی می‌گشت، کاملا اتفاقی من را که غرق در خون بودم دید و بلافاصله فریاد زد و غش کرد و کنار من در گودال افتاد! با این اتفاق بچه‌ها که صدای فریاد او را شنیده بودند، به سراغ ما آمدند و اینگونه شد که مرا نیز پیدا کردند و به عقب فرستاده شدم.

با توجه به شرایط سخت آتش در جزیره مجنون، در جریان انتقال به عقب هم چندین بار در اثر اصابت خمپاره به ماشین، یا قایقی که مرا حمل می‌کرد به اطراف و از جمله درون آب پرتاب شدم اما از آنجا که تقدیر الهی بر زنده ماندن من استوار بود، با همه این اتفاقات نهایتا زنده به بیمارستان شهید بقایی اهواز رسیدم.

خاطرات بیمارستان مشهد، حالم را منقلب می‌سازد

این جانباز دفاع مقدس خاطره‌ای از شرایط ناگوار بستری شدن در بیمارستان امام رضا مشهد و عمل سختی که انجام داده است مطرح کرد: خاطرم هست به دلیل تعداد بالای مجروحان، چندین ساعت پشت در اتاق عمل در بیمارستان شهید بقایی منتظر بودم و حالم به گونه‌ای بود که به شدت لرز داشتم. همان شب من جراحی شدم و فردای آن ساعت 3 بعدازظهر به هوش آمدم.

پس از آن، مرا از طریق پرواز به بیمارستان امام رضا (ع) در مشهد منتقل کردند و من دقیقا در تاریخ هفدهم فروردین 1366 وارد بیمارستان امام رضای مشهد شدم و اصلا فکرش را هم نمی‌کردم که سه ماه در آن بیمارستان ماندگار شوم.

روز چهاردهم فروردین، من با خانواده تماس گرفتم و آنها را از شرایطم مطلع کردم و آنها هم بلافاصله برای دیدار با من آمدند. در شرایطی که هر دو پای من در آتل بود و هشتاد کیلو وزنه به پاهای من وصل کرده بودند تا تازه با قرارگیری استخوان‌ها در شرایط مناسب، امکان عمل جراحی فراهم شود؛ بعد از مدتی که استخوان‌ها در شرایط مناسب قرار گرفت، وزنه‌ها را برداشته و از گردن تا انتهای پای مرا گچ گرفتند! هیچ‌ وقت فراموش نمی‌کنم که سخت‌ترین و دردناک‌ترین روزها را در بیمارستان امام رضا (ع) گذراندم که حتی گاهی از یادآوری آن حالم منقلب می‌شود.

نهایتا بعد از سه ماه گچ گرفته، با همواپیما به قم منتقل شدم. این شرایط تقریبا چهار ماه ادامه داشت و بعد از برداشتن گچ دیگر می‌توانستم با عصا به سختی راه بروم. جالب است بگویم که من در زمان مجروحیت، حدود 105 کیلو وزن داشتم و روزی که دیگر از تخت بلند شدم، حدود 65 کیلو شده بودم و حالا جانبازی 50 درصد بودم!

ازدواج 

محمد پیروزمنش رئیس هیئت ورزش جانبازان و معلولین استان قم درباره نحوه آشنایی با همسرش، ازدواج و فرزندان افزود: سال 1371 بود که به پیشنهاد خانواده و با وساطت عموی بزرگوارم باب آشنایی من با همسرم و خانواده‌شان باز شد. خانواده همسرم با خانواده عموی من آشنایی طولانی مدت داشتند و ما هم دورادور آنها را می‌شناختیم.

با انجام معارفه اولیه شرایط ازدواج به سرعت فراهم شد و ما، دهم مهرماه1371 با هم ازدواج کردیم. یک سال بعد یعنی در تاریخ دهم مهرماه 1372 طی یک مراسم عروسی ساده به خانه مشترک رفتیم.

خانه ما حیاط بزرگی داشت که بسیار با صفا بود و مراسم عروسی ما هم در همان حیاط برپا شد... مراسمی که هنوز با تداعی آن، حالم دگرگون می‌شود! خاطرم هست دیوارها را قالی کوبی کرده بودیم و مراسم به شکل کاملا سنتی برگزار شد.

سال 1374 در اسفندماه بود که خداوند دختر نازنینی را به ما عطا کرد تا بدین شکل ضمن ارزانی کردن لطف دیگری، خوشبختی ما را نیز تکمیل کند. اکنون که وارد سی و یکمین سال زندگی مشترک می‌شویم، احساس می‌کنم خداروشکر در زندگی موفق بوده‌ایم و هر دو به خاطر اعتقاد به زندگی ساده و سالم توانسته‌ایم کنار یکدیگر آرامش و عشق را تجربه کنیم.

جانبازان قمی مایه افتخار ورزش استان و کشور هستند

وی به شرایط و فعالیت‌های امروز خود اشاره کرد و جانبازان ورزشکار قم را اینگونه تشریح کرد: پس از بازگشت به قم و بهبود نسبی شرایط جسمی و روحی، به این فکر افتادم که برای جلوگیری از سکون و رخوت، کاری را برای خودم دست و پا کنم و با مشورت با یکی از آشنایان مغازه‌ای در چهارراه غفاری خریدم و به شغل فروش لوازم یدکی ماشین که از کودکی هم به آن علاقمند بودم مشغول شدم.

تا سال 1380 در مغازه مشغول بودم تا اینکه همان سال تصمیم به بازنشستگی گرفتم و از آنجا که بیکاری با روحیه‌ام سازگاری نداشت، بلافاصله وارد حیطه ورزش شدم.

دوست بزرگواری داشتم بنام جانباز «حاج سید سعیدرضا چاووشی» که قهرمان پاراالمپیک و از افتخارات استان قم بود، مرا بسیار تشویق کرد که وارد حیطه ورزشی جانبازان و معلولین شوم و من هم در همان سال، وارد ورزش شدم و تا امروز هم در خدمت ورزش جانبازان و معلولین استان قم هستم.

امروز این افتخار را دارم که مسئولیت ریاست هیئت ورزش جانبازان و معلولین استان قم را دارم و در کنار آن به ورزش تنیس روی میز هم اشتغال دارم.

خداروشکر در مدت بیست و دو سالی که من در خدمت هیئت ورزش جانبازان و معلولین استان قم هستم، عزیزان ورزشکار قمی موفق به کسب سه مدال پارا المپیک و چندین مدال پارا آسیایی و جهانی شدهاند و مایه افتخار ورزش استان و کشور شده‌اند.

حفظ حجاب میراث‌دار ارزش‌ها و آرمانِ شهداست

محمد پیروزمنش کلامش را تحت عنوان رعایت عفاف و حجاب مردان و زنان اینگونه به پایان رساند: حرف آخر اینکه این روزها چیزی که قلب مرا به درد می‌آورد شرایطی است که از نظر حجاب و عفاف در شهر ما «قم» شکل گرفته است! گاهی در خیابان به ظواهر و رفتارهایی برمی‌خوریم که به هیچ‌ عنوان در شان یک جامعه اسلامی نیست!

چه جوانانی که جان‌های با ارزش خود را در راه حفظ همین مرزهای اسلامی و اخلاقی در کشور فدا کردند و حالا انتظار می‌رود، نسل جوان، قدر آن همه خودگذشتگی و ایثار را با حفظ این مرزها «حجاب» در جامعه اسلامی بدانند. ان‌شالله

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده