کتاب «شهد و شرنگ» روایتی از زندگی شهیده «معصومه رحیمی» منتشر شد
به گزارش نوید شاهد استان قم، کتاب شهد و شرنگ روایتی از هجرت، اسارت و شهادت بانو معصومه رحیمی به قلم ریحانه غلامیان منتشر شد.
این کتاب به قلم ریحانه غلامیان معاونت بانوان اداره کل حفظ آثار نگارش شده و با مشارکت سازمان آب منطقه ای در ۱۰۰۰ نسخه به چاپ رسیده و به زودی در موزه دفاع مقدس با حضور مسئولان و پیشکسوتان دوران دفاع مقدس رونمایی خواهد شد.
کتاب شهد و شرنگ، امانتی از شنیده ها و روایتی است که سعی شده با قلمی ساده و بی تکلف، تصویر روشنی از چگونه زیستن یک زن در تنگنای اسارت تا یک قدمی شهادت را برایت بسازد؛ روایتی است از رانده شدگان! از آشتی دو ملت به بهای عزیمت! اسارت! شهادت!
شهیده «معصومه رحیمی» متولد شهر فریدن در استان اصفهان است و جریان زندگی خانواده وی در دوران کودکی سبب هجرت به عراق و بروز خاطرات و رویدادهای تلخی در این دوران از جمله اسارت، شهادت و رانده شدن جمعی از ایرانیان از آن کشور توسط صدام بوده است.
بانو معصومه رحیمی به اتفاق همسر و فرزندانش به دلیل همراهی با تفکرات شهید آیت الله سید محمد باقر صدر و همسو شدن با انقلاب اسلامی در ایران، در زندانهای عراق به اسارت درآمدند. شهیده رحیمی از جمله شهیدان والامقام خانواده مذکور است که در اوج غربت به شهادت می رسد و در آرامستان وادی السلام شهر نجف به خاک سپرده می شود.
از دو فرزند وی به نام های علی و عبدالله که طبق آخرین گزارشات در زندان نقره السلمان به بند کشیده شده بودند، هیچ نشانی به دست نیامده و این دو شهید عزیز برای همیشه تاریخ جاوید الاثر باقی ماندند.
در بخشی از این کتاب میخوانیم
«این کتاب امانتی از شنیدهها و روایتی است که سعی شده با قلمی ساده و بیتکلف، تصویر روشنی از چگونه زیستن یک زن در تنگنای اسارت تا یک قدمی شهادت را برایت بسازد؛ روایتی است از رانده شدگان! از آشتی دو ملت به بهای عزیمت! اسارت! شهادت!
نمیدانم دل برای تسلای خودش به دنبال بهانهای برای وصل کردن است، یا این سیاهمشق، رزقی بود که با صد هزار نشان به وجود نورانی و پیشگاه بالابلند حضرت زینب (س) گره خورد، اما رزق پاک و بی بدیلی بود که سبب شد دو سال و اندی سر سفره دل دادگیهای کسی باشم که طنین صدایش تلاطم وجودم را تسکین داد و با وجود همه قصههای پرغصهاش شور شادتر زیستن را به من ارزانی داشت؛ همو که اولین دیدارمان به امید ثبت نام و نشان مادرش در کوچه پس کوچه های شهرم بود. باشد که بر دل ها نشیند.»