عاشق کار خالصانه برای خدا و گمنامی بود
به گزارش نوید شاهد استان قم، ابوالحسن اسماعیلی در سال 1326 در شهر کنگاور استان کرمانشاه بدنیا آمد. پی علاقه اش رفت و سال 1354 خلبان و به استخدام هوانیروز درآمد. ابوالحسن در خانوادهای مذهبی و مسلمان تربیت شد و تمام وظایف دینی خود را بجا میآورد. دیگران را نیز تشویق میکرد. با شروع تحرکات دشمنان در منطقه کردستان شهید اسماعیلی فعالیت خود را افزایش داد. سرانجام هنگام پرواز عملیاتی، هلیکوپتر وی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
گمنام و فقط برای خدا کار می کرد
مادر شهید در گفت و گویی ضمن پرداختن به شخصیت ابوالحسن گفت:
دینداری او باعث شکل گیری خصوصیات بارز اخلاقی و رفتاری در ابوالحسن شد، تمام کارهایش فقط برای رضایت خداوند و اجرای احکام دین بود، دوست نداشت کسی از کارهایش با اطلاع شود. نیازمندان و فقر را مد نظر داشت و به آنها رسیدگی می کرد و مورد تکریم شان قرار می داد. حتی وقتی بعد از شهادتش پولی که گوشه اش قدری پاره بود به نیازمندی دادم، شب در عالم رویا ابوالحسن آن پول را به من برگرداند.
از پول تو جیبی خود سهمی برای نیازمند می گذاشت و این خصلت را تا جوانی هم ادامه داد. پیگیر امور خیر بود. یکروز بیماری از اهالی شهر را دید. او را سوار کرد. کارها و هزینه درمانش را تقبل کرد و سپس او را به محل سکونتش بازگرداند.
کارهای خیرخواهانه بسیار انجام می داد، اما گمنام بود و دوست نداشت کسی از کارهایش با خبرشود. میگفت: من برای رضای خدا کار میکنم نه برای بنده خدا. همین را در مورد کارش و خدمتش در هوانیرو هم می گفت، «کسی نباید از کارهایم اطلاعی داشته باشد. من برای بنده کاری نمیکنم.»
سقوط مصلحتی! معافیت نظامی!
با رژیم مخالف بود. او از وقت خود برای مبارزه با رژیم و انجام ندادن کارهایی که خلاف دین و اعتقاداتش بود استفاده میکرد. همین کارهایش باعث مخالفت افسران با او شده بود. چند باری هم قصد جانش را کرده بودند. میخواستند هر دفعه او را اعدام کنند. ولی به خواست خداوند برایش اتفاقی نیفتاد.
دوره پهلوی، هنگام عزیمت رئیس جمهور کشور مصر به ایران در نیروی هوایی بود و جزء خلبانهای نمونه. به آنها اطلاع دادند که برای ورود رئیس جمهور مصر باید مانور هوایی بدهند. از این کار خوشش نمیآمد. و دنبال راهی برای حذف خود از این مأموریت بود. سرانجام هنگام پرواز هواپیمای خود را در آب پرتاب و وانمود کرد که هواپیما دچار نقص است. در این حین به مدد خداوند فقط دچار خونریزی از بینی شد. همه به گمان اینکه او دچار ضربه به سرش شده وی را به بیمارستان برده و بستری میکنند و اینگونه به هدفش رسید.
در اصفهان دوره میدید، از طرف شهربانی به سراغ پدرش آمدند و او را به شهربانی بردند. وقتی که پدرش جویای قضیه میشود به ایشان گفته بودند که پسر شما باعث مرگ یک آمریکایی شده. بعد از پرس و جو از جریان این چنین آگاه شدیم که: یک آمریکایی رنگین پوست مشغول شستن ماشین ارباب خود بوده که اربابش او را مورد ضرب و شتم قرار می دهد و ابوالحسن که آنجا بود به انگلیسی میگوید که عمل شما اشتباه بوده او هم مثل تو بنده خداست و آیه قرآن را برایش میخواند که «بسم الله الرحمن الرحیم. انّ اکرمکم عند الله اتقاکم» اما او واکنش بدی نشان داده و ابوالحسن هم به او درگیر می شود.
زمانی هم که او باید برای نگهبانی مقابل منازل و محل اقامت خارجی ها می رفت، بعد از خاتمه کار پولی دریافت نمیکرد. زیرا این کار را خلاف دین میدانست.
یکبار هم وقتی پهلوی در جنگ بین عمان و یکی دیگر از کشورهای مسلمان نیرو اعزام کرد. ابوالحسن بین آنها بود. اما بمب ها را در بیابانها خالی می کرد و بسته های سهمیه غذایی را در مناطق مسلمان نشین عمان از هواپیما رها می کرد. بعد مدتی آنها لو رفتند. ابتدا خواستند آنها را اعدام کنند ولی به لطف خداوند به کشور بازگشتند.
برادرش در اوایل شکل گیری انقلاب سرباز و ابوالحسن دانشجو بود هر دو در اصفهان بودند کمکم زمزمه انقلاب شروع شد و ایشان اغلب شبها را به منزل برادرش می رفت اعلامیه های امام را آماده میکردند و به صورت دست نویس ساعت های 12 الی یک نیمه شب توزیع می کردند. سپس مدتی به کرمانشاه رفت و گفت جزء سهمیه گردان هجومی کرمانشاه است و به برادرش سفارش کرد که چنانچه میخواهی فعالیت خود را ادامه بدهی سعی کن به یکی از پایگاههایی بروی که مطمئن باشی مورد خیانت قرار نمیگیرد.
به ما در موقع نماز می گفت: بدانید که شما دارید پشت سر آقای خمینی نماز میخوانید پس به ایشان اقتدا کنید.
نصیحت و وصیت!
وقتی اشرار در غرب کشور حمله کردند، همافران هنوز دستور نگرفته بودند، اما ابوالحسن بسیار ناراحت بود و این را بارها اعلام کرده بود که «تا کی باید بنشینیم و تماشا کنیم تا دشمن خاکمان را تصاحب کند». در طول جنگ بارها به منطقه اعزام شد و وظیفه خود را به نحو احسن به پایان رسانید. باز هم به همان عادت همیشگی«بدون اطلاع دیگران از کارهایش». در یکی از همین اعزامها به ایشان گفته بودند که شما به خانه باز گردید و بعد حدود 20 روز استراحت کنید. ولی تنها 3 روز برای ملاقات خانواده و دوستان ماند و سریع عزم بازگشت کرد. در این مدت خواهرش را مورد خطاب قرار داد و گفت: من یک وصیت دارم، اینکه علم را زمین نگذارید. اگر بازنگشتم ادامه راه بر عهده تو است.
به مادرش گفته بود یک وصیت نامه دارد. وصیت نامه اش همراهش بود و با بدنش سوخت .
مادر ادامه داد: حتی یک بار به او گفتم آخر شما که به جبهه میروی و اینجا نیستی چه کسی مواظب فرزندانتان باشد؟ که شهید در جواب من گفت: مادر جان آخر مگر شما صاحب من هستید که من صاحب فرزندانم باشم. صاحب من و همه بندگان، خداست. بچه های من هم خدا دارند. نگران نباش و رفت.
از این شهید گرامی دو فرزند به یادگار مانده است.
بدرقه کم نظیر: آنکه برای خدا کار کرد خدا او را نزد مردم عزت بخشید
آخرین مأموریت و پرواز این خلبان مؤمن و رشید هوانیروز در تاریخ 7/2/59 چهارماه قبل از جنگ تحمیلی غرب است. در آن تاریخ او و همپروازش خلبان حشمتالله کلوندی جهت مقابله با اشرار که شهر سنندج را به محاصره گرفته بودند عازم مأموریت میشوند که پس از متواری کردن آشوبگران دچار سانحه میگردند. بالگرد آنها در تپههای جنوب شرقی سنندج هدف اصابت گلوله کالیبر 50 دشمنان قرار میگیرد و هر دو خلبان در میان شعلههای آتش پس از سقوط شهید میشوند.
وقتی که کرمانشاه را خواستند از اشغال عراق درآورند، عملیات انجام گرفت. و ابوالحسن نقش عمده ای در آزادی شهر ایفا کرد. وقتی که خبر شهادتش آمد، اهل شهر که از کودکیش با او آشنا بودند و شجاعتش در آزادی شهر را میدانستند غوغا کردند. وقتی پیکرش برای دفن به سمت کرمانشاه آمد، آنقدر جمعیت جمع شده بود که با هلی کوپتر پیکرش را وارد شهر کردند. و ایشان را همراه با وصیت نامه و نهج البلاغهاش به خاک سپردند.
انتهای پیام/