شهید «عبدالحمید راهپیما»؛ متولد «نیمه شعبان»، شهید «نیمه شعبان»

يکشنبه, ۱۱ خرداد ۱۴۰۴ ساعت ۱۱:۴۰
این تک تیرانداز شانزده ساله هم یکی از شگفتی‌ها و معجزات این دفاع مقدس است. یکی از همان سربازان کوچک، اما بزرگمرد و شیردل مکتب روح الله (ره) که زندگی و شهادتش هر دو در نیمه شعبان، روز میلاد منجی جان و جهان، مهدی آخرالزمان (عج) بود و خود، سرباخته عشق آن ماه منتظران شد. او در جبهه‌ها با وجود سن کمی که داشت، یک عارف و سالک فانی در حق بود و عشقش به آخرین ذخیره و حجت خداوند در روی زمین، بین همه رزمندگان، زبانزدش کرده بود.

شهید «عبدالحمید راهپیما»؛ متولد «نیمه شعبان»، شهید «نیمه شعبان»

به گزارش خبرنگار نوید شاهد، نهم خرداد 1361 تنها چندروز پس از آن فتح الفتوح خرمشهر، برای یکی از فاتحان این شهر خدا و شهر خون، روز حماسه‌ای عظیم‌تر و فتحی بزرگتر بود. فتحی به وسعت و عظمت گشودن گستره های بیکرانگی رضایت و رضوان پروردگار و وصول به قله قدسی مقام شهادت در راه دوست. «عبدالحمید راهپیما» یک جوان شانزده ساله است که تک تیرانداز عرصه رزم و پیکار بود و عاشق مناجاتی و رند خراباتی میخانه عشق که داستان شجاعت و جانفشانیهایش در جبهه و شرح دلیریها و بی باکیهایش در برابر دشمن، در خاطر بسیاری از همرزمانش ثبت و ماندگار شده است. او در روز نیمه شعبان به دنیا آمد و در نیمه شعبان هم از این دنیا رفت. اما در این فاصله شانزده ساله بین دو نیمه شعبان، او آمده بود که رد پایش در این جهان، به پاکی نفس نسیمی بر گلبرگ شقایقها، نقش عشق بنشاند و به لطافت شبنمی در وسعت نور، به معراج فنا رود. این «متولد نیمه شعبان» و «شهید نیمه شعبان»، قسمتی جز سربازی سپاه صاحب الامر (ع) و جانبازی در قبیله عاشقان قائم آل محمد (ص) نداشت.

 شروع مبارزه از پشت نیمکت مدرسه

«عبدالحمید راهپیما»، روز سوم آذر سال ۱۳۴۵ مصادف با نیمه شعبان در شهر جهرم استان فارس، چشم به جهان گشود. در سن هفت سالگی در مدرسه امیرکبیر جهرم ثبت‌نام کرد. از زمانی که پا به مدرسه گذاشت، فریضه‌های واجب را مانند نماز و روزه به‌طور کامل به‌جا می‌آورد. با آغاز مبارزات و اعتراضات منتهی به انقلاب که شور و خروشی در مردم بوجود آمد، او نیز  با دیگر همکلاسی‌هایش مبارزه را از پشت نیمکت مدرسه آغاز کرد. در تظاهرات شرکت می‌کرد و گاهی شب‌ها به خانه نمی‌آمد. پویایی و تحرک او در این دوران بسیار بود و آرام و قرار نداشت. انقلاب برای کسانی چون او تجلی یک حقیقت تازه و ناب بود که افقی دیگر گشوده بود و ارزش‌ها و فضیلت‌هایی را در خود انعکاس می‌داد که جامعه ما سخت تشنه آن بود. انقلاب برای امثال عبدالحمید، مکتب خلوص و تکامل بود. مکتب طهارت و تقوی بود. مکتب خودسازی و خداجویی بود. این انقلاب داشت بچه‌هایش را از بین بهترین گل‌های این سرزمین، گلچین می‌کرد و برای جبهه‌های عشق و عرفان، سرباز می‌گرفت.

 

«بسیج»، راهی به منظومه بیکران «بندگی»

با پیروزی انقلاب و با صدور حکم امام (ره) مبنی بر تشکیل بسیج مستضعفین، حمید با وجود اینکه ۱۲-۱۳ سال بیشتر نداشت به دعوت امام لبیک گفت و بلافاصله در بسیج ثبت نام کرد و تعلیمات نظامی و در عین حال آشنایی بیشتر با احکام اسلام را زیر نظر معلم و مربی خود، شهید نادریان فراگرفت. چنانچه گذشته از تعلیمات نظامی، شهید نادریان، راه سرخ شهادت را نیز به او آموخت. بسیج برای او تنها یک راه برای رشد شخصیت فردی بر اساس مسئولیت اجتماعی نبود. بسیج برای او میدان تکامل در مدار معنویت و معرفت بود و افق پروازی به گستره عبودیت و بندگی و مدرسه و مکتبی برای فراگرفتن فرهنگ شهادت. شهید نادریان نه تنها مربی آموزش نظامی او، که یک مرشد و مراد و معلم اخلاق و اخلاص هم بود و روح مشتاق و عاشق او را از این جذبه معنوی سرشار کرد.

 

تک تیرانداز نوجوانی که مثل شیر به قلب دشمن می‌زد!

 

جنگ که شروع شد، تمام دغدغه و دلمشغولی و فکر و ذکر حمید، جبهه بود. آرام و قرار و طاقت و تحمل ماندن در پشت جبهه را نداشت. تا اینکه در شهریورماه سال ۱۳۶۰ به جبهه خرمشهر اعزام شد. حدود سه ماه در آن منطقه جنگید و می‌گفت که باید متجاوزان را از این سرزمین اسلامی بیرون کرد و برابر اشغال حتی یک وجب از این خاک مطهر از خون پاکترین شهیدان، آرام نباید نشست. به گفته یکی ازهمسنگرانش، حمید بسیار فعال و خستگی نشناس بود و زمانی که عراقی‌ها به طرف ما آتش با حجم سنگین می‌ریختند، او اولین کسی بود که به طرف صدامیان شلیک می‌کرد و تنها کسی در گروه ما بود که به‌وسیله تیربار تک تیر می‌زد و شجاعانه و با رشادت و جانفشانی غیر قابل تصور و قهرمانانه‌ای می‌جنگید.

 

اعتصاب غذا با ذکر «یا زهرا (س)»!

بعد از سه ماه به خانه بر می‌گردد ولی حال و هوای جبهه به قدری در وجودش رخنه کرده بود که نمی‌توانست در خانه بماند. هنوز مرخصی‌اش تمام نشده بود که خود را به جبهه رساند و در خط مقدم بستان و سوسنگرد و شوش با مزدوران متجاوز بعثی جنگید. در این مدتی که در جبهه حضور داشت، روزه‌های قضا را ادا کرده بود. بعد از دو ماه به جهرم برگشت. همزمان با برگشت حمید، عملیات فتح‌المبین آغاز شده بود. او به محض اینکه خبر حمله را شنید، دوباره برای اعزام به جبهه ثبت‌نام کرد ولی مانع رفتنش شدند. مادر حمید می گوید: «حمید بشدت ناراحت بود و حتی شبها گریه می کرد که چرا در این حمله شرکت نداشته و شب و روز آرامش و صبر و قرار نداشت.» به شیراز رفت و با دوستانش با ذکر یا زهرا یک اعتصاب به راه انداخت و سرانجام با سه تن از دوستانش (شهید ابوئیان، شهید جعفر رحمانیان و شهید اسدی) به جبهه فکه اعزام می‌شوند. پس از گذشت چهل روز عملیات «بیت المقدس» با رمز «یا علی بن ابیطالب» آغاز می‌شود. در مرحله اول با پیروزی در این عملیات شرکت می‌کند. در صبح اولین روز مرحله دوم این عملیات، حمید زخمی می‌شود. ترکش به نخاع و عصب کمرش اصابت کرده و موج انفجار دو پایش را تا نیم تنه فلج می‌کند. حمید خونریزی زیادی داشت ولی به علت محاصره شدن توسط عراقی‌ها، نمی‌توانستند او را به عقب برگردانند تا اینکه بعد از گذشت ساعت‌ها همسنگرانش از تاریکی شب استفاده نموده و او را به بیمارستان منتقل کردند.

 

دهان خشکی که پر از آب شد...

حمید با تحمل مجروحیتی سخت و جانفرسا، پس از سه روز در بیمارستان به هوش آمد. اکنون حمید دیگر نمی‌توانست کاری کند و حسرت روزهای حضور در جبهه را می‌خورد. روی تخت بیمارستان از خاطرات جبهه می‌گفت. او خاطره سومین اعزام خود را به جبهه برای برادر خود اینچنین بازگو می‌کند: «در صبح حمله، سیصد نفر از بسیجی‌های فارس بودیم که برای گرفتن فکه آماده شدیم، پس از مدتی جاده عین خوش فکه را به تصرف خود درآوردیم که در این عملیات، تیربارم گیر کرد و از تیربار عراقی‌ها که به غنیمت گرفته بودیم، استفاده کردیم. پس از مدتی این نیز از کار افتاد. باز با آر.پی.جی که متعلق به بعثی‌ها بود به شکار تانک رفتیم. اولین تانک که بر سر راهم قرار گفت، منهدم کردم. در جبهه، حضور نیروهای غیبی و همچنین امام زمان (عج) بسیار احساس می‌شد. زمانی که در سنگر عراقی‌ها بودیم و خونریزی داشتم، بسیار تشنه شده بودم، طوری که لب هایم از تشنگی، پوست انداخته بود. در همین زمان به یکباره حس کردم دهانم پر از آبی شیرین و گوارا شد و تا زمانی که در سنگر بودم، دیگر به هیچ‌وجه احساس تشنگی نکردم.»

 

پدرجان! برو پیش امام و بگو دعا کند شهید شوم!...

روی تخت بیمارستانش، خاطرات رزم در جبهه را مرور می‌کرد و از برادرش می‌خواست تا به در گاه خدا دعا کند تا زود خوب شود و بتواند به جبهه برگردد. در همین روزهای اقامت در بیمارستان، به پدرش گفته بود: «من که شهید نشدم. پدرجان به نزد امام برو و بگو پسرم زخمی شده و از ایشان بخواهید تا برایم دعا کند تا مقام شهادت نصیبم شود.»

اما خدا پیشتر، دعای او را شنیده بود و به اجابت رسانده بود. او که نظرکرده و فدایی امام زمانش بود، باید با شهادت، سرخ رو اما روسفید به محضر معشوق و معبودش تشرف می‌یافت. سر انجام شهید عبدالحمید رهنما، شهیدی که در نیمه شعبان و روز میلاد جان جهان و منجی انسان و صاحب عصر و زمان، حضرت مهدی موعود (عج) متولد شده بود، در نهم خردادماه سال ۱۳۶۱، پس از یک ماه درد فراق، بازهم در نیمه ماه شعبان، تولدی دیگر و بزرگتر یافت و با شهادت به دیدار دوست شتافت. روحش در جنات رضوان و رضایت حق، متنعم و میهمان جاوید خوان رضایت و رحمت ربش باد.

انتهای گزارش

 

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده