- گزارش

navideshahed.com

روایتی از زندگی شهید خسرو محمدی؛ فرمانده ای که با تانک به دل دشمن زد

شهید خسرو محمدی در سال 1325 در آبادان به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا مقطع دیپلم در آبادان ادامه داد و به استخدام ارتش درآمد. من دختر خاله ایشان بودم و در سال 1349 ازدواج کردیم و بعد از انقلاب اسلامی با آرمانهای رهبر کبیر انقلاب بیعت کرد و در سن 34 سالگی در هفتم مهرماه 1359 به مقام شامخ شهادت نائل آمد.

مردی که شهادت، بلندای بصیرتش بود

این معجزه انقلاب بود که یک آهنگر ساده و یک اخراجی از ارتش شاهنشاهی را چنان در کوره بصیرت، آبدیده کند که «حاج حسین بصیر» بسازد؛ مردی که از ایران تا افغانستان، از «فداییان اسلام» و رزم در کنار «چمران» تا قائم مقامی «لشکر کربلا» تجسم تمام نمای جهاد بود و آیینه تمام قد بصیرت عارفانه و برخاسته از منتهای خلوص و تقوی. کسی که قبل از هر عملیات، موهای سر و صورتش را اصلاح می‌کرد و می‌گفت: «عملیات، سعی در صفای مستی و طواف کعبه عشق است.»
بی مزاری و جهان از تو شقایق‌زار است...

بی مزاری و جهان از تو شقایق‌زار است...

از کار در بازار تا شاگردی علامه جعفری، از میل و کباده و گود زورخانه تا کشتی و والیبال، از معلمی مدرسه تا مربی عرفان و عشق شدن در خانقاه بازی دراز و خرابات گیلانغرب و تا خاک داغ خوزستان، تا گمنام و بی مزار، آسمانی شدن با بچه‌های گردان «کمیل» و «حنظله» در غربت «فکه»، راهی است به عظمت نام «ابراهیم هادی» که سالک طریق شهادت بود و همانگونه که همیشه از خدا می‌خواست، گمنام ماند و پیکرش هرگز برنگشت اما بی مزار، همه جانهای عاشق از عطر یادش تا قیامت، شقایق‌زار است...
ابراهیم هادی؛ پهلوانی که به دنبال دیده شدن نبود

ابراهیم هادی؛ پهلوانی که به دنبال دیده شدن نبود

در روز تولد مردی که ردّ نگاهش هنوز در کوچه‌های جنوب شهر پیداست، خاطراتی از شهید ابراهیم هادی را مرور می‌کنیم؛ جوانی که تنها با سلاح ایمان و صداقت، از دل میدان ورزش تا میدان نبرد، الگوی یک انسان کامل شد.
حج نرفتم که طواف حرم عشق کنم...

حج نرفتم که طواف حرم عشق کنم...

ماشین در محاصره قرار می گیرد و مجبور به توقف می شود. ناگهان کومله ها با صورتی پوشیده به آنها نزدیک شده و می گویند تسلیم شوید. امیر شهید حاضر به تسلیم نمی‌شود تا حرفی را که همیشه به نیروهای تحت امرش می‌زد در عمل اثبات کند: «ارتشی هرگز اسیر نمی شود»! دیگر تیری در تفنگ نمانده بود اما حاضر نشد دست از مبارزه بکشد و تسلیم شود. پیکرش را که آوردند، گلوله هایی در سمت چپ شقیقه و در دست چپش نشسته بود و چانه اش بوسیله قنداق تفنگ، له شده بود...