خاطرات شهید حسن ممتازی

خاطرات شهید حسن ممتازی
قسمت سوم خاطرات شهید «حسن ممتازی»

سه‌شنبه‌ها بی‌قرار دیدن یار بود

هم‌رزم شهید «حسن ممتازی» می‌گوید: «سه‌شنبه‌ها بی‌تاب می‌شد و بی‌قراری در چهره‌اش موج می‌زد. هر هفته شب‌های چهارشنبه باید جمکران می‌رفت. نذری که کرده بود ادا می‌نمود. برایم عجیب بود. هرگز از نذر چهل روزه‌اش برایم نگفت.»
قسمت دوم خاطرات شهید «حسن ممتازی»

امواج دل دریایی‌اش تنها در ساحل شهادت آرام گرفت

هم‌رزم شهید «حسن ممتازی» نقل می‌کند: «همیشه می‌گفت: ما فرصت کمی داریم و باید در این مدت کوتاه تمام تلاش خودمان را بکنیم! وقتی همه در استراحت و آرام بودند، او می‌دوید و کار می‌کرد. گویی شهادت نقطه شروع آرامش او بود. امواج دل دریایی‌اش تنها در ساحل شهادت آرام گرفت.»
قسمت نخست خاطرات شهید «حسن ممتازی»

ردپایش هنوز در دعای خیر اهالی محل باقی‌مانده است

همسر برادر شهید «حسن ممتازی» نقل می‌کند: «ردپای خوبی‌هایش هنوز در زندگی من، همسر و فرزندانم باقی‌مانده است؛ در سفره ساده و پربرکتمان، در مراسم عزاداری و سوگواری مولای‌مان حسین(ع) و در زمزمه‌های عاشورایی‌اش و در دعای خیر اهالی محله‌مان.»
طراحی و تولید: ایران سامانه