خاطرات شهید لطف الله خدر

خاطرات شهید لطف الله خدر
قسمت دوم خاطرات شهید «لطف‏‌الله خدر»

مادر! پیشانی‌ام را ببوس

مادر شهید «لطف‏‌الله خدر» نقل می‌کند: «لطف‌الله از جلوی اتوبوس برگشت. گفتم: چیزی جا گذاشتی؟ سرش را پایین آورد و گفت: پیشانی‌ام رو بوس نکردی؟ دلم لرزید. پیشانی‌اش را بوسیدم و برای همیشه رفت.»
قسمت نخست خاطرات شهید «لطف‏‌الله خدر»

می‌رم جبهه تا برای آخرتم کاری کنم!

خواهر شهید «لطف‏‌الله خدر» نقل می‌کند: «گفتم: داداش‌جان! مامان گریه‌و‌زاری می‌کنه، نرو! گفت: مامان یک قهرمانه. بلند شد و ساک را در کنار اتاق گذاشت و گفت: اینجا باشم چه کار کنم؟ اونجا لااقل برای آخرتم می‌تونم کاری کنم.»
طراحی و تولید: ایران سامانه