جانباز - صفحه 31

آخرین اخبار:
جانباز
خاطراتی از رنج ها و درد های ناگفته جانبازان معزز / جانباز قربانعلی قدرت آبادی

خاطراتی از جانباز معزز قربانعلی قدرت آبادی / رنج های بی صدا

مادرم وقتی‌که دید یک‌چشمم تخلیه‌شده و بدنم هم مجروح است، عنان از کف داد و صدای بلند گریست.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 15 درصد هشت سال دفاع مقدس «علی اکبر پایین محلی »/استان گلستان(1)

بار اول که می خواستم برای دوره آموزشی به ستاد بروم، سن و سالت کم است و باید از سپاه نامه بگیری، سپاه هم به من نامه نمی داد، مجبورم شدم شخص دیگری به نام تقی زمانی را معرفی کنم تا برایم نامه بگیرد.

هيچ چيزى نيست مرا سيراب كند جز شهادت

وصيت نامه جانباز اسلام شهيد اسماعيل برزگر فرزند محمد؛ متولد 10 شهريور 1344 شهرستان آمل؛ شهادت 11 تير 1364؛ با سلام و درود فراوان به امام، آن قلب تپنده مردم مستضعف جهان و با سلام و درود بيكران به آن رزمندگانى كه در دل شب ها و در تابستان هاى گرم و در زمستان هاى سرد در سنگرها جان مى بازند در راه الله
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 40 درصد هشت سال دفاع مقدس «غلامرضا پایین محلی »/استان گلستان(1)

زمان اعزام، دانش آموز سال اول دبیرستان شهید مفتح روستای جلین بودم، این مدرسه تازه تأسیس شده بود و 45 دانش آموز داشت و اگر تعداد بچه ها به 35 نفر می رسید، مدرسه تعطیل می شد. بچه ها در رشته های انسانی و تجربی در دو کلاس بودند. 14 نفر از ما تصمیم گرفتیم برای رفتن به جبهه ثبت نام کنبم.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 30 درصد هشت سال دفاع مقدس « حسین تازیکی »/استان گلستان(1)

ز طریق ارتش آموزش نظامی دیدم، لازم به یادآوری است که پادگان را در زمان انقلاب، من و چندین دیگر از بچه های گرگان و جلین و روستاهای اطراف حفظ کردیم تا این که نوبت به خدمت سربازی خودم رسید. 18 اسفند ماه 1358 به سربازی رفتم. پس از آموزش های مقدماتی، ما را تقسیم کردند و به تهران آمدم. در پادگان لویزان لشکر 21 حمزه کنونی که آن موقع به گارد جاویدان معروف بود، در یگان تکاور بودم.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 70 درصد هشت سال دفاع مقدس « تقی ایزد »/استان گلستان(1)

خداوند این طور خواست که در آن لحظه در صحنه عملیات اتفاق افتاد، پیش روی و پس روی که بود، بعضی جاها یادم می آید که از خاکریزهای بریده بریده یا مثلثی رد شدیم و داشتیم به قرارگاه زرهی دشمن می رسیدم که این قرارگاه در عملیات کربلای 5، مرحله 3 سقوط کرد. به آن جا که رسیدیم
خاطرات زیبایی از جانباز محمد یحیایی برگرفته از کتاب دیدار با آفتاب

خاطراتی از جانباز معزز محمد یحیایی

اين همه در مقابل دلتنگي‌ام براي ياران سفر كرده هيچ است.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 35 درصد هشت سال دفاع مقدس « اسماعیل احمدی»/استان گلستان(1)

من از سال 58 عضو بسیج پایگاه امامرضا شدم و اولین بار 22 سالم بود که در سال 59 از بسیج به جبهه اعزام شدم. در همان بدو تأسیس بسیج، قبل از این که جنگ آغاز شود، ما در پایگاه شصت کلا آموزش نظامی دیدیم. در همان سال 58، به کوه های چهارباغ کردستان رفتیم که در آن جا کمین و ضدکمین را تمرین می کردیم
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 5 درصد هشت سال دفاع مقدس « علیرضا آهاز »/استان گلستان(1)

در آن سال ها، گهگاه مرخصی های کوتاه مدتی می گرفتیم و به داخل شهر مریوان می آمدیم. نمی شد انسان عادی را از ضد انقلاب تشخیص داد، امنیت به هیچ عنوان وجود نداشت. آن ها مسلح بودند و هر آن امکان حمله آن ها به رزمندگان وجود داشت.

حادثه هایی که از سر می گذرانیم

اتفاق تلخ معدن زمستان یورت استان گلستان، بار دیگر کام ما را تلخ کرد. در اردیبهشتی جان افزا و در شرایطی که تنور انتخابات داشت گرم می شد، بار دیگر حادثه ای در ابعاد ملی از سر گذراندیم.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 25 درصد هشت سال دفاع مقدس « مسعود اکبری»/استان گلستان(1)

روز آغازین جنگ در 31 شهریور 59 به خاطر دارم که در سالن کشتی سیدین در خیابان شیرکش مشغول کشتی فرنگی بودیم که از طریق رادیو شنیدیم که فروردگاه مهرآباد تهران بمباران شده است.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 30 درصد هشت سال دفاع مقدس « حسین ربیعی »/استان گلستان(1)

در زمان آغاز جنگ، 22 ساله و به عنوان دبیر هنرستان در آموزش و پرورش مشغول به کار بودم. در عملیات های والفجر مقدماتی، والفجر 8 حضور داشتم. 4 ماه هم در لبنان بودم
جانباز قادر تکریم:

تا زنده‌ام از جبهه و مردان ایثارگرش خواهم گفت

با وجود اینکه سال‌ها از حضورش در جبهه‌های نبرد گذشته اما هیچ خاطره‌ای از ذهنش پاک نشده است چنان از دوران مقاومت و لحظه‌های عشق و ایثار می‌گوید که انگار تنها چند روز کوتاه از آن زمان گذشته است. علاقه وافر این فرمانده خستگی‌ناپذیر دوران دفاع مقدس برای بازگویی خاطرات، اشتیاق ما را برای شنیدنش دو چندان می‌کند و پای صحبت‌های شیرین او از عملیات غرورآفرین بیت‌المقدس و لحظه زیبای پیروزی و فتح خرمشهر می‌نشینیم.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 30 درصد هشت سال دفاع مقدس « حجت قاضی »/استان گلستان(1)

در شروع جنگ 21 ساله بودم. ما چون در شروع انقلاب در اوان جوانی بودیم، طبیعتاً با جریان انقلاب وارد فضای سیاسی – اجتماعی جامعه شدیم و بعد از انقلاب به عنوان یکی از اعضای کمیته موقت بودم و مسئولیت آن با آیت الله نورمفیدی بود.

دیدار با جانباز ونويسنده دفاع مقدس

مديركل بنياد استان كهگيلويه وبويراحمد در ديدار با جانباز ونويسنده دفاع مقدس گفت :دفاع مقدس بی‌شک از ایام الله است.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 25 درصد هشت سال دفاع مقدس « عیسی اتراچالی »/استان گلستان(1)

فاو یک شبه جزیره بود که در جنوبی ترین نقطه عراق قرار داشت و تنها راه دسترسی عراق به آب های آزاد جهان در این نقطه بود. وقتی فاو را تصرف کردیم، دست عراقی ها از دریا کاملاً قطع شد. صادرات مهم عراق از این نقطه صورت می گرفت؛ نفت، نمک، صادرات حنا و ... . این شهر دو بندر مهم هم داشت که کل امکانات دریایی عراق در این نقطه قرار داشت.
گفتگوی اختصاصی با جانباز هفتاد و پنج در صد "رجبعلی قهرمانی"

شکارچی لحظه های ایثار، مقاومت و پیروزی در قاب تصویر و تعبیر

ما سوار شدیم و دیدیم کریم بالا نیست به ما اشاره کردند که دوستتون افتاده، رفتیم پشت ماشین و دیدیم که کریم وقتی که می خواست سوار شود و پایش را روی سپر گذاشته، سرش از پشت خاکریز دیده شده و دشمن او را زده بود، گلوله به پشت گردنش خورده بود و به شهادت رسیده بود و چند لحظه قبلش هم ما یک عکس یادگاری با هم گرفته بودیم و شهید کریم سیامی را گذاشتیم، پشت ماشین کنار همان شهید و تحویل معراج شهدا دادیم و کریم برای همیشه پیش شهدا رفت...
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 20 درصد هشت سال دفاع مقدس « رضا بارچیان »/استان گلستان(1)

من ابتدای انقلاب و جنگ به عنوان نیروی بسیج به صورت فعال در سپاه حضور داشتم. در سال 61 بود که برای عملیات محرم از طریق سپاه گرگان به ایلام اعزام شدم. در آن سال، من 19 ساله بودم و می خواستم در اولین عملیات شرکت کنم، از عملیات محرم، خاطرات تلخ و شیرین زیاذی دارم.
چاپ کتاب

کتاب باد در پیاده رو زندگی به چاپ رسید

کتاب باد در پیاده رو زندگی توسط غلامرضا آقا جانی به چاپ رسید
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 20 درصد هشت سال دفاع مقدس « عبدالرضا چراغعلی »/استان گلستان(1)

ما گروهی بودیم که با قایق از اروند صغیر که از شاخه های اروندرود بود، عبور کردیم و از میان کشته ها و جنازه ها رد شدیم. عملیات ما پدافندی بود. ما قرار بود خط را نگهداری کنیم تا نیروهایی که به داخل نفوذ کرده اند و محاصره شده اند.
طراحی و تولید: ایران سامانه