شهید نصرالله ایمانی - صفحه 2

شهید نصرالله ایمانی
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (39)

بستان زندگيم خزان است يا بهار

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از حمام در ميان راه چون هوا تاريک بود احمد داخل جوی آب کثيف افتاد. الان هم در اتاق نشسته ام و دارم بر آينده ای فکر می کنم که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (38)

شادی مردم خوزستان

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «شور و بلوای زايد الوصفی در ميان مردم بود همه کنار خيابان ها ايستاده بودند ماشين ها با چراغ روشن حرکت می کردند. خوشحال و شادان...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (37)

خواب ديدم که شهيد شده ام

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «بعد از بدرقه آمدم داخل اتاق بی اندازه دلم گرفته بود. زياد هم خوابم می آمد. نشستم خاطره بنويسم خوابم برد...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (36)

خاکی آغشته به خون برادر

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «ساعت 8 صبح با اکبر دهقان و سيد محمدتقی ديده ور رفتيم به خط. ابتدا سری به آنجا که ديده ور شهيد شده بود زديم و برادرش...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (35)

فرمانده گردان

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « دو نفر که ظاهراً قيافه هايشان برايم غريبه بود ولی کازرونی بودند داخل اتاق شدند...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (32)

عطر خوش از پیکر بی سر یک شهید

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «با صدای بلندی فریاد زدم ياااااااسين ولی صدائی نشنيدم ديدم که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (31)

مگاصیص و رزمندگان ایرانی

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « نبرد هنوز ادامه داشت بچه ها از کنترل خارج شده بودند. از يکصد نفر نيرو تنها چند نفری را بيشتر نمی ديدم معلوم نبود کجا رفته بودند فاصله زيادی را طی کرده و تا خاکريز سوم رفته بودم که..» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (30)

عمليات شهيد محراب

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «در جبهه ها ديگر عمليات شروع شد ساعت 5 بامداد بود ، با فرياد الله اکبر عمليات شهيد محراب شروع شد. دشمن زبون بی اندازه دست و پا ميزد هنوز تعداد زيادی از آن ها در خواب بودند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (29)

خاکريز طبيعی

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «عراقی ها ساکت بودند و خمپاره منور کم می انداختند. هوا تقريباً مهتابی بود. در ميان راه دو نقطه کمکی انتخاب کرده بوديم يکي به نام احمر و ديگری به نام برديه در اصل احمر نام روستائی تقريباً در سه کيلومتری سوسنگرد است ...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (28)

فیلمبردار کانال

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «تقريباً همه ي بچه ها داخل کانال رفتند. يک مرتبه ديدم محمود ياسين با برادر حسن زاده و يک نفر ديگر که دوربين فيلم برداری داشت آمدند و سلام کردند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (27)

دیدار یک رفیق و تجلی خاطرات هویزه

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « تا وارد مسجد شدم متوجه شدم يکی از برادران به نام حسن زاده کنار ميله ای در وسط حياط ايستاده و در کنارش محمود ياسين، همان برادر عزيزی که در هويزه با هم آشنا شده بوديم قرار دارد...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (26)

گردان شهيد بهرامی

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «سنگرهای ديده بانی مشخص بود و يک تانک هم ديده می شد بعد از چند دقيقه که تمام بچه ها ديده بانی کردند برگشتيم...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (25)

لحظه عروج رزمندگان

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « نزديکی های ظهر بود که رسول رفت و براي رحمان تيربار کلاشينکف گرفت. رحمان زياد خوشحال شد. بعد موقع نماز شد...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (24)

رحمان هم شهید می شود

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « ...وسط راه مدام به رحمان می گفتم رحمان تو هم شهيد می شوی گفت: من می دانم که شهيد می شوم و اگر من شهيد شدم... » متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (23)

سوسنگرد و خبر شهادت بهمن

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «مدت کوتاهی خبر شهادت بهمن در سوسنگرد پيچيد. هر کس را که می ديدی می گفت شير بهمن در دهلاويه از گروه کازرون شهيد شد و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (23)

بوی خوش از پیکر یک شهید

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « ...رفتيم داخل سردخانه، پارچه ملافه ای که روی برانکارد بود برداشتيم و پيکر تکه تکه شده بهمن را ديديم. به چشمانش نگاه کردم. انگار همان شب که در خواب بود و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (22)

دعای سمات در پشت سنگرها

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « ...وقتی که می خواستم با رسول و اکبر ميراب برگرديم به سوسنگرد، بهمن آمد کنار سنگرهائی که هر عصر خودم می نشستم و دعای سمات می خواندم نشست و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (21)

دیدار با یک دوست قدیمی

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «اکبر دستش زخمی شده بود بعد از چندی سوار ماشين شديم و به گردان رفتیم. بهرامی پائين نوپل در وسط ابوجلال جنوبی مقر گردان بود که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (20)

گریه رزمندگان در نماز

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: «موقع شروع نماز باز بهمن رفت و جلو ايستاد. تمام بچه ها تعجب کردند. از اين نماز بهمن، اکثر بچه ها به گريه افتادند و...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
خاطره خودنوشت شهید "نصرالله ایمانی" (19)

نوای اذانی حزن انگیز در جبهه های جنگ

نوید شاهد - شهید "نصراله ایمانی" در دفتر خاطرات خود می نویسد: « یادم نيست آن روز بهمن رفت يا نه بعد از اينکه ناهار گرفتيم بهمن اذان گفت، صدای اذان بهمن تا اندازه ای با روزهای قبل فرق می کرد که...» متن کامل خاطره خودنوشت این شهید گرانقدر را در نوید شاهد بخوانید.
طراحی و تولید: ایران سامانه