برش سوم کتاب " جرعه آخر " روایت می کند: من آداب مردونگی و غریب نوازی رو توی این جمع ندیدم. فریدون نتوانست به چشمهای یداله نگاه کند؛ اما باید جوابش را میداد. کمرش را کمی راست کرد؛ تسبیح بلندش را چرخاند و گفت: بازی بازی، با ... با ... ریش من هم با ... بازی؟ تو که نه ریش داری و نه سبیل! بهت نمیاد که گُنده تر از دهنت حرف بزنی.