تحصيلاتش را تا دوم راهنمايي ادامه داد . و پس از آن بخاطر تجاوز ارتش عراق به خاک جمهوري اسلامي ، مجبور شدند باتفاق خانواده آبادان را ترک و به شيراز مهاجرت نمايند .
در ماه رمضان محمد به مرخصی آمد. پاهایش تاول زده بود و امانش را بریده بود. به او گفتیم با این وضعیت تو می توانی با گواهی پزشک مرخصی بگیری و چند روزی استراحت کنی . ولی محمد گفت: نه باید به منطقه برگردم...
در سال 57 زمان شعله ور شدن جرقه انقلاب به جنب و جوش و تکاپو افتاد و در راهپيمائي ها و تظاهرات شرکت کرد. چند بار توسط رژیم پهلوی دستگیر و مورد ضرب و شتم قرار گرفت .
در عمليات نصر 2 زماني که مشغول حفر کانال در خاک عراق بود چندين خمپاره جلوي پايش به زمين خورد و مجروح شد و حالش وخيم بود سرش را در آغوش گرفتم او از من خواست تا کلامهای آخرش را به عنوان وصیت روی کاغذبنویسم.
به قدری به شهادت علاقه داشت که از شهادت برادر بزرگش نه تنها نگران نبود بلکه هميشه مي گفت برادرم سعادت داشت که شهادت نصيبش شد و هميشه دعا مي کرد که خودش نيز در راه خدا به شهادت برسد