ضیافت در مدینه

ضیافت در مدینه

کرامات شهیدان؛(48) ضيافت در مدينه

اما وقتى از او شنيد سيدى سبزپوش در خواب او آمده و به دست او كه بر روى تپه اى سرسبز ايستاده بوده اسلحه اى داده و به او گفته بلند شو تو سرباز امام زمان(عج) هستى، ساكت شد و جز اشك چيز ديگرى بين مادر و پدرم نبود. لحظاتى بعد در حالى كه همه گريه مى كرديم پدرمان را كه لباس خاكى بسيج پوشيده بود...
طراحی و تولید: ایران سامانه