فرنگیس حیدر پور

فرنگیس حیدر پور
نویسنده کتاب تقریظی «فرنگیس» در گفت‌وگو با نوید شاهد مطرح کرد

لزوم توجه بنیاد شهید به اقتباس‌ سینمایی از روایت‌های زنانه جنگ

نوید شاهد - مهناز فتاحی معتقد است: سهم اقتباس سینمایی از کتاب‌هایی که به روایت‌های زنانه از جنگ تحمیلی می‌پردازند، بسیار اندک است. خوب است نهاد‌هایی چون بنیاد شهید و امور ایثارگران که متولی ترویج فرهنگ ایثار و شهادت هستند توجه بیشتری به این امر داشته باشد.

مستند فرنگیس حیدرپور، شیر زنی از دیار دلیران/ قسمت اول

نوید شاهد - آشنایی با فرنگیس حیدرپور، زن قهرمان اهل گیلان غرب در استان کرمانشاه که در زمان جنگ تحمیلی یک سرباز عراقی را با تبر به هلاکت رساند.
برگزاری جشنواره رسم سرخ از نگاه فرنگیس حیدرپور؛

جشنواره رسم سرخ، جشنواره ای نو و خاص بود

مهناز فتاحی نویسنده کتاب " فرنگیس " گفت: من و فرنگیس در هر مراسمی که حضور پیدا می کنیم فرنگیس پایان مراسم نظرات خود را می گوید این بار در جشنواره رسم سرخ با تمام احساساتش گفت: این جشنواره نو و بسیار خاص بود.
خاطرات شیرزن خطه گیلانغرب در دوران دفاع مقدس- فرنگیس حیدر پور" قسمت سوم"؛

هفت نفر از دلاور مردان آوه زین را با هم از دست دادیم

هفت دلاور را روی خاک، کنار چشمه گذاشتند. منظره ی غمگینی بود هیچ وقت نشده بود که بخواهیم هفت نفر را با هم به خاک بسپاریم. تمام مردم روستا، کنار چشمه، مثل ابر بهار گریه می کردند انگار شب عاشورا بود.

راوی و نویسنده کتاب «فرنگیس» با رهبر انقلاب دیدار کردند/ عکس

ظهر امروز (یکشنبه) و پس از برگزاری مراسم هفتمین پاسداشت ادبیات جهاد و مقاومت که در آن تقریظ حضرت آیت‌الله خامنه‌ای بر کتاب «فرنگیس» منتشر شد، خانم‌ها فرنگیس حیدرپور -راوی کتاب- و مهناز فتاحی -نویسنده‌ی کتاب- با رهبر انقلاب اسلامی دیدار کردند.
خاطرات شیرزن خطه گیلانغرب در دوران دفاع مقدس- فرنگیس حیدر پور" قسمت دوم"؛

فرار از روستا برایم حکم مرگ را داشت

به همسرم گفتم:"یادت باشد، آخرین نفری که از این روستا می رود، من هستم. برای من، فرار کردن یعنی مردن. از من نخواه راحت فرار کنم. یادت باشد من فرنگیسم. درست است زنم، اما مثل یک مرد می جنگم. من نمی ترسم. می فهمی؟"
خاطرات شیرزن خطه گیلانغرب در دوران دفاع مقدس- فرنگیس حیدر پور" قسمت اول"؛

فرنگیس حیدر پور : از بچگی شجاع و نترس بودم

آن روزها، معمولا" حیوان های وحشی زیاد به طرف آوه زین می آمدند یک روز که بیشتر مردم جلوی در خانه هاشان نشسته بودند و من هم مشغول ریسیدن بودم، یکدفعه از دور چیزی را دیدم که به سمت ده آمده می آمد. دیدم چیزی شبیه گرگ است. داد زدم: گرگ... گرگ.
طراحی و تولید: ایران سامانه