همرزم شهید «ابوالقاسم اصلاحی» نقل میکند: «برادر اصلاحی را به خوبی میشناختم. مثل بقیه داشتم میدویدم که دیدمش غرق در خون بود. کمی آب داشتم. خواستم بنشینم که با دست محکم و قاطع اشاره کرد: برید جلو! کسی نایسته! جلو! حجت برای همه تمام شد. توصیههای قبل از حرکتش در گوشم زنگ میزد و این آخرین دیدار ما بود.»