دوره ی درهای بسته 2 به روایت اسیر شماره 15533، یعنی فاطمه ناهیدی نقل می شود. مریم برادران نگارنده این کتاب، از آغاز جنگ، وضعیت اعزام به جبهه فاطمه ناهیدی را ترسیم می کند.
تنگ غروب بود که به مقر گردان «مالکاشتر» رسیدم. شب را میخواستم با «آقا مهدی خوشسیرت» سر کنم. شبی از شبهای گرم تابستان سال 1363 اهواز بود. خورشید از لابهلای نخلها ناپدید میشد و بچهها آرام آرام خود را برای نماز آماده میکردند.
تخصص مخابرات در واحدهای نظامی و بخصوص (هوایی ـ هوانیروزـ دریایی) بسیار مهم و دارای نکاتی حساس در برقراری ارتباط نفر و وسایل میباشد. درجهدار پذیرفت نیزبنا به نیاز تخصصیاش پیوسته در کنار دستگاهها و جیپهای مخابرات تیمهای هوانیروز به مناطق عملیاتی اعزام میگردید.
او در بهمن ماه سال 1357 در حالی که کمتر از 12 سال داشت و به همراه مادرش در تظاهرات علیه رژیم طاغوت شرکت کرده بود با شلیک گلوله ماموران ساواک به شدت مجروح شد.
آخرین مأموریت این متخصص هوانیروز در جنوب و عملیات خیبر میباشد. در تاریخ 23/12/1363 در حال انجام وظیفه در منطقه خیبر (جنوب) بوده که بر اثر اصابت گلوله دشمن از ناحیه سر به شهادت میرسد.
وی هنوز 14 سال بیش نداشت که در جریان تظاهرات مردم نیارق بر علیه رژیم ستم شاهی در تاریخ هجدهم دی ماه سال 1357 از ناحیه سر مورد اصابت گلوله قرار گرفت و به شهادت رسید.
گرد و خاک و تیر و ترکش مثل قطرات باران داغ میریختند روی سرم. تکان نخوردم. آرام بودم. صبر کردم. سر و صدا کم شد. غبار روی زمین نشست. جلوتر رفتم. به اطراف چشم چرخاندم. چه میدیدم؟ باور نکردم. صحنه برایم آشنا بود. انگار یک بار دیگر آن را دیده بودم.
گفت وگو با تنها پسر آيت الله مهدوي كني، حدود 4 ساعت به طول انجاميد، چه اينكه هم شوق و تعهد او براي بيان حقايق فراوان بود و هم علاقه ما به شنيدن آنها. سخاوتمندانه بسياري از خاطرات ناب خويش از پدر را براي ما بازگفت