همرزم شهید " محمد طایی " میگوید: صداي اذان که به گوش رسيد، مدتي به همان حال مانديم، کم کم دستهايمان خسته شد، پارچه را به همکارم دادم و از اتاق بيرون آمدم. محمد به نماز ايستاده بود. بعد از آن همه عجله و شتاب، اينک به آرامي نماز مي خواند.
ابتدا سازمان هاي کمونيستي مرا جذب کردند. بعد از مدت کوتاهي فهميدم که راه ديگري دارند و براي فريبم چند نفر از آنها خود را مسلمان جا زده اند، توسط پليس فاشيست کانادا دستگیر و بعد ما را به زندان بردند.
در امريکا آرام و قرارنداشت، نامه هايش از امريکا مي رسيد، آدرس مشخصي نداشت. نامه اي از تکزاس آمد. نامه ديگر از فلوريدا رسيد. نامهاي بعدي از آلاباما پست شده بود، محمد جايي ساکن نبود.