نوید شاهد - «ناصر که از جبهه اومد مرخصی، بهش شرط پدر دختر رو گفتیم، جواب داد: من یه نخ لباس سپاه رو به صد تا از این دخترا نمیدم! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید " سید ناصر سیاهپوش " را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
«کارش همین بود. هر چی میتونست زبون میریخت که از بابا جمال پول بگیره. اصلا نمیدونستیم چقدر حقوق میگیره! ...» ادامه این خاطره از سردار گمنام دانشجوی شهید « سید ناصر سیاهپوش » را در پایگاه اطلاعرسانی نوید شاهد استان قزوین بخوانید.
صدای گلوله ناصر توی هوا پیچید، یک دفعه دیدیم نیروهایی که جلوی ما و حدود دو گروهان و تقریبا دویست نفر میشدند، دستهایشان را بالا بردند و گفتند... آنچه میخوانید بخشی از خاطرات همرزم شهید «سید ناصر سیاهپوش» است که تقدیم حضورتان میشود.