زندگی نامه/
يکشنبه, ۲۱ شهريور ۱۴۰۰ ساعت ۱۱:۱۹
نوید شاهد ـ در کتاب سبز قامتان، در بخشی از زندگی نامه شهید شهید سید جواد نجفیان از زبان مادرش این چنین آمده است: هنگام ازدواج خواهرش به او گفتم: سید جواد انشاالله یک روز هم نوبت تو می شود؛ کمی فکر کرد و گفت: فکر نمی‌کنم چنین اتفاقی برای من بیفتد. گفتم: چرا تو هنوز اول راه هستی. گفت: من به آن موقع نمی رسم. در ادامه زندگی نامه این شهید والامقام را می خوانید.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید سید جواد نجفیان در سال ۱۳۴۷، در شهر مقدس قم به دنیا آمد. تحصیلات خود را تا دوم راهنمایی ادامه داد ولی به علت حضور در جبهه از تحصیل باز ماند. 

برگی ازخاطرات و زندگی شهید سید جواد نجفیان را از زبان مادرش می خوانید.

در سال ۱۳۶۵ پای سید جواد شکست. او درباره این ماجرا می‌گوید: هواپیماهای بعثی پشت بیمارستان آیت الله گلپایگانی در قم را بمباران کرده بودند، به کمک مجروحان رفتم همان جا به زمین خوردم و پایم شکست.

مادر شهید می گوید: هنگام ازدواج خواهرش به او گفتم: سید جواد انشاالله یک روز هم نوبت تو می شود؛ کمی فکر کرد و گفت: فکر نمی‌کنم چنین اتفاقی برای من بیفتد. گفتم: چرا تو هنوز اول راه هستی. گفت: من به آن موقع نمی رسم.


 کلاس چهارم ابتدایی بود که گفت: مادر کتاب‌هایم را داخل کارتون بالای پله ها گذاشتم کسی دست نزند، همیشه سفارش کتاب هایش را می کرد؛ یک بار سراغ کارتون کتاب‌ها رفتم، چندتا را زیر و رو کردم، عکس و اطلاعیه‌های حضرت امام را دیدم که مخفی کرده بود؛ این بود که پی به سفارش های او بردم.

در مورد نحوه شهادت سید جواد یکی از دوستانش چنین می گوید:

روزی که می خواستم به خط برویم پنج نفر بودیم، سیدجواد سمت بیسیم‌چی را داشت بعد از نماز صبح تصمیم گرفتیم وصیت نامه بنویسیم، اما هر کدام به بهانه ای این کار را نکردیم، فقط سیدجواد به سرعت وصیت نامه اش را نوشت و داخل پاکت گذاشت و گفت: شاید امروز خدا ما را قبول کند. روی سنگر هم نوشت: یادگار سیدجواد نجفیان. ساعت ۱۱ ظهر قرار شد که برویم. هرچه به او گفتیم: بیا چیزی بخور، گفت: نه، باید هرچه زودتر بروم، شاید در آنجا به بیسیم‌ احتیاج باشد. تشنه هم بود، با همه خداحافظی گرمی کرد و رفت.

وقتی به خط رسیدیم، اون بالای تپه بود. در حال پیام دادن از ناحیه پا مورد هدف گلوله قرار گرفت و بر روی زمین افتاد. می غلطید و پایین می آمد. وقتی بالای سرش رسیدیم، گفتیم: سیدجواد! اگر خواسته ای داری بگو! گفت: اول سلام مرا به امام برسانید، بعد هم به پدر و مادرم بگویید که مرا حلال کنند؛ اگرچه فرزند دلخواه آنها نبودم. او چون جدش با لب تشنه به فیض شهادت نائل آمد.


درجبهه با موتور، به خط، مهمات می رساند. دوستانش می گفتند: «به قدری شجاع و جسور بود که در زیر آتش شدید دشمن خودش را به خط می رساند.» به او می گفتیم: «سیدجواد، نمیترسی؟ می گفت: «تا وقتی که خدا با ماست نباید از چیزی بترسیم.» ما اینجا آمدیم تا از ملت دفاع کنیم، ترس معنا ندارد. مرگ یک بار به سراغ انسان می‌آید که بهتر که شهادت به حساب آید.

شهادت

هنوز ۱۹ بهار از عمر او نگذاشته بود که در روز بیست و هفتم شهریور ۱۳۶۶، در اثر اصابت ترکش خمپاره در منطقه شلمچه به فیض شهادت نایل آمد.

پیکر پاک این شهید در گلزار شهدای علی بن جعفر استان قم، آرام گرفته است.

منبع: کتاب سبز قامتان

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده