زندگی نامه/
چهارشنبه, ۱۹ آبان ۱۴۰۰ ساعت ۱۰:۵۵
نوید شاهد_ در زندگی نامه شهید احمد احمدی می خوانید: در آن جو سرشار از ایمان، تقوی و جهاد، چون فرد مؤمن و ملتزمی در فکر غصه های دین و ملتش بود و همه ی وجودش را وقف خدمت به اسلام و هدایت مردم کرده بود.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید احمد احمدی در تاریخ بیست و یکم فروردین ماه 1328، در شهر بوشهر و در خانواده ای مذهبی، مومن و متدین چشم به جهان گشود.

پس از هجرت به بغداد، در شهر کاظمیه در سال 1328، در میان خانواده ای که بر اساس تمسک به تعالیم اسلامی و عشق به اهل بیت(ع) زندگی می کردند، پرورش یافت.

خانه ای که در آن از امام حسین (ع) مسیر مبارزه با بعثی ها و مزدوران آنها را آموخته بود و با عشق شهدایی را در این مسیر طاقت فرسا اهدا نمودند که ابو مصطفی ششمین آنها بود.

در آن جو سرشار از ایمان، تقوی و جهاد، چون فرد مؤمن و ملتزمی در فکر غصه های دین و ملتش بود و همه ی وجودش را وقف خدمت به اسلام و هدایت مردم کرده بود. لذا از همان کودکی به دین داری و رفت و آمد به مساجد معروف شده بود و با جوانان مُبلغ ارتباط نزدیکی داشت.

مرحله ی ابتدایی، راهنمایی و دبیرستان را در محل سکونت خانواده اش در بغداد دریه ی دوم گذراند و وارد دانشکده ی مهندسی رشته مکانیک بغداد شد و در سال 1351 فارغ التحصیل گشت.

از همان ابتدای تحصیل در دانشگاه برای خدمت به اسلام فرد فعالی به شمار می رفت لذا تلاش فراوانی برای انتشار مفاهیم اسلامی در میان دانشجویان دانشگاه با استفاده از شخصیت جذاب و امروزی اش داشت که قلب های شنوندگان را تحت تاثیر قرار می داد.

در طول آن مدت توانست بسیاری از گروههای پیشتاز انقلابی را بسیج نماید و بار دیگر به آنها روح اسلامی و معنویت پرنشاطی اهدا نماید. خانه اش مرکز جلسات و اجتماعات برای اجرای هدف بزرگی بود که جانش را برای آن نذر کرده بود.

با رهبر حرکت اسلامی در عراق و مغز متفکر اسلام، آیت الله العظمی شهید محمد باقر صدر(ره) ارتباط مستقیمی داشت و در تمام طول زندگانی اش حتی تا روز شهادت پیرو خط ایشان، خط شهادت و فداکاری بود.

در نیروی هوایی به خدمت داوطلبانه ی ارتش درآمد و پس از پایان دوره به رتبه ی ستوان یکم رسید در حالیکه در مهندسی پرواز نیز تخصص داشت و در رتبه های ارتشی پیش رفت تا اینکه به رتبه ی مهندس پرواز در پایگاه هوایی حبانیه رسید.

به چند کشور از جمله مصر، سوریه، عربستان سعودی و کویت سفر کرد و با افسران متدین و ملتزم در نیروی هوایی و مسئولان تشکل نظامی حزب الدعوه ارتباط داشت و با آنها در برنامه ریزی برای ترور صدام جنایتکار با هماهنگی افسر پرواز، عاصم خلبان هواپیمای شخصی صدام که پس از لو رفتن قضیه به شهادت رسید مشارکت داشت.

فشار و مراقبت شدید بر او از سوی حکومت به خاطر فعالیتهای اسلامی و کارهای مداوم در خدمت به دین بزرگش که پایانی نداشت اوج گرفت و هنگامیکه رژیم متوجه خطر او و خطر نقشی که در این میان بازی می کرد گشت.

دستور دستگیری او و تعدادی دیگر از برادران مؤمن را صادر کرد، ولیکن توانست به شکل اعجاب گونه ای از چنگال آن ستمگران نجات پیدا کند و به صورت مخفیانه از عراق خارج گردد و در نهایت در بیست و ششم بهمن ماه 1357، به خاک جمهوری اسلامی ایران و از طریق شط العرب برسد که البته پیش از آغاز جنگ تحمیلی رژیم ستمگر صدام علیه ایران بود.

با کمک گروهی از مؤمنان مجاهد و فرزندان شهر اهواز در ایران مقری را برای آغاز حرکت جهادی خود ایجاد نمودند و به رغم مشارکت در بسیاری از حملات و عملیاتهای جنگی، مرتب از اهواز به شهر قم، برای کسب دروس علوم دینی در حوزه ی علمیه قم مسافرت می کرد و تا آنجا پیش رفت که توانست در مدت بسیار کوتاه و مثال زدنی وارد مرحله ی بحث خارج گردد که به خاطر هوشیاری فراوانش بود.

در ششم اسفند ماه 1363، به نیروهای بدر پیوست و با آنها در عملیات قدس 4 و عاشورای 4 که مجاهدان در هور هویزه انجام می دادند شرکت کرد.

تبلیغ در میان مجاهدان حسابی فکر او را مشغول کرده بود و بخش معظمی از توان و توجه او را در بر گرفته بود و سعی می کرد که حلقه ی اتصالی میان میادین جهاد و حوزه ی علمیه در قم باشد. لذا مسئول امور تبلیغ نیروهای بدر گشت و توانست نیروها را با بسیاری از گروه های تبلیغی که اثر بسزایی در بالا بردن روحیه ی مجاهدان داشتند، مرتبط سازد.

با اینکه مسئول امور مبلغان بود اما این کار باعث دوری از خط مقدم مجاهدان نگشته بود و همیشه اسلحه به دست می گرفت و در خطوط مقدم جبهه می جنگید.

در قلب و وجدانش عشق فراوانی به اهل بیت (ع) وجود داشت. همان عشقی که او را به سمت وارث اهل بیت امام خمینی(قدس) سوق می داد و باعث گشت که تا نفس آخر در مسیر ایشان قدم بردارد و در این راه تلاش نماید؛ چرا که با روحیه ی خاصی وجودش را تربیت کرده بود.

صراحت، صداقت و عشق به دیگران از بارزترین صفات اخلاقی او به شمار می رفت.

نسبت به خواندن زیارت عاشورا و جامعه ی کبیره مقید بود. حتی تا روز آخر که آن را در منزلش گذراند و بعد از نماز عشا،ِ با حالتی از خشوع و گریه زیارت عاشورا را خواند و به خانواده اش گفت که دیگر به این منزل باز نمی گردد و آنها را دچار احساس عجیبی کرد؛ چرا که به خوبی احساس کرده بود لحظه ی دیدار معشوق و رسیدن به بهشت نزدیک گشته است.

عملیات کربلای دوم در حاج عمران شرق شهر سلیمانیه عراق در دهم شهریور ماه 1365، آغاز شد؛ وی چون عادت همیشگی اش در خط مقدم صف حمله ایستاده بود و به محض شنیدن صدای فرمانده که از آنها خواست از دشت مین گذاری شده عبور نمایند.

او و گروهی از برادران مؤمنش در حالیکه با صدایی بلند که قلبها را می لرزاند فریاد می زدند یا حسین یا حسین (ع) یا زهرا یا زهرا(س) به پیش رفتند.

در همان ثانیه ها و در حین عبور از منطقه ی مین گذاری شده، در معرض اصابت تیرهای دشمن در ناحیه ی سینه قرار گرفت و در حالیکه چون یاران امام حسین لبیک می گفت، به شهادت رسید.

به همراه گروهی از شهدای آن عملیات با کاروانی بزرگ تشییع و به گلستان شهدا در شهر مقدس قم برده شد.

پدرش در حضور تشییع کنندگان در حالیکه بهترین لباسهایش را پوشیده بود صحبت کرد. گویی که پسرش را به حجله ی عروس می برد و می گفت: من افتخار می کنم که ششمین پسرم را در راه اسلام و ارزشهای حقیقی آن فدا کرده ام.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده