زندگی نامه/
پنجشنبه, ۰۹ تير ۱۴۰۱ ساعت ۰۸:۴۷
در زندگی نامه شهید حسین نظافت می خوانید: به مادر بگو که من تا زمانی که جنگ ادامه داشته باشد نمی آیم؛ خیالتان راحت باشد.

به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید حسین نظافت در اردیبهشت ماه سال 1346 در دهستان قم قریه قمرود بدنیا آمد.
وی تک تیرانداز جبهه بود.

تا آخرین نفس می ایستم

سرانجام پس از چندی مجاهدت در عملیات فتح المبین در منطقه شوش بر اثر تیر مستقیم به قلبش، به درجه رفیع شهادت نائل آمد.

در ادامه زندگی نامه این شهید والامقام را می خوانید. 

مادر وی نام او راحسین گذاشت. حسین در سن هفت سالگی شروع به درس خواندن کرد و تا ششم ابتدایی را خواند و در ضمن درس خواندن همیشه سعی می کرد نصف روزی را که بیکار هست سر کار برود.

حسین درسن 13 سالگی تقریباً کار یاد گرفته بود و پیش پدرم مشغول کار بود و اخلاق و رفتار بسیار خوبی داشت تا این که انقلاب عظیم در ایران پا گرفت و حسین با عشق و شور در راهپیمایی ها شرکت می کرد و بر علیه کفر به جهاد پرداخته بود.

در یکی از راهپیمایی ها هنگامی که کماندو ها به مردم حمله می کردند یک وقت دیدم حسین، خسته و دوان دوان می آید، از او پرسیدم چه شده است مادر گفت: کماندوها حمله می کردند که مرا گرفتن و به من گفتند بچه برو گمشو اگر یکبار دیگر تو را بگیریم می کشیم؛ حسین هم گفته بود: اگر مردی مرا بکش همان وقت یک چک بر گوش من زد«ازگفته مادر» تا این که در زمستان سال1357 شاه سرنگون شد؛ وی درخیابان ها خوشحالی می کرد تا زمانی که صدام کافر به ایران حمله کرد.

حسین با عشق و علاقه ای که به امام و امت و میهن عزیز خود داشت مادر را وادار کرد که به جبهه برود، اما متاسفانه سن او 15 سال بیشتر نبود و هر چه که بسیج می رفت او را قبول به جبهه نمی کردند.

روزی آمد یک فتوکپی از شناسنامه خود گرفت. سن خود را زیاد کرده بود و اسم خودش را در بسیج سپاه پاسداران قم نوشت و پدر و مادرم هم با رفتن او به جبهه موافقت کردند و روزی که می خواست به جبهه برود ذوق و شور زیادی داشت او را به آبادان منتقل کردند و در حدود یک ماه در آبادان تعلیم می دید و در یکی ازنامه هایش نوشته بود که به خونین شهر اعزام شده ام.

حدود دو ماهی هم در خونین شهر بود که به مرخصی آمد. در حمله بوستان که برادران رزمنده و دلیر آن جا را فتح کردند حسین در قم بود و می گفت: ای کاش من هم نمی آمدم و در این حمله شرکت می کردم و بعد از چند روزی باز به جبهه برگشت و به شوش دانیال اعزام شد.

شهید حسین نظافت، علاوه بر این که در جبهه شوش دلاوری می کرد یک عدد ماشین سلمانی را هم با خود برده بود که از پدرم کار یاد گرفته بود. درآن جا سر برادران همرزم خود را کوتاه می کرد.

برادر حسین می گوید:

در نزدیکی های سال نو قرار داشتیم که من برایش نامه فرستادم و در نامه ذکر کردم، برادر اگر می توانی شب عید به قم بیا، چون مادر خیلی دلش می خواهد تو راببیند؛ او درجواب نامه این طور ذکر کرده بود: برادر به مادر بگو که من تا زمانی که جنگ ادامه داشته باشد نمی آیم؛ خیالتان راحت باشد.

او در دو سه روزی مانده به عید برای پدرم تلفن می زند و بعد از اتمام حرف ها پدرم به او می گوید: حسین جان، اگر می توانی شب عید را به خانه بیا.

او درجواب می گوید: پدر جان، تا آخرین قطره خونم می جنگم و هر موقعی که جنگ تمام شود می آیم تا این که درحمله فتح المبین شرکت می کند وبارمز یازهرا درمورخ دوم فروردین ماه 1361 درساعت پنج و نیم صبح شهید می شود و به آرزوی دیرینه خود می رسد و درمورخ چهاردهم فروردین ماه 1361، جنازه وی به قم آمد و او را در گلزار شهدا علی بن جعفر به خاک سپردند.

 

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده