معرفی کتاب/ «گزارش سفر»
به گزارش نوید شاهد استان قم،کتاب «گزارش سفر» از مجموعه کتاب های قهرمانان انقلاب است.
این کتاب دربرگیرنده روایت زندگی و خاطرات، از حماسه و دلاوری شهید آیت الله «سید اسدالله مدنی» است که در پایداری جمهوری اسلامی آزادانه مقاومت کرده است.
کتاب «گزارش سفر» به قلم زهرا حیدری، در 103 صفحه، به رشته تحریر درآمده و در سال 1388، توسط انتشارات سوره مهر، وابسته به حوزه هنری منتشر شده است. در ادامه قسمت هایی از این کتاب را می خوانید.
در صفحه هفتم کتاب گزارش سفر این چنین آمده است
خنده روی صورت مادرم و مادر علی پخش شد. حلقه دستان مادرم که از گردنم جدا شد، خداحافظی کردیم و در حالی که علی آستین مرا می کشید به طرف بچه ها رفتیم، با صدای قیژ ترمز دستی اتوبوس جلوی پای بچه ها نگه داشت آقای شیرزاد با آقای راننده خوش و بشی کرد، آقای راننده بچه ها را برانداز کرد و چیزی به آقای شیرزاد گفت: آقای شیرزاد روی پله جلوی اتوبوس ایستاد و همین طور که سرش را به طرف بیرون خم کرده بود بچه ها را می شمرد.
در صفحه بیست و ششم کتاب آمده است
اجتهاد چیزی است که همه کسانی که به دنبال علم هستند، حتی در ایام پیری آرزوی آن را دارند، اما اسدالله در جوانی به آن رسید.
در قم از طرف آیت الله بهجت و در نجف از طرف آیت الله حکیم به درجه اجتهاد رسید. یکی از دوستان او گفته است در آن زمان هر کس به درجه اجتهاد می رسید رسالهای می نوشت و اسم خودش را روی رساله چاپ می کرد، این افتخار بزرگی بود که کسی رساله بنویسد.
روزی به اسدالله گفتیم: تو هم رسالهای بنویس و چاپ کن؛ اسدالله در پاسخ گفت: تا زمانی که مرجعی چون آیت الله خمینی وجود دارد، همه باید از ایشان تقلید کنیم.
در صفحه سی و ششم کتاب می خوانید
یاد یکی از گزارش های ساواک افتادم که توی کتابخانه لابلای مطالب دیده بودم، مأموران ساواک مو به مو، کارهای اسدالله را زیر نظر داشتند، اتفاقاً یادداشتش کرده بودم تاتوی گزارشم از آن استفاده کنم.
سر ساعت پنج و نیم به اتفاق یک نفر پیرمرد که کلاه پوستی در سر و کمی ریش داشت از منزل خارج گردیدند، از جلوی شهربانی گذشته، قدم زنان تا روبروی کوچه اداره از راه بازار به مسجد جامع وارد شدند؛ در بازار عدهای از بازرگانان برای احترام از جای خودشان بلند شدند.
در ساعت ۵:۲۵ وارد مسجد شد و برای خواندن نماز و موعظه بالای منبع رفته و بعد از خاتمه در ساعت ۷ و ۱۰ دقیقه کاغذهایی بین خودشان تقسیم کردند، از قرار معلوم اعلامیه بود، اما ما نتوانستیم دقیقا آن را تشخیص بدهیم.
صفحه پنجاه و ششم کتاب «گزارش سفر»
تا این جا اینطور دستگیرمان شده بود که با ورود اسدالله به نوراباد عدهای از مردم خرمآباد و کازرون و شیراز و جاهای دیگر برای دیدن او میآمدند.
ساواک دیگر خسته شده بود و حتی دلش می خواست زمینه آزادی او را فراهم کند، ولی در پی این بود که اسدالله خودش تقاضای آزادی کند.
اواخر سال ۱۳۵۴، ۶۱ نفر از روحانی های کشور ممنوع الخروج شدند که یکی از آن ها اسدالله بود آیتالله خامنهای آیت الله صدوقی و ... هم جزو این افراد بودند.
در صفحه شصت و ششم کتاب آمده است
اسفندیاری یکی از جوانان مهابادی میگوید: سید اسدالله تا نصفه های شب ساعت ها با جوانانی که به ملاقاتش می رفتند صحبت می کردند؛ مشکلات آن ها را جواب می داد، ما را با مسائل و مشکلات واقعی جامعه آشنا می کرد؛ سخنان سید اسدالله چنان ما را شیفته خود کرده و به ما دل و جرات داده بود که یک روز با جوانان شهر به خانه یکی از وابستگان رژیم در شهرمان که آدم زورگویی هم بود و مردم از او می ترسیدند، رفتیم و شیشه های منزل او را برای اعتراض شکستیم.
پس از دوران تبعید اسدالله تصمیم گرفت از مهاباد به تبریز برود ساواک خاطره خوبی از حضور اسدالله در تبریز نداشت سعی کرد او را به تهران بفرستد، تا جلوی مبارزاتش را بگیرد اما دیگر دیر شده و مدت تبعید اسدالله تمام شده بود. اسدالله عازم قم شد و بعد از زیارت حضرت معصومه «س» به سبب قولی که داده بود به تبریز رفت.
در صفحه نود و هفتم کتاب نوشته شده است
محافظ ها اطراف ایشان ایستاده بودند و من هم روبروی آقا بودم آقا در حال قنوت ناگهان آن شخص خودش را به آقا سید چسباند، آقا با اشاره به من فهماند که او را دور کنم در حالی که سعی می کردم دست های آن منافق را جدا کنم یک دفعه نارنجکی را که به خود بسته بود منفجر کرد؛ دو انفجار متوالی روی داد و آقا سید به زمین افتاد و در خون غلطی صدای یا باب الحوائج مردم بلند شد.
اسدالله را سوار ماشین کردند تا به بیمارستان اعزام کنند. تلاش مردم و پزشکان سودی نبخشید.
سید اسدالله مدنی امام جمعه تبریز همراه چند نفر دیگر شهید و بیش از ۵۰ نمازگزار زخمی و مجروح شدند.