شهیدی که نوید شهادتش را داده بود
به گزارش نوید شاهد استان قم، شهید سید حسین هدایی فرزند سید حسن در سال 1342 در شهر مقدس قم دیده به جهان گشود. او در تاریخ بیستودوم فروردین ماه 1366، در عملیات کربلای 8 منطقه شلمچه به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
در ادامه زندگینامه و برگی از خاطرات شهید را از زبان مادرش میخوانید.
شهید حسین هدایی با این که هنوز به سن قانونی نرسیده بود، امّا با استفاده از شناسنامه خود که بزرگتر کرده بود راهی جبهه شد و مدّت شش ماه در کردستان بود؛ بعداً هم که به سن قانونی رسید تمام مدّت را در جبهه میگذارند و به خدمت به اسلام و امام مشغول بود.
زیاد به مرخصی نمی آمد، اما وقتی هم که به خانه می آمد، بیشتر وقت خود را در حرم و جمکران میگذراند و اگر مرخصی بیشتر از سه روز یا پنج روز داشت برای زیارت امام رضا به مشهد میرفت و خلاصه یک جا بند نمیشد.
در زمان شاه نیز در تظاهرات و فعالیتهای آن دوره حضور داشت و دیگر درس و مدرسه را رها کرده بود.
وقتی در جبهه زخمی شد و ایشان را به بیمارستانی در شیراز برده بودند، از ناحیه های مختلف زخمی شده بود امّا با آن حال وقت نماز به خواهرهایش می گفت: تا زیر پهلوهایش را بگیرند و به او کمک کنند تا وضو بگیرد، من به ایشان میگفتم: حسین جان، شما الآن تمام سر و بدنت خونی است و اون میگفت: خدا با همین خون هم نماز من را قبول میکند.
وقتی میخواست با همان حالتی که زخمی بود به جبهه برود به او گفتم: که الآن که زخمی شدی نرو، تا حالت بهتر شود؛ گفت: من نمیخواستم این قضیه را به شما بگویم، حدود سه سال است که من فرمانده هستم، نمیخواستم شما به کسی بگوئید یا اینکه از خودم تعریف کرده باشم؛ اگر الآن من به جبهه نروم، کسانی را که تجربه کمتری دارند جایگزین من می کنند که اگر کارشان را خوب بلد نباشند افرادی که زیر نظر آن هاست را نمی توانند خوب هدایت کنند و جان بچه ها به خطر می افتد، حالا ممکن است من چند روز دیرتر به جبهه بروم که ممکن است در همین جا تصادف کنم و بمیرم، پس بهتر است مرگ انسان به شهادت باشد، مادر جان احترام شما واجب است ولی خدا و پیامبر بالاتر از همه چیزها هستند و رضای خدا مهم تر است و خلاصه با کلام خود ما را راضی نمود و راهی جبهه شد.
به همرزمان خود گفته بود که من دوست دارم مثل مادرم حضرت زهرا «سلام ا... علیها» پس از شهادتم قبرم معلوم نباشد، که بچه ها گفته بودند که حسین این حرف را نزن، می دانی که پدر و مادرت چه سختی خواهند کشید و انتظار برای آنها سخت است، تو که می دانی هر حرفی که بزنی خدا قبول خواهد کرد و ایشان گفته بود: پس اگر شهید شدم پس از هشت سال جنازه من پیدا می شود؛ همین طور هم شد و پس از هشت سال که از جنگ گذشته بود و ایشان مفقود بودند جنازه ایشان پیدا شد.
اهمیت نماز
حسین کسی بود که به هیچ عنوان غیبت نمیکرد، تهمت نمیزد و دروغ نمی گفت. در همه زمینه ها انسان کاملی بود.
خیلی با محبت و باعاطفه بود.
همیشه سعی می کرد بچه ها را به هم نزدیک کند و از جدا شدن آنها جلوگیری کند.
نمازهای شب حسین زبان زد همه بود. به نماز اهمیت زیادی می داد.
حتی زمانی که به مرخصی می آمد، فکر و ذکرش این بود که کسی برای نماز صبح خواب نماند.
وقت نماز صبح که می شد، تلفن را برمیداشت به تک تک بچه ها زنگ میزد و میگفت: بیداری؟ وقت نماز است هر روز صبح شاید به 30 نفر تلفن می زد و این کار همیشگی او بود.