عکاسی فرماندهان عراقی با سربازان ویژه امام خمینی (ره)
به گزارش نوید شاهد استان قم، حسنعلی شبان در سال 1343 در روستای رستک از توابع بخش جعفریه شهر قم و در خانوادهای مذهبی متولد شد. پدرش به شغل کارگری اشتغال داشت و مادرش زنی هنرمند بود که در انواع صنایع دستی نظیر قالیبافی و گلیمبافی و... تبحر داشت.
چهل روز بیشتر نداشت که خانواده از روستای رستک در پی زندگی بهتر به شهر قم مهاجرت کردند و پس از آن، او به همراه دو برادر و سه خواهرش در یکی از محلات قدیمی قم به نام چهارراه غفاری دوران کودکی خود را سپری کردند.
پدر به خاطر کهولت سن، چندان توان کار کردن نداشت و به همین دلیل درآمد خانواده از فعالیتهایی بود که مادر انجام میداد. همین امر موجب شده بود که خانواده از نظر اقتصادی در سطح متوسط رو به ضعیف قرار گیرد. از زمانی که برادران بزرگش به سن کار کردن رسیدند، با اشتغال به کار گچکاری به کمک مادر آمده و بخشی از بار خانواده را از نظر اقتصادی به دوش گرفتند و تنها این زمان بود که اندکی گشایش مالی در زندگیشان رخ داد و گرهای از کارشان باز شد.
دوران کودکی
حسنعلی شبان در این گفتگو با اشاره به نحوه گذراندن دوران کودکیاش عنوان کرد: در دوران کودکی، بسیار فعال و پر جنب و جوش بودم و با توجه به این که فرزند کوچک خانواده بودم، از طرف خواهرها و برادرانم مورد توجه ویژه قرار داشتم. دوران ابتدایی را در مدرسه قانی در همان محله چهارراه غفاری گذراندم و دوران راهنمایی در مدرسه خازنی ثبتنام کردم. سال اول بودم که مقارن با پیروزی انقلاب شد و من هم درس را رها کردم و با برادرانم به کار گچکاری مشغول شدم.
دوران نوجوانی من هم مقارن با سالهای پیروزی انقلاب بود و خوب یادم هست که به همراه دوستانم برای پخش اعلامیه بیرون میرفتیم و در حد سن و سال خود در مبارزات خیابانی و زد و خوردها هم حضور داشتیم. به خاطر دارم وقتی امام خمینی (ره) قرار بود به ایران تشریف بیاورند تا بهشت زهرا (س) برای دیدار و استقبال از ایشان رفتیم.
تا قبل از پیروزی انقلاب، در خانه خودمان تلویزیون نداشتیم، اما بعد از آمدن امام خمینی و پیروزی انقلاب، یک تلویزیون خریدیم و عجب ذوقی داشتیم برای آنکه حالا میتوانیم در خانه تلویزیون تماشا کنیم!
برگی از جوانی
وی به شرح گذری از جوانی و علاقه حضورش در جنگ پرداخت و گفت: از سال 1360 کم کم جذب پایگاه مقاومت بسیج شدم و حتی دو مرتبه فرم اعزام به جبهه را هم گرفتم، اما مادر و پدرم فرم را امضا نمیکردند. حتی یادم هست در عملیات رمضان میخواستم همراه دوستم به جبهه بروم که پدرم رضایت نداد! دوستم تنها رفت و در عملیات رمضان شهید شد و همین امر تاثیر عمیقی بر من گذاشت! به طوری که اقدام به فرار از خانه برای رفتن به جبهه کردم و حتی تا اهواز هم جلو رفتم اما نهایتا با صحبتهایی که با یکی از رزمندگان در اهواز داشتم و توضیحاتی که در مورد واجب کفایی بودن، حضور در جبهه داد و این که مجاز نیستم بدون رضایت پدر و مادرم در جبهه حضور پیدا کنم، منصرف شده و به قم بازگشتم.
اعزام به جبهه
حسنعلی شبان در ادامه از اعزام به مناطق جنگی افزود: حضور من در پایگاه مقاومت بسیج تا سال 1361 همچنان ادامه داشت که یک روز در پایگاه از دوستانم شنیدم که قصد دارند به سپاه بپیوندند. من هم که مدتها بود در فکر رفتن به جبهه بودم، با دوستان ثبتنام کردم.
در گزینش و آزمون کتبی عقیدتی پذیرفته شدم و پس از آن نوبت به آموزشی رسید. من که تا آن موقع چیزی به خانواده نگفته بودم حالا دیگر آنها را در جریان گذاشتم و راهی دوره آموزشی شدم. خوب یادم هست که هشتم آبان 1361 بود، راهی آموزشی شدم که ابتدا در پادگان آیتالله منتظری در قم و چند روز هم در پادگان حمزه تهران برگزار میشد؛ پس از آن به اهواز اعزام شدیم و من به یکی از پاسگاههای بین جادهای در نزدیکی اهواز فرستاده شدم.
تا ششم اسفندماه 1362 من همچنان در پاسگاهها مشغول خدمت بودم که برای یک دوره آموزشی ویژه «برای آمادهسازی نیروها برای عملیات خیبر» به پادگان دوکوهه فرستاده شدم. پس از بازگشت از این دوره آموزشی این بار در قالب لشکر 17 علی ابن ابی طالب به جنوب اعزام شدم؛ نهایتا بعد از تقسیم نیروها به یگان زرهی لشگر 17 علی ابن ابیطالب فرستاده شدم.
اروندرود
او از خاطراتش در عملیات والفجر هشت و منطقه اروند رود عنوان کرد: حضور من در جبهه، تقریبا شانزده ماه به طول انجامید و در این زمان بارها تا مرحله شهادت پیش رفتم، اما از این مهم بازماندم تا نهایتا در جریان عملیات والفجر هشت که در منطقه اروندرود انجام میشد، به همراه چند نفر از بچههای گردان از گروه زرهی خود جدا افتادیم. خاطرم هست زد و خورد شدیدی در حاشیه اروندرود در جریان بود و در همین حین، ما به همراه چند تن از بچههای گردان ساوه که آنها هم از گردانشان جدا شده بودند، مشغول جنگ و گریز با نیروهای دشمن بودیم که به ناچار در سنگری پناه گرفتیم... زمان زیادی از ورودمان به سنگر نگذشته بود که صدای مکالمه عربی نیروهای عراقی را شنیدیم و اندکی بعد بود که با هجمه نیروهای عراقی به سنگر من به همراه هشت نفر دیگر، روز سوم اسفندماه 1364 به اسارت دشمن در آمدیم.
ویژههای خمینی
حسنعلی شبان آزاده دفاع مقدس لحظاتی از اسارت را اینگونه شرح داد: بعد از اسارت به دست دشمن، نیم ساعتی طول کشید تا ما را از خط مقدم جنگ به عقب منتقل کنند. بعد از انتقال به پشت خط، تازه صدای کاتیوشا و تیراندازی نیروهای ایرانی بلند شد که دیگر کار از کار گذشته بود و ما به اسارت در آمده بودیم!
اولین سوالی که بعد از اسارت از ما پرسیدند این بود که جزو کدام دسته از نیروها هستیم؟! بچهها به من اصرار میکردند که نگو سپاهی هستی، چرا که اگر بفهمند تو را خواهند کُشت! اما من که باور داشتم در سختترین شرایط هم نباید دروغ بگویم و راضی بودم جانم را هم در این راه بدهم گفتم که سپاهی هستم! همین مسئله باعث شد که بارها مورد ضرب و شتم و آزار و اذیت قرار گیرم که حتی بعد از ورود به اردوگاه هم ادامه یافت!
اما چیزی که برایم مایه افتخاربود، این بود که فرماندهان عراقی در عین اینکه به اسرا سخت میگرفتند، بسیار علاقمند بودند که سربازان ویژه امام خمینی که همان پاسداران بودند را بشناسند و با آنها عکس بگیرند، چرا که آنان را بسیار شجاع و جسور میدانستند و این موضوع در مورد من هم هر بار اتفاق افتاد و باعث شد که به پاسدار بودنم افتخار کنم.
چند روزی دست و پا بسته در یکی از مقرهای نظامی دشمن و در منطقه عملیاتی حضور داشتیم و پس از آن به یک دژبانی انتقال یافتیم و در اتاقهای کوچک سه در سه جا داده شدیم! خاطرم هست در هر اتاق سه در سه 17 یا 18 نفر حضور داشتند و دستشویی و حمام و هیچ وسیله تهویهای وجود نداشت!
حضور ما در دژبانی مدتی ادامه یافت تا تعداد اسرا به 120 نفر رسید و پس از آن بود که در تاریخ دوم فروردین سال 1365 ما را به اردوگاه رمادیه 10 انتقال دادند اما حضور من در این اردوگاه چهار سال و شش ماه به طول انجامید و فصل اسارت زندگی من را تا دوم شهریورماه سال 1369 در همین اردوگاه رقم زد.
اردوگاه رمادیه
وی در خصوص چگونگی اسارت خود و رزمندگان در اردوگاه رمادیه گفت: اردوگاه رمادیه در استان الانبار، در شهر رمادیه و در فاصله زیادی از مرز ایران و عراق قرار داشت و هم مرز سوریه و عربستان و اردن بود و در اصل مجموعهای از چندین اردوگاه میشد که داخل یک پادگاه بسیار بزرگ ساخته شده بودند و هر کدام به تنهایی و نهایتا بصورت جمعی مجهز به جدیدترین سیستمهای حفاظتی بودند. به گونهای که به هیچ عنوان امکان فرار کردن از آن نبود!
در همان روز اسارت از ما فیلمهایی گرفته شد که در تلویزیون عراق پخش شده بود و به واسطه همان فیلمها نیروهای اطلاعاتی به خانواده من خبر داده بودند که من اسیر شدهام اما تا مدت 10 ماه هیچ ارتباطی بین من و خانواده وجود نداشت.
یادم هست که این مدت، از نظر روحی و هم از نظر جسمی، سختترین دوران اسارت بود؛ در تمام این مدت، تنها یک دست لباس به ما داده بودند و هیچ اطلاعی از خانواده و دوستانمان نداشتیم! بعد از 10 ماه بود که صلیب سرخ به اردوگاه رمادیه آمد و ما را ثبت نام کرد و تازه ما هویتی به نام اسیر را پیدا کردیم.
من قبل از اسارت، سال 1362 ازدواج کرده بودم و در زمان اسارت چیزی حدود به دوسال از آغاز زندگی من با همسرم میگذشت و نهایتا، دوم شهریور سال 1369 بعد از 5 سال دوری و دلتنگی، نزد او بازگشتم و از این بابت خداوند را شاکرم!
آزادی
حسنعلی شبان آزادی پس از اسارت را اینگونه شرح داد: با شروع روند آزادی اسرا، من نیز دوم شهریور 1369 به خاک پاک وطن بازگشتم و پس از ورود به کشور به اردوگاهی در حاشیه قم منتقل شدم تا به همراه دوستان دیگر آزاده، دوران قرنطینه را سپری کنیم! خاطرم هست نماینده مقام معظم رهبری در سپاه بنام حاج آقای غضنفری همسایه ما بود و بعد از دیدن من، مرا با خود به گشت شهری و سپس خانه و پیش خانواده برد. فردای آن روز به اردوگاه برگشتم و همراه با دیگر آزادگان در میان استقبال بی نظیر مردم وارد شهر قم شدیم.
خاطرم هست اولین جایی که رفتیم، حرم حضرت معصومه (س) بود و سپس به گلزار شهدای قم رفتیم و نهایتا نماز را به امامت حضرت آیتالله نجفی اقامه کردیم و پس از نماز، ایشان قرآن کوچک جیبی به ما هدیه دادند که هنوز هم چون تحفهای ارزشمند همیشه همراهم هست.
مدتی بعد از بازگشت، با وجود پیشنهاداتی که در ارگانهای دیگر نظیر، شرکت نفت وجود داشت، باز هم در سپاه که اصل و ریشه من بود، مشغول به فعالیت شدم و نهایتا هم بعد از عمری خدمت صادقانه با درجه سرهنگی از نظام بازنشست شدم.
حرف آخر
او کلام آخر را با نویدشاهد قم در خصوص فداکاریها و جانفشانی خود و رزمندگان به پایان رساند و افزود: نکتهای که دلم میخواهد، در این مجال کوتاه به آن اشاره کنم، این است که ما در آن زمان با وجود سن کمی که داشتیم، به خاطر ایمان و اعتقاد راسخ به امام و انقلاب از هیچ تلاشی برای حفظ کشور و نظام فروگذار نکردیم.
امروز نیز افتخار میکنم که بعد از گذشت چهل سال، زندگیام بر همان پاشنه میچرخد و هر لحظه برای دفاع از کشور و مردم و نظام مقدس جمهوری اسلامی، آماده هر نوع فداکاری و جانفشانی هستم، تا انشالله این انقلاب را به دست صاحب اصلی آن حضرت مهدی (عج) برسانیم.
انتهای پیام/