نماز وقتی بیشتر مزه می‌ده که بتونی خستگی و گشنگی رو به‌خاطر خدا کنار بگذاری

خواهر شهید «علی‌اکبر بصیری» نقل می‌کند: «علی‌اکبر کنارم سر سفره نشست. دستی به سرم کشید و گفت: آبجی جان! نماز هم وقتی بیشتر مزه می‌ده که بتونی خستگی و گشنگی رو به خاطر خدا بگذاری کنار!»

به گزارش نوید شاهد سمنان، «شهید علی‌اکبر بصیری» فرزند محمدحسن و صغرا، یکم مهرماه ۱۳۳۶ در شهرستان دامغان به دنیا آمد. علی‌اکبر در دامان پاک و مهربان مادرش صغرا خانم و بر سر سجاده‌های نیایش و رازهای سر به مهرش ایمان می‌اندوخت و دست در دستان گرم پدری فرهیخته گذاشته بود. در راه کسب علم و فرهنگ تلاش می‌کرد. آقای بصیری مردی با ایمان، بصیر و از اهالی فرهنگ و کارمند آموزش و پرورش بود.

نماز وقتی بیشتر مزه می‌ده که بتونی خستگی و گشنگی رو به‌خاطر خدا کنار بگذاری

صدای گریه دخترکان کُرد بی‌تابش می‌کرد

علی‌اکبر کودکی خود را در روستای حسن‌آباد و در میان اهالی باصفایش گذراند. تحصیلات ابتدایی را در همان روستا به پایان رساند. برای ادامه تحصیلات به دامغان آمد و تا دریافت مدرک سیکل درس خواند. پس از آن ترجیح داد که وارد ارتش شود. به اصفهان مهاجرت کرد و دوره‌های آموزش خود را در اصفهان به پایان برد. از آنجا راهی مراغه شد و پس از گذراندن دوره‌ای در مراغه، راهی تهران شد. جنگ هنوز شروع نشده بود. آن روزها کردستان به واسطه وجود منافقین و اشرار، ناامن بود. علی‌اکبر حالا به استخدام رسمی ارتش درآمده بود. آرام و قرار نداشت. وقتی که گوش دلش را به کوه‌های بلند غرب می‌سپرد، صدای گریه دخترکان کُرد بی‌تابش می‌کرد. پس به کردستان رفت. سه ماه در کردستان به مبارزه گذراند. سه ماه در سردشت و بانه، در کوه‌های پوشیده از برفش، در قلب به انجماد کشانده شده‌اش و در ثانیه‌های مبهم و یخ زده‌اش با گلوله و سرب به مبارزه پرداخت و ثانیه‌های سرد کردستان را با صبوری و سکوت پشت سر گذاشت.

نماز هم این‌طوری بیشتر مزه می‌ده!

حالا روزهای جنگ آغاز شده بود. علی‌اکبر داوطلبانه وارد لشکر ۹۲ زرهی اهواز و مسئول توپخانه شد. یک سال گذشت که در کنار مردم اهواز خدمت می‌کرد. خواهر علی‌اکبر نقل می‌کند: «با ناله گفتم: داداشی! روده بزرگه داره کوچیکه رو می‌خوره. علی‌اکبر گفت: الآن وقت غذا نیست. با اشتها به ظرف خورش نگاه کردم و گفتم: «تازه گشنه و تشنه از مدرسه آمدم. اصلاً راستش رو بگو خودت گشنه نیستی؟ گفت: منم تازه از مدرسه آمدم. هم خسته‌ام، هم گرسنه! نیشم آمد تا بناگوشم و گفتم: پس غذا رو بکش که با این خستگی و گشنگی، غذا هم بیشتر مزه می‌ده. علی‌اکبر کنارم سر سفره نشست. دستی به سرم کشید و گفت: آبجی‌جان! نماز هم وقتی بیشتر مزه می‌ده که بتونی خستگی و گشنگی رو به‌خاطر خدا بگذاری کنار!»

علی‌اکبر به لحظه‌های ناب دیدار نزدیک‌تر می‌شد

بهار ۱۳۶۱ از راه رسیده بود. علی‌اکبر با فرارسیدن بهار رویشی دوباره در دلش ایجاد شده بود. رویشی از جنس پرواز، دلش گرم بود به خدای بهار. منطقه رقابیه نیز این گرمی را با تمام ذراتش لمس کرده بود. حملات دشمن شدت یافته بود. گلوله‌های توپ یکی پس از دیگری داخل قبضه قرار می‌گرفت و علی‌اکبر به لحظه‌های ناب دیدار نزدیک‌تر می‌شد. صدای نبض گلوله‌ها با ضربان قلبش هماهنگ شده بود. گویی عرشیان همه یک صدا ذکر می‌خواندند و علی‌اکبر مدام آسمان را نظاره می‌کرد. آخرین گلوله داخل قبضه رفت و همان‌جا منفجر و کلید پرواز علی‌اکبر شد. ششم فروردین ۱۳۶۱ در رقابیه بر اثر انفجار قبضه توپ و سوختگی به شهادت رسید. مزار او در گلزار شهدای فردوس‌‏رضای زادگاهش واقع است.

انتهای متن/

برچسب ها
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده