خاطرات جانباز - صفحه 2

خاطرات جانباز
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 30 درصد هشت سال دفاع مقدس « حسین تازیکی »/استان گلستان(2)

...یک بار در عید نوروز در جبهه بودم. رادیوی جمهوری اسلامی اعلام کرده بود که رزمندگان، عید امسال را با یک سین دیگر(سنگر) به پایان رساندند. در همه مناطق جنگی، سنگرهایی بود که برخی از آن ها را با بیلپچه ها یا سرنیزه ها حفر می کردیم...
معرفی کتاب

کتاب «نیم ساعت تا شهادت»؛ خاطرات جانباز هشت سال دفاع مقدس « حاج علی جعفری نصرآبادی»

کتاب «نیم ساعت تا شهادت » به کوشش « احمد خواجه نژاد» که خاطرات جانباز دفاع مقدس « حاج علی جعفری نصرآبادی» به روایت «احمد خواجه نژاد» می باشد که انتشارات « نشر پیک ریحان» آن را در نوبت اول در 1000 تیراژ در قطع رقعی به چاپ رسانده است.
خاطرات جانباز شهید اسماعیل مطلب نژاد (1)

فیلم/ لحظه جانباز شدنش را توصیف می کند؛ جانباز شهید اسماعیل مطلب نژاد

در میان خاک و سنگرهای دشمن بودیم که من ضامن نارنجک را کشیدم و کمی سینه خیز رفتم تا نارنجک را بیاندازم اما یکدفعه ضربه ای محکم بر سرم وارد شد که آن لحظه احساس کردم که یک چشمم افتاد.

عراقی‌ها به زولبیای نذری هم رحم نکردند

ماه مبارک رمضان فرا رسیده بود. به جز عده‌ معدودی که سخت مریض بودند، همه روزه می‌گرفتند. بچه‌ها تمام شب را به دعا و مناجات می‌پرداختند. شب زنده‌داری‌های ماه مبارک، اجر ویژه‌ای هم داشت و آن شانس بیرون رفتن از آسایشگاه بود.
به مناسبت روز ارتش؛

خاطرات جانباز ارتشی جهانگیر گیسویی / از نظر علمي به دنبال خوداتكايي بوديم

اين نبرد نيروهاي مسلح، ايمان قوي به باورهاي ديني تقويت نمود. زماني كه ديديم از نظر سلاح و آموزش پشتيبان نداريم، بازگشت به خويش نموديم و از نظر علمي به دنبال خوداتكايي بوديم كه به حمدالله امروز نتايج اين استقلال وعدم وابستگي را به خوبي شاهديم.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 40 درصد هشت سال دفاع مقدس « امین اله کمیزی »/استان گلستان(1)

من در پایین سنگر خود سنگر دیگری برای نماز خواندن کنده بودم. اندازه اش طوری بود که اگر می نشستی.ترکش به سرت اصابت نمی کرد، تیربارچی ای داشتم که نیروی شجاع و خوبی بود. او گفت ؛ برادر امینی، اجازه می دهی در سنگر نماز بخوانیم؟ گفتم : بفرما ، رفت نماز خواند.تشهدش تمام نشده بود که یک خمپاره آمد و درست کنار او به زمین خورد و شهید شد.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 10 درصد هشت سال دفاع مقدس « محمدعلی مشکور »/استان گلستان(1)

در آسمان نور عجیبی ایجاد شد. متوجه شدیم که این موشک های زمین به زمین است که به دزفول می خورد. یادم هست که بر اثر همان واقعه، دزفول حدود 600 شهید داد.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 25 درصد هشت سال دفاع مقدس « رمضان ساوری»/استان گلستان(1)

من در عملیات آزادسازی مهران در سال 65 شرکت کرده بودم. آن زمان من بسیجی بودم. صبح روز عملیات ، یک خمپاره 60 کنار من افتاد و از ناحیه پا آسیب دیدم. شریان پای من قطع شده بود و خون زیادی از من می رفت
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 45درصد هشت سال دفاع مقدس « یحیی رامشین»/استان گلستان

به خاطر سن کم و جثه ضعیف ، مرا به جبهه اعزام نمی کردند.این موضوع ادامه داشت تا سال 61 که من بعنوان نیروی ویژه بسیج، فعالیتم را در سپاه آغاز کردم .
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 70درصد هشت سال دفاع مقدس « داوود عامری»/استان گلستان

در کربلای 5 به خاطر شرایطی که موجود بود و امکان برپایی دکل نبود.به فرمانده پیشنهاد دادم که شبانه کیسه گونی را روی نخل ها ببرم.
خاطرات جانبازان در کتاب تلخ و شیرین/ به قلم «علی اصغر مقسمی»

بخشی از خاطرات جانباز 65% هشت سال دفاع مقدس « صادق روشنی»/استان گلستان

از این جهاد، هدیه خداوند را دریافت کردم/حضورم در مناطق عملیاتی باب فضیلت بود و افتخار می کنم که در پیروزی از سنت نبوی وارد عرصه جهاد شدم
طراحی و تولید: ایران سامانه