همسر شهید «عبدالعلی دریانورد» میگوید: «شهید به من گفت میدانم تو حامله هستی و منم هیچکس را ندارم، به جبهه بروم یا نروم؟، گفتم من هیچ وقت تو را منصرف نمیکنم و من به همت خودم و خواست خداوند فرزندانم را بزرگ کردم.»
شهید «اسحاق اسطحی» در وصیتنامهاش مینویسد: «شما نگذارید ضربهای به اسلام وارد کنند و قبل از اینکه ضربهای به اسلام وارد کنند شما آنها را نابود و از صحنه روزگار محو کنید.»
فرزند شهید تعریف میکند: «حرفهای او همواره برایم یادآوری میشد که میگفت دخترم اولویت زندگی تو، شوهر و فرزندانت هستند. در همه حال او نماینده یک زن مسلمان و مومن بود.»
خواهر شهید تعریف میکند: «یک روز قبل از عزیمت شهید به امارات متحده عربی، شهید در خواب میبیند که باران سیل آسایی به راه افتاده و سیل همه چیز منجمله شهید را نیز با خود برده است.»
برادر شهید تعریف میکند: «زمانی که سوار اتوبوس شد، نمیتوانستم از برادرم دل بکنم و این باعث شد که اتوبوس سه بار توقف کند تا ما بتوانیم دوباره همدیگر را در آغوش بگیریم.»
فرزند شهید تعریف میکند: پدرم میگفت؛ «در همه حال آن چه را بدست آوردید تنهایی نخورید، بلکه به فکر ایتام و مستمندان هم باشید. هرچه از من هم به شما به ارث میماند درصدی از آن را به ایتام و مستمندان بدهید تا خداوند بر جان و مالتان برکت دهد.»