شهید «فرضعلی صید محمدی» از شهدای جنگ تحمیلی است که دی ماه ۱۳۶۳ در منطقه تازه آباد بوکان در حین مأموریت به درجه رفیع شهادت نایل آمد. وی آرزوی شهادت داشت و میگفت من فرزند ایرانم و باید بروم و جانم را فدای اسلام کنم.
فرمانده شهد «صادق مزدستان» میگوید: او در کار بسیار ظرافت و دقت داشت و برای شناسایی به یک قدمی سنگر نگهبانی عراقیها میرفت. وقتی رمز عملیات محرم گفته شد سه دقیقه بعد سنگرهای عراقی را فتح کرد و فریاد اللّه اکبر صادق بلند شد.
یکی از همرزمان شهید «یعقوبعلی محمدی» توضیح میدهد: چند روز او را زیر نظر گرفتیم. نیمه های شب که می شد، بی سروصدا بر می خواست و به نماز شب می ایستاد. یک روز از او پرسیدم: یعقوب، راستی! چرا این کار را توئ پنهان می کنی؟ نماز خوندن که این حرفا رو نداره!
مادر شهید «اکبر سعادتی» تعریف میکند: همیشه سعی میکرد کمک مردم باشد. اگر کسی ندار بود و مریض میشد، اکبر با پول توجیبیاش او را دکتر میبرد. داروهای او را میگرفت. برایش میوه و غذا میبرد و حسابی رسیدگی میکرد.
برادر شهید «ناصر باقری» میگوید: پایبند به مسائل دینی و مذهبی بود و اهل غیبت کردن نبود و همیشه میگفت مراقب اعمال خود باشید و تمام رفتار و حرکات او برای ما الگو بود.
همرزم شهید «حسینعلی اکبرپور منصور» میگویند: شهید همیشه آرزوی حضور در جبهه را داشت. او در جبهه یکی از سربازان دلیر اسلام بود که هیچگاه ترسی در خود راه نمیداد.
برادر شهید «احمد تازیكی» با بیان ویژگیهای اخلاقی او در زمان، زندگی اش می گوید: او به پدر و مادرمان احترام می کرد و با مهربانی و عطوفت فراوان با آنان برخورد داشت.
خواهر شهید «محمدعلی زارع» میگویند: یادم میآید وقتی ماموران برادرم را در نزدیکی حمام و مسجد محل دستگیر کردند. او در تدارک سخنرانی بعدازظهر بود و اعلامیهای در جیب ایشان بود که با زیرکی در داخل حمام جا سازی نمود.
برادر شهید «محمد محمدپور» میگوید: زمانی که به مرخصی میآمد، از امام صحبت میکرد که پیرو ولایت فقیه باشید تا آسیبی به نظام نرسد. او علاقه زیادی به امام و نظام جمهوری اسلامی نشان میداد.
خواهر شهید «مهدی فرجی کله بستی» میگویند: وقتی برادرم برای آخرین بار داشت اعزام میشد، به من گفت: من شهید میشوم، ولی سر ندارم تو به مادر چیزی نگو، خودت برای شناسایی من بیا.
دوست شهید «غلام حیدر رضائیان غریب محله» میگویند: به خانواده شهدا علاقه وافری داشت در کارخانه که با هم همکار بودیم او به جای پدر شهید نگهبانی میداد تا او استراحت کند.
برادر شهید «احمدعلی حسین پور» میگوید: از نظر امانت داری الگو بودند برای مثال ایشان شورای محل بودند اسم خودشان را در قرعه کشی میگذاشتند و هیچ وقت نمیخواستند بدون قرعه سهمیهای از این اموال را برای خود بردارند.
دوست شهید «علی ارجمند» میگویند: ایثارگری اش اصلاً قابل ذکر نیست چنان که در منطقه مرخصیهای خود را به همرزمان و دوستان خود میداد. اصلاً به فکر مال دنیا و مادیات نبود.
خواهر شهید «محمدرضا جوادی کوچکسرایی» میگویند: یک سال ماه رمضان در فصل تابستان بود، او روزه داشت از شدت گرما پیراهنش را بالا زده بر روی موزائیک خوابیده بود.
فرزند شهید «عزیزالله باقری» میگوید: خواندن قرآن او با دیگران فرق داشت. همیشه یک صفحه از قرآن را با معنایش میخواند و چندین بار تکرار میکرد تا تمام مفاهیم آن را بفهمد.
برادر شهید «رزاق تقی زاده» میگوید: به من گفتند اگر من شهید شوم شفاعت شما را میکنم و اگر شما شهید شدید شفاعت من را بکنید و توصیه میکردند باید راه شهدا را ادامه داد.