بسمه تعالی
محمد رضا حتی پس از شهادت هم میخواست دشمن اسلام را نابود و مستأصل کند. او تا جان در بدن داشت در مقابل دشمن بعثی مبارزه کرد و خاری بود در چشم دشمنان دین و آن وقت که جانش در بارگاه حضرت حق تعالی به بهای بهشت جاویدان خریداری شده است در وصیت نامه سراسر نورانیت خود چنین نوشت:
من مبلغ ده هزار تومان پول دارم. پس از آن که مراسم مرا به جا آوردید باقی مانده این مبلغ را برای جبههها و رزمندگان بفرستید. واقعا عزم این مجاهدان راه خدا به عزم شهدای راه کربلا میماند که میخواهد با این اندک سرمایه هم تیری تهیه شود و سینه دشمن غدار دین را بشکافد. محمد رضا در شهر قم به مکانیکی اتومبیل مشغول بود. بچه خیلی فعالی بود. در هر کاری جدیت داشت به قم رفت و از آنجا با شروع جنگ به بسیج رفت و در آن جا به فراگیری آموزشهای نظامی بسیج پرداخت. در حالیکه به سن سربازی وارد شده بود به منطقه رفت و این توفیق را داشت که مدتی در کنار مصطفی چمران علیه دشمن بعثی مبارزه کند.
محمد رضا شور عجیبی برای مبارزه و دفاع داشت. بارها من از او شنیده بودم که میگفت پدر جان ما اگر صدام و صدامیان را شکست دهیم برای نجات فلسطین و بیت المقدس اقدام خواهیم کرد و پرچم مبارزه و سلاح رزم خود را زمین نخواهیم گذاشت. محمد رضا در مسائل دینی خیلی متعصب بود دلش نمیخواست مسأله دینی مورد بیاعتنایی قرار بگیرد. او این روحیه حمیت و تعصب را از همان ابتدای کودکی در وجود خود داشت. هیچگاه در مجلس گناه شرکت نمیکرد و در این مجالس عروسی که گاهی اوقات معصیت خدا در آنها میشود شرکت نمیکرد و مخالف هم بود. به یاد دارم که یک بار در سن کودکی و زمانی که ما هنوز کوچک بودیم به اتفاق برادرم برای امتحانات به روستای اطراف میرفتیم تا آزمون آخر سال را انجام بدهم. اتفاقا یکی از هم روستاییهای ما که با ما بود با محمد رضا قهر کرده بودم با هم صحبت نمیکردند بچههای آن روستا سر یک مسالهای با این هم روستای ما وارد دعوا و مشاجره شدند محمد رضا برای دفاع از او رفت من به محمد رضا گفتم: بیا و برویم تو که با او قهر بودی. گفت: نه من نمیروم او الان هم روستای ماست و اگر اینجا اتفاقی برایش بیفتد برای ما بد میشود. اتفاقا رفت و موضوع را خودش حل کرد و الحمد لله برای هیچ کدام مشکلی پیش نیامد.
ـ فرزندم خیلی خوب بود و غمخوار ما و فامیلهای ما بود یک روز نماز و روزهاش ترک نشد. اگر به خانه یکی از بستگان ما میرفت و میدید که زنها و دخترهای فامیل ممکن است به خاطر او اذیت شوند و به دلیل سختی که به خاطر چادر سر کردن متحمل میشوند ناراحت میشد و میگفت: من نمیخواهم کسی به خاطر من در سختی بیفتد. خودش تا کلاس پنجم ابتدایی درس خوانده بود ولی هر بار که نامه مینوشت و یا تلفن میزد به ما و پدرش و به برادرانش و خواهرانش تاکید میکرد حتما درس بخوانند و پیشرفت کنند و هیچ چیزی مانند دانایی انسان را ارزش نمیدهد. تا زمانی که در روستای ورزنه بود کمک کار پدرش بود و حتی زمانی که یک کودک بود پدرش را در کارهایش تنها نمیگذاشت. در نامههایش به برادرهایش فقط تاکید به توجه و احترام به پدر و مادر نموده که ای برادر، پدر و مادر ما را با سختی زیاد بزرگ کرده است قدر آنها را بدانید و بسیار به آنها توجه داشته باشید.
راویان: پدر و مادر شهید